قرن بیستم قرن اوجگیری بحث و پرسش از ماهیت فلسفه و نسبت آن با زندگی روزمره بود. در اواخر این قرن این پرسش در حاشیه قرار گرفت ولی این به حاشیه رفتن، به معنای رسیدن به توافق نظر کلی نبود.
آیا در تاریخ فلسفهی اسلامی دغدغه یا بحث از کاربردی کردن فلسفه وجود داشته، یا آنکه این مسئله به تبع مواجههی ما با غرب در دوران معاصر و اتفاقات پس از آن برجسته شده و چنین طلب یا دغدغهای در ما پدید آمده است؟ در این زمینه برخی این قول که فلسفهی اسلامی در طول تاریخ به موضوعات انتزاعی پرداخته است را براساس نگاه شرقشناسانه به تاریخ فلسفهی اسلامی میدانند، و معتقدند که فلسفهی اسلامی در هر زمانی به مسائل جامعه میپرداخته است. با این فرض، این سؤال پیش میآید كه چرا پس از فارابی، پرداختن به سیاست در میان فیلسوفان مسلمان به فراموشی سپرده شده است؟ از سوی دیگر اگر پرداختن به مسائل جامعه، مسئلهی فلسفهی اسلامی در طول تاریخ بوده است، چرا مسئلهی امروز ما ضرورت كاربردی شدن فلسفهی اسلامی است و همان سنت فکری تداوم پیدا نکرده است؟
به نظر میرسد بحث کاربردیکردن فلسفه بحثی قدیمی نباشد و فلسفهی اسلامی همیشه با جامعهاش ارتباط و پیوند داشته است. اما چرا در دورهی معاصر مسئلهی کاربردیکردن فلسفه یا طرح نظریاتی که میخواهند فلسفههای مضاف را تبیین و بارور کنند، مطرح میشود و دغدغهی برخی شده است. چه مسائلی شرایط امکان این بحث را فراهم آورده است؟ آیا میتوان گفت که تاریخ فلسفه در غرب سیری داشته و اکنون به جایی رسیده که مسئلهاش کاربردیشدن است و به تبع آن در بین متفکران ما نیز این بحث مسئله شده است؟
وارون آنچه برخی فیلسوفان میگویند و بر آن پافشاری میکنند، ما در فلسفه کم استعاره نداریم. غیر از اینکه برخی از مهمترین و پرکاربردترین واژههای فلسفی همانند ایده، نظریه، وجود، تعقل و مانند آن درونمایههای استعاری پنهانی دارند، استعارههای روشنتری هم توسط فیلسوفان به کار گرفته شده تا با آنها معناهایی منتقل یا موقعیتهایی توضیح داده شوند. این استعارهها به راستی نشاندهندهی درک و دریافتی است که فیلسوف از موضوع مورد نظرش دارد. یکی از این استعارهها را همگی در کلاسهای درس فلسفه شنیده یا گفتهایم: مرد حکیم یا فیلسوف، جهانی است بنشسته در گوشهای[1].
1- هگل بر این باور بود که مقصدِ فلسفه، حقیقت است؛ حقیقتی سرمدی و غیرقابلِ تغییر. بنابراین به نظر میرسد که تاریخِ فلسفه، حاملِ تضادی درونی است. زیرا تاریخ از تجدد و انصرام میروید؛ آنچه زمانی ظهور یافته و زمانی دیگر سپری گشته است. اما حقیقت، امری گذرا نیست که زمانی پدید آید و زمانی دیگر از بین برود. توجه داشته باشیم که تاریخِ فلسفه با تاریخِ سایرِ علوم، مذاهب و ادیان متفاوت است.
دو سه قرنی است که فلسفه حرکتی رو به بدنامی داشته است. هر چه علم بیشتر جایگاه مستقل خود را به دست میآورد، فلسفه بیشتر با اتهام بیمصرف بودن مواجه میشد. برخی فلاسفه این اتهام را پذیرفتند و سعی کردند از حجم فلسفه بکاهند و تنها آنچه در آن مصرف دارد را نگه دارند. این فلاسفهی موسوم به تحلیلی که میدیدند در این طوفان ابزاری شدن علمی، فلسفه در حال نابودی است، پیش قدم شدند و از فلسفه، ابزاری در خدمت علم ساختند تا آن را نجات دهند.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.