از همان روزی که نظام آموزشی جدید جایگزین مکتبهای قدیم شد، قدم در راهی نهادیم که پایان آن بیگانگی با آموزگار عشق و اخلاق بود. سیاست جدید چنین اقتضا میکرد و ما که از خود بیگانه شده بودیم اهمیتی نمیدادیم که چه پیش خواهد آمد. فقط میخواستیم پیش برویم، از روزگار نهضت مشروطه دغدغهی اصلی ما ترقی بود، باید میدویدیم تا به فرنگان برسیم و نمیشد زیر بار دین و حماسه و اخلاق و ادبیات و تصوف و عرفان و عشق و جوانمردی، دوید؛ ناچار بودیم هر باری را که سنگین به نظر میرسید، به زمین بیندازیم و اولین باری که انداختیم گلستان بود، دیری نگذشت که شاهنامه هم افتاد و... حالا فقط حافظ مانده است، شاید هم من تصور میکنم که مانده است.
***
به چه کار ما میآید که بدانیم شیخ بزرگ در ساحت بیساحتی سیاست و قدرت، چه میاندیشد و به زمامداران چه پیشنهاد میکند؟ آموزههای شیخ یکسره بر توحید مبتنی است و ما اکنونزدگان تجددطلب هرچه باشیم، موحد نیستیم. غرب هنگامی که به مقصد رسید از توحید اعراض کرد و ما در عالم تقلید از توحید اعراض کردیم تا به مقصد برسیم و همچنان در راهیم؛ راهی که به دهکورهای هم نخواهد رسید.
***
آموزگار عشق و اخلاق چنانکه مرسوم و معمول شاعران عارف و حکیم است در تمام ساحات اندیشه اهل اجمال است. از همین رو به نظر میآید که گاه سخنان متناقض میگوید و اگر ندانیم که بنیان هستی انسان شرقی بر تناقض است، بر شیخ خرده میگیریم. ما که اکنون جز دروغ و ریا و نفاق و تظاهر عالمی نداریم به شیخ اعتراض میکنیم که چرا «دروغ مصلحتآمیز را بر راست فتنهانگیز، برتری داده است» و موقف سخن را فراموش میکنیم که در عالم سیاست و سیرت پادشاهان است نه جای دیگر. اینکه پدران ما سخن شیخ را تحویل کردهاند، گناه سعدی نیست؛ سعدی اگر دروغگو بود سعدی نمیشد. نهتنها شیخ شیراز که تمام اکابر ادب و اخلاق و معرفت ناگزیر بودهاند در ساحت قدرت مطلقالعنان، اندیشههای خود را در پردهی موعظه و نصیحت با دعا و ثنا همراه کنند و ناپایداری حکومتها را به تلویح یادآور شوند که:
بس نامور به زیر زمین دفن کردهاند
کز هستیاش به روی زمین بر نشان نماند
و... الخ.
البته بنده برآنم که مواعظ مشایخ و حکما در اهل سیاست و ارباب قدرت چندان تصرفی نداشته است. که اگر میداشت جامعهی ایران از عهد خلفا تا نهضت مشروطه، فروبسته و درمانده و بیخبر از عالم و آدم نمیماند. اما میتوان گفت که احتمالاً از حیث اخلاقی (اخلاق فرد فرمانروا) گاهی مؤثر واقع میشده است. و اصولاً از همین رو سیاستگویی سعدی و دیگر مشایخ همواره در پردهی موعظه و نصیحت و در ساحت اخلاق و دیانت، خطاب به فرد فرمانروا است، آن هم به شکل حکایت و آمیخته به نظم و سجع تا احیاناً اشتهای اهل شقاوت را برانگیزد و آنها را ملتفت کند که قدرت هر اندازه دیر بپاید «لُنگ حمام» است و بیتردید فرجامی جز فنا و زوال ندارد و «نام نیکو گر بماند ز آدمی/ به کزو ماند سرای زرنگار».
سعدی منش اهل قدرت را میشناسد و تلویحاً می گوید «مرد خدا» نیستند:
نیم نانی گر خورد مرد خدای
بذل درویشان کند نیمی دگر
ملک اقلیمی بگیرد پادشاه
همچنان در بند اقلیمی دگر
پس آیا محالاندیشی میکند که به آنها اندرز میدهد؟ سعدی نهتنها در نسبت با اهل سیاست و ارباب قدرت، که در نسبت با دیگران، معتقد به سرشت است و از منظر «الشقی فی بطن امه شقی و السعید فی بطن امه سعید» به آدمیان مینگرد (عاقبت گرگ زاده گرگ شود/ گرچه با آدمی بزرگ شود):
ابر اگر آب زندگی بارد
هرگز از شاخ بید برنخوری
با فرومایه روزگار مبر
کز نی بوریا شکر نخوری
با این وجود به تأثیر نسبی تربیت معتقد است و میگوید «خوپذیر است نفس انسانی» (البته خوپذیر بودن غیر از امکان دگرگون شدن سرشت است) و به خود جرئت میدهد به فرمانروا بگوید:
به نوبتند ملوک اندرین سپنجسرای
کنون که نوبت توست ای ملک به عدلگرای
آیا اگر «ابی بکر بن سعد» و خاندان زنگی مردمانی صلحطلب و مسالمتجو نبودند باز هم سعدی جرئت میکرد بگوید:
به راه تکلف مرو سعدیا
اگر صدق داری بیار و بیا
تو منزلشناسی و شه راهرو
تو حقگوی و خسرو حقایقشنو
چه حاجت که نه کرسی آسمان
نهی زیر پای قزل ارسلان
مگو پای عزّت بر افلاک نه
بگو روی اخلاص بر خاک نه
به درگاه فرماندهی ذوالجلال
چو درویش پیش توانگر بنال
و...
البته شرایط روزگار حملهی مغول و سیطرهی ایلخانیان را هم باید دخیل در جرئت سعدی و دیگر بزرگان شمرد که جهد میکردند به اهل سیاست و ارباب قدرت بفهمانند در اوضاعی که هر آینه ممکن است دشمن هجوم بیاورد نباید «اسب لشکری بیجو باشد و نمد زینش به گرو».
***
سعدی گاه به تصریح سیاست و تدبیر ملک را کار بیخردان شمرده است:
«یکی از وزرا معزول شد و به حلقهی درویشان درآمد، برکت صحبت ایشان در او سرایت کرد و جمعیت خاطرش دست داد. بار دیگر ملک بر او دل خوش کرد و عمل فرمود؛ قبولش نیامد و گفت: معزولی به نزد خردمندان بهتر که مشغولی» ملک گفتا: هر آینه ما را خردمندی کافی باید که تدبیر مملکت را بشاید» گفت: ای ملک! نشان خردمند کافی جز آن نیست که به چنین کارها تن ندهد».
با این وجود پندهای عجیب و غریب به اهل سیاست میدهد:
کرا شرع فتوا دهد بر هلاک
الا تا نداری ز کشتنش باک
و گر دانی اندر تبارش کسان
بر ایشان ببخشای و راحت رسان
گنه بود مرد ستمکاره را
چه تاوان زن و طفل بیچاره را
*
که نالد ز ظالم که در دور توست
که هر جور کاو میکند جورتوست
نه سگ دامان کاروانی درید
که دهقان نادان که سگ پرورید
*
سعدی مدام اهل سیاست را از دود آه مظلوم میترساند:
نخفتهست مظلوم، از آهش بترس
ز دود دل صبحگاهش بترس
نترسی که پاک اندرونی شبی
برآر ز سوز جگر یاربی؟
بنای اینگونه اندرزها بر این است که اهل سیاست ظاهراً از خدا حساب میبرند و خدا یار و یاور مظلومان است و به دود آه آنها ترتیب اثر میدهد. از اینکه بگذریم میتوان گفت سعدی به اهل سیاست میگفته دست از متملقان و چاپلوسان بشویند و سخن معترضان و منتقدان را بشنوند:
ستایش سرایان نه یار تواند
نکوهشکنان دوستدار تواند
و... الخ. اگر در آثار شیخ شیراز «تأمل تفصیلی» داشته باشیم خواهیم دید که رقم زنندهی تقدیر تاریخی مملکتداری (سیاست) در ایران زمین مضمون این دو بیت بوده است:
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
بر آورند غلامان او درخت از بیخ
به پنچ بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ
با این وجود شیخ و اسلاف و اخلاف وی، مشت بر نمد میکوبیدهاند که «ملوک از بهر پاس رعیتاند، نه رعیت از بهر طاعت ملوک» در مجموع میتوان گفت سیاست سعدی، چیزی نیست مگر مضامینی که از آیات و روایات و مواعظ بزرگان دین اقتباس و قرنها تکرار شدهاند بیآنکه رنگ کردار ببینند و از گریبان «عمل اجتماعی» سر بر کنند. شاید از همین رو ما ایرانیان در تمام ساحات گفتارمان نسبتی با کردار ندارد و همواره سخنی میگوییم و خلاف آن عمل میکنیم، و عملی میکنیم و خلاف آن شعار میدهیم.
ماحصل سیاست سعدی این است که سیاست را در قدرت پادشاه مطلقالعنان میبینند و دیگران را به پرهیز از درافتادن به این ورطه فرامیخواند و به کسانی که در این ورطه افتادهاند یا رعیّت ناتواناند، میآموزد که با قدرت مماشات کنند تا روزی که هنگام زوال آن فرابرسد و بتوانند انتقام خود را از قدرتمندان به زانو درآمده بگیرند.
عدو را به فرصت توان کند پوست
پس او را در مدارا چنان کن که دوست
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
مقایسهای میان «گلستان» و «اخلاق ناصری» در شیوهی آموزش فضایل اخلاقی*
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.