افصح المتکلمین مصلحالدین سعدی در گفتار ادبی خود -و مشخصاً در طنز سیاسیاش- جایگاه خاصی را به درویش اختصاص داده است. طنز سعدی بیشتر در گلستان و طنز سیاسیاش بیشتر در باب اول گلستان حضور و ظهور دارد.
این در حالی است که درویش در مجموع، سنخ شخصیتی پربسامدی در حکایات سعدی است. باب دوم از گلستان را «در اخلاق درویشان» نام نهادهاست و این واژه را غالباً با مترادفاتی چون «پارسا» یا «صاحبدل»[i] نیز جایگزین میکند. برخی بر آناند که درویش و رعیت در نوشتار ادبی سعدی به یک معنا و مترادف با تودهی مردم است[ii] اما با توجه به اوصاف مشخصی که سعدی در قطعات مختلف آثارش به درویشان نسبت میدهد تعمیمبخشی چنین برداشتی درست به نظر نمیرسد.[iii] «درویش» برای سعدی گاه معنای عام دارد و گاه معنای خاص. این تمایزی است که گاه در برخی پژوهشها ملاحظه نشده است.[iv] بر مبنای معنای خاص از «درویش» است که در مجموعهی غزلیات سعدی چهار غزل به طور کامل با درونمایهی درویشی و درویش مشاهده میشود.[v] در آثار سعدی هنگامی که «درویش» در معنای خاص به کار میرود دلالتکننده بر صفاتی اکثراً نیکو است[vi] و وصف آن بهطور مختصر در حکایت چهلوپنجم دفتر دوم گلستان آمده است.[vii] اما افزون از این دو معنا و در جنب خصایصی که سعدی برای درویش در معنای خاص آن بر می شمارَد «درویش» دلالت سومی هم دارد که صرفاً نقشی است روایی و دراماتیک. (نقش را در اینجا آنگونه مراد میکنم که پروپ در ریختشناسی افسانههای پریان مراد کرده است؛ میتوان بهجای آن گذاشت «وظیفه» یا «عملکرد».) از میان خصایصی که سعدی برای درویش در معنای خاص آن ذکر میکند دو خصیصه بیش از سایرین ویژگی دراماتیک دارد و سعدی را در به کار بستن نقش «درویش» در طنزهای سیاسیاش یاری میکند؛ یکی این که درویش تا حدی شخصیتی لاابالی است و دیگر این که درویش صراحت و رکگویی دارد.
بیشترین تلاقیگاههای درویش و پادشاه در دفتر نخست گلستان است[viii]؛ هرچند که این تلاقی تنها به همین بخش از آثار سعدی مختص نمیشود. این تلاقی میان دو سنخ شخصیتی روی می دهد و حتی در مواردی که نام خاص به کار میرود عمدتاً برای روشن کردن شدت خصایص است تا ویژگی بخشیدن به شخصیت.[ix] با وجود این، سنخ شخصیتی درویش صاحب نقشی است که این نقش جایی بیرون از واقعنمایی یا منظومهی نقشهایی است که اشخاص یا سنخهای شخصیتی در جهان واقعی از آن برخوردارند. نقش درویش در حکایات سیاسی سعدی یک نقش داستانی، روایی و دراماتیک است. در دفتر دوم گلستان سه حکایت از تلاقی درویش و پادشاه یاد میکند که تنها یکی (حکایت چهاردهم) جنبهی طنزآمیز دارد.[x] در دفتر سوم گلستان تنها یک بار در حکایت واپسین (حکایت بیستونهم) تلاقی درویش و پادشاه روی میدهد که طنزآمیز نیست. در بقیهی گلستان نیز چنین تقارنی روی نمیدهد. در دفتر نخست بوستان، سه حکایت، تلاقیگاه درویش و پادشاه است که هیچیک جنبهی طنزآمیزی ندارد. (در مجموع شوخطبعی سعدی در گلستان بیشتر است تا بوستان.) این سه حکایت عبارت است از «حکایت اتابک تُکلَه» (در اخبار شاهان پیشینه هست...)، «حکایت حجاج یوسف» (حکایت کنند از یکی نیکمرد...) با پایان تلخ، و «حکایت درویش صادق و پادشاه بیدادگر» (شنیدم که از نیکمردی فقیر...) با پایان باز و البته بیشتر تلخ تا شیرین. در دفتر دوم بوستان اگر «حکایت در آزمودن پادشاه یمن حاتِم را به آزادمردی» مصداق این تلاقی دانسته شود اولاً همین که درویش موردنظر حاتِم طائی است و از خصیصهی نمونهوارش به اسم خاص بدل شدهاست به قدر کافی آن را از نقش طنزآمیزش دور میکند و همچُنین در نحوهی روایت و ماجَرا هم طنز چندانی دیده نمیشود. در همین دفتر حکایتی دیگر (ز تاج مَلِکزادهای در ملاخ...) ضمناً و تلویحاً در نصیحت شاهی به شاهزادهای نصیحتی دربارهی درویشان را ذکر میکند اما شخصیت درویش در حکایت حاضر نیست. در دفتر سوم بوستان در همین اندازه هم میان درویش و پادشاه تلاقی نمیافتد. در دفتر چهارم بوستان «حکایت توبه کردن ملکزادهی گنجه» شخصی پارسا اسباب تَرک شُربخمر شاهزادهای را فراهم میکند و سرانجام به عقوبت میرسد. این حکایت از جهاتی ویژگی دارد؛ اولاً دومشخص بودن روایت است که آن را مخصوص میکند و ثانیاً پارسای داستان در قیاس با پارسایان و درویشان سایر حکایات سعدی کنشمندتر است و داستان را پیش میبَرد. با این همه طنزی در حکایت نیست و پایانی تلخ دارد. در همین دفتر حکایتی دیگر (مَلِک صالح از پادشاهانِ شام...) رنگمایهی متمایزی از طنز دارد؛ «مَلِک صالح از پادشاهان شام» شبی با لباس مبدَّل به شهر سرک میکشد و دو درویش را در مسجدی میبیند که از شدت سرما خوابشان نبُردهاست و مشغول بدگویی از او هستند: یکی زان دو میگفت با دیگری/ که هم روز محشر بوَد داوری/ گر این پادشاهان گردنفراز/ که در لهو و عیشاند و با کام و ناز/ درآیند با عاجزان در بهشت/ من از گور سر برنگیرم ز خشت/ بهشت برین مُلک و مأوای ماست/ که بند غم امروز بر پای ماست/ همه عمر از اینان چه دیدی خوشی/ که در آخرت نیز زحمت کشی؟/ اگر صالح آن جا به دیوار باغ/ برآید، به کفشش بدرّم دِماغ.[xi] این خشم طنزآمیزِ درویش پاسخی طنزآمیزتر دریافت میکند. مَلِک صالح فردا هر دو درویش را به دربار دعوت میکند و هر دو را از نعمت بهرهمند میسازد. یکی از دو درویش دلیل توجه پادشاه به خودش را میپرسد و مَلِک صالح پاسخ طنزآمیزی به او میدهد: من آن کس نیام کز غرور حَشَم/ ز بیچارگان رویْ در هم کشم/ تو هم با من از سر بِنهْ خوی زشت/ که ناسازگاری کنی در بهشت... سیاق این حکایت نشان نمیدهد که «درویش» در آن در معنای خاص به کار رفته باشد و میتوان آن را در معنای عام آن نیز گرفت. با این همه نقش «درویش» حضور دارد و طنز سیاسی حکایت را پیش میبَرد. در بقیهی بوستان تلاقیای میان درویش و پادشاه نمیافتد. در غزلیات سعدی -جز چهار غزلی که پیشتر به آنها اشاره شد- «درویش» در هر دو معنای عام و خاص آن -تقریباً بهیکسان- به کار رفتهاست.[xii] سعدی در رسالهی نصیحت الملوکاش نیز گاه توصیه به رعایت درویشان در معنای عام آن کردهاست (قطعات 1، 115 و 124) و گاه توجه به درویشان را در معنای خاص مدنظر دارد (قطعات 6، 34، 56 و 86).[xiii] در رسالهی صاحبیه -که گویا نسخهای دیگر و اندکی متفاوت از نصیحت الملوک است- نیز گاه درویش و «پارسا» در معنای خاص به کار رفتهاست[xiv]، گاه در معنای عام[xv]. در حکایتی در رسالهی صاحبیه -و عیناً در قطعهی 34 نصیحت الملوک- نیز درویش را با نام «صاحبدل» در قامت شخصیت دراماتیکاش باز مییابیم. پادشاهی دستور شکستن خُمخانهی خَمّاران را میدهد اما خود انگور باغی را صرف شرابسازی میکند. «صاحبدلی بشنید و گفت: ای که گفتی بد مکن، خود بد مکن.»[xvi] جایی دیگر از همین رساله زاهدی در نقش مألوف درویش ظاهر میشود: «یکی از پادشاهان زاهدی را گفت من از هول قیامتْ عظیمْ اندیشناکم. گفت امروز از خدایْ تعالی بترس و فردا مترس.»[xvii]
در کنار حضور و نقش شخصیت «درویش»، بایستی این نکته را نیز در نظر داشت که سعدی حکایات سیاسیاش را -که اکثر آنها به تعبیر امروزیتر آن حکایات مدیریتی هستند- از طریق پایان خوش[xviii] تلطیف میکند.[xix] در گسترهی علایق سعدی در سخن، سیاست مقولهای خشکتر و نامنعطفتر از سایر علایق است و در اینجا دو عنصر به یاری سعدی میآید تا فصاحت کلام را تکمیل کند؛ یکی نحوهی پایانبندی و دیگری طنز یا آیرونی.[xx] در دفتر نخست گلستان اقلّی از حکایات با کیفر دادن و خسارت و ناخوشی به پایان می رسد و در مواردی مانند حکایات یازدهم و دوازدهم (و حکایت چهاردهم دفتر دوم) که بسیار مختصر و در حد یک تکان طنزآمیز روایی است پایانها باز است و متناقضنمایی حکایت از طریق باز ماندن پایان رفع میشود؛ نه سعدی دروغی نوشته است و نه مخاطب به پایان تلخ اما منطقی برخورد میکند. در این سه حکایت صراحت لهجهی درویش به حدی است که اگر بنا باشد بیرون از دایرهی طنز خوانده شوند باید گفت درویش جان خود را بر سر یک حاضرجوابی خواهد داد اما از آنجایی که بستر حکایت بستر طنزآمیزی است همهچیز به خوشی و با پایانی باز ختم به خیر میشود. در حکایت یازدهم دفتر اول گلستان پادشاه با نام خاصش یعنی «حجاجِ یوسف» در حکایت ظاهر میشود تا طنز ماجرا تشدید شود.
آنچه نقش یا عملکرد «درویش» در حکایات طنزآمیز سیاسی سعدی است نقشی دراماتیک است؛ هرچند که شیوهی روایتگری سعدی عناصر دراماتیک را به صورت فشرده عرضه میکند، اما این نقش، معادل بسیاری نقشهای طنزآمیزی است که در ادبیات دراماتیک جهان نیز متناظرینی دارد. برخی این نقش یا عملکرد را نقشی هستیشناختی دانستهاند؛ بهعنوان مثال، یاستین گوردر از آن تحت عنوان «ژوکر» نام میبَرد و تبار آن را در جهان واقع به شخصیت سقراط میرسانَد. شاید در میان سنخهای کمیک شخصیت آن را بتوان به «مجنون» آنگونه که اندرو استات تشریح میکند شبیه دانست که بهویژه در آثار شکسپیِر سابقه دارد.[xxi] استات از جمله تبار چنین سنخ شخصیت را در عالَم واقع به حضرت مسیح (ع) میرسانَد.[xxii] شخصیت «درویش» نیز در حکایات سیاسی سعدی از واقعنمایی پرهیز میکند. یک شخصیت خیالی است که مانند آن را در عالَم واقع نمیتوان در نظر گرفت. در واقعیت حجاج ابن یوسف از خونِ درویش حکایت یازدهم دفتر اول گلستان نخواهد گذشت. تقریباً تمامی قواعد و قانونها دربارهی درویش به حالت تعلیق در میآیند تا طنز به کار بیفتد. این ویژگی را در حکایت پانزدهم دفتر اول گلستان هنگامی که وزیری پس از عزل به سِلک درویشان در میآید و مجدداً حاضر نمی شود وزارت را بپذیرد به روشنی می توان دریافت. گاه در یک حکایت کوتاه ظاهر میشود و سخنی را که ناگفتنی است بر زبان میآورَد. گاه ناظری است که برای نتیجهگیری احضار میشود.
منابع و مآخذ
1. استات، اندرو. (1389). کمدی. ترجمهی بابک تبرایی. تهران: چشمه.
2. سعدی، مصلح الدین. (1385). کلیات سعدی. به تصحیح محمدعلی فروغی. تهران: هرمس.
3. سعدی شیرازی. (1377). گلستان سعدی. به تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی. تهران: خوارزمی.
4. سعدی شیرازی. (1375). بوستان سعدی (سعدینامه). به تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی. تهران: خوارزمی.
5. مِرچَنت، ملوین. (1377). کمدی. ترجمهی فیروزه مهاجر. تهران: مرکز.
[i]در معدود مواردی نیکوکاری و نیکمردی «درویش» در آثار سعدی نقض شده است؛ مثلاً در حکایت سیزدهم از دفتر دوم گلستان که درویشی اقدام به دزدی میکند. اما این گونه موارد اندک و قابل چشمپوشی است.
[ii]نگاه کنید به: ثروت، منصور. (بهار 1388). «سیاست مدن از دید سعدی». تاریخ ادبیات. شمارهی 3/60. ص 8.
[iii]در بوستان غالباً و از جمله در حکایت آغازین دفتر یکم «شنیدم که در وقت نزع روان...»، درویش در معنای رعیت به کار رفتهاست. از این حیث میتوان تفاوت مشهودی را میان بوستان و گلستان تشخیص داد.
[iv]مثلاً در: داوری، پریسا. (پاییز 1388). «برخی از اندیشههای واقعگرایانهی سعدی در بوستان و گلستان». پژوهشنامهی زبان و ادبیات فارسی. سال اول. شمارهی 3.
[v]مطلع چهار غزل عبارت است از: ای که انکار کنی عالَم درویشان را/ تو ندانی که چه سودا و سر است ایشان را...، آن را که جای نیست همه شهر جای اوست/ درویش هر کجا که شب آید سرای اوست...، توانگران که به جنب سرای درویشاند/ مروّت است که هر وقت از او بیندیشند...، خلاف راستی باشد خلاف رای درویشان/ بنهْ گر همّتی داری سری در پای درویشان...
[vi]بدگویی نمیکند و بر ظاهر بیعیب، گمانِ باطن شریر نمیبَرد (حکایت اول از دفتر دوم گلستان)؛ با خداوند تجارت نمیکند بل که از عبادت خود نیز مغرور نمیشود (حکایت دوم از دفتر دوم گلستان)؛ همواره در خوف از خداوند به سر میبَرد (حکایت سوم از دفتر دوم گلستان)؛ ازخودگذشتگی مینماید و حتی کسانی را که با او به ناحق رفتار میکنند میبخشد (حکایت چهارم از دفتر دوم گلستان)؛ در کار دیگران تجسس نمیکند (حکایت هفتم از دفتر دوم گلستان)؛ از تحسین دیگران مغرور نمیشود (حکایت هشتم از دفتر دوم گلستان)؛ توجهات خاص ـ و احیاناً کرامات مفوّضهی ـ خداوند را برای خود دائم فرض نمیکند (حکایت نهم از دفتر دوم گلستان)؛ همواره حتی در سختی شاکر اوضاع و احوال خویش است (حکایت دوازدهم از دفتر دوم گلستان)؛ توفیق را منوط به امکانات نمیداند و امیدوار به فضل خداوند است (حکایتهای شانزدهم و چهلوششم از دفتر دوم گلستان)؛ حکمت را در اختیار نااهل قرار نمیدهد (حکایت هیجدهم از دفتر دوم گلستان)؛ ادب از بیادبان میآموزد (حکایت بیستم از دفتر دوم گلستان)؛ پرخوری نمیکند (حکایت بیستویکم از دفتر دوم گلستان)؛ از ملامتِ خلق نمیرنجد (حکایتهای بیستودوم و بیستوسوم و سیونهم و چهلویکم از دفتر دوم گلستان)؛ عزلت را به جماعت ترجیح میدهد (حکایتهای بیستوچهارم و سیوششم از دفتر دوم گلستان)؛ در همه حال تسبیح خداوند را میگوید (حکایت بیستوپنجم از دفتر دوم گلستان)؛ زیبایی را درک میکند (حکایت بیستوششم از دفتر دوم گلستان)؛ اهل قناعت است و مایل به قدرت نیست (حکایتهای بیستوهفتم و چهلوپنجم از دفتر دوم گلستان)؛ دوستدار رسول الله (ص) است (حکایت بیستوهشتم از دفتر دوم گلستان)؛ تا حدی لاابالی است (حکایت بیستونهم از دفتر دوم گلستان)؛ در تدبیر منزل و مسائل درون خانواده در گیرودار و گرفتاری است (حکایتهای سی ام و سیویکم از دفتر دوم گلستان)؛ به میزانی از رزق و روزی که کفایت گذرانش را کند راضی است (حکایتهای سیودوم و سیوسوم از دفتر دوم گلستان)؛ صریح و رکگو است (حکایت سیوپنجم از دفتر دوم گلستان)؛ اهل ارادت است (حکایت سیوهفتم از دفتر دوم گلستان)؛ گناهکاران را طرد نمیکند (حکایت سیوهشتم از دفتر دوم گلستان)؛ متواضع است (حکایت چهلم از دفتر دوم گلستان)؛ و سخاوتمند است (حکایت چهلوهفتم از دفتر دوم گلستان).
[vii]سعدی در حکایت چهلوپنجم از دفتر دوم گلستان در تعریف درویش مینویسد: «ظاهر حال درویشان جامهی ژنده است و موی سترده و حقیقت آن دل زنده و نفْسِ مرده. [...] طریق درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل. هر که بدین صفتها موصوف است به حقیقت درویش است اگرچه در قباسست...» (سعدی شیرازی 1377: 107.) محمدعلی همایون کاتوزیان با اشاره به همین حکایت، مینویسد: «من تعریفی از درویشی، اگر نه چنین جامع و مانع، چنین سهل و ممتنع ندیدهام که سعدی در باب دوم گلستان ارائه میدهد. [...] با این تعریف، نداشتن لازمهی درویشی و بینیازی نیست، اگرچه معمولاً با آن ملازم باشد.» (همایون کاتوزیان، محمدعلی. (پاییز 1379). «جدلهای سعدی». ایران شناسی. شمارهی 47. ص565.)
[viii]در بین تقابلهای دوتایی موجود در ساختار حکایات گلستان، شاید این یکی از تقابلهای قابل بررسی باشد اما منبع ذیل با در نظر گرفتن معنای عام درویش، صرفاً تقابل درویش-توانگر و پادشاه-بنده را در گلستان تشخیص داده است: رضوانیان، قدسیه. (پاییز-زمستان 1388). «خوانش گلستان سعدی بر اساس نظریهی تقابلهای دوگانه». ادب فارسی. شمارهی 2.
[ix]دکتر محمد غلام در پژوهش ارزشمند خود در باب حکایات بوستان مینویسند: «اشخاص حدود نود درصد از حکایتهای سعدی نام خاص ندارند و از آنها با عناوین کلی یاد میشود. با مطالعهی حکایات بوستان میتوان وضعیت اخلاقی کلی حاکم بر جامعهی عصر سعدی را نیز نشان داد اما هرگز نمیتوان به منش و روحیات و احوال درونی اشخاص معین پی برد.» (غلام، محمد. (زمستان 1382). «شگردهای داستانپردازی در بوستان». نشریهی دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز. سال 46. شمارهی مسلسل 189. ص30.)
[x]حکایت چهاردهم از دفتر دوم گلستان شباهتی به حکایت یازدهم دفتر نخست گلستان دارد؛ چه از لحاظ اختصار و چه از لحاظ مضمون.
[xi]سعدی شیرازی 1375: 127.
[xii]در غزلیات با گردش نگاه راقم این سطور (با احتساب خطای دید، کمی بالا یا کمی پایین) در بیتهای ذیل واژهی «درویش» به کار رفتهاست که گاه در معنای عام این واژه است:
قسمت خود میخورند منعم و درویش روزی خود میبَرند پشّه و عنقا
بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت دیگر چه برگ باشد درویش بینوا را
ای پادشاه سایه ز درویش وا مگیر ناچار خوشهچین بوَد آنجا که خرمن است
بانگ سَحر برآمد درویش را خبر شد رطلی گرانش در ده تا بیخبر بباشد
بسیار زبونیها بر خویش روا دارد درویش که بازارش با محتشمی باشد
پرده بر عیبم نپوشیدند و دامن بر گناه جرم درویشی چه باشد تا به سلطان گفتهاند
ساقی بده آن کوزهی خمخانه به درویش کآنها که بمردند گِل کوزهگراناند
توانگرا درِ رحمت به روی درویشان مبند و گر تو ببندی خدای بگشاید
در این دیوار درویشی چه خوابت میبَرد سر بنه بر بام دولت نردبانی گو مباش
تو که پادشاه حسنی نظری به بندگان کن حذر از دعای درویش و کف نیازمندش
افسر خاقان و آن گاه سرِ خاکآلود خیمهی سلطان و آن گاه فضای درویش
باور از بخت ندارم که تو مهمان منی خیمهی پادشه آن گاه فضای درویش
شکایت از تو ندارم که شکر باید کرد گرفته خانهی درویش پادشه به نزول
سعدیا من ملک الموت غنی ام تو فقیری چاره درویشی و عجز است و گدایی و حقیری
و در مواردی در معنای خاص:
ناوکش را جان درویشان هدف ناخنش را خون مسکینان خضاب
عارفان درویش صاحبدرد را پادشا خوانند گر نانیش نیست
درویش تو در مصلحت خویش ندانی خوش باش اگرت نیست که بیمصلحتی نیست
شمشیر ظرافت بوَد از دست عزیزان درویش نباید که برنجد به ظرافت
بر سر خوان لبت دست چو من درویشی به گدایی رسد آخر چو به یغما نرود
دو چشم از ناز در پیشت فراغ از حال درویشت مگر کز خوبی خویشت نگه در ما نمیباشد
دلی که دید که غایب شده ست از این درویش گرفته از سر مستی و عاشقی سر خویش
به دست آن که فتاده ست اگر مسلمان است مگر حلال ندارد مظالم درویش
حال درویش چنان است که خال تو سیاه جسم دلریش چنان است که چشم تو سقیم
خانهای در کوی درویشان بگیر تا نمانَد در محلت زاهدی
دلم ربودی و جان میدهم به طیبت نفس که هست راحت درویش در سبکباری
کبر یک سو نِه اگر شاهد درویشانی دیو خوشطبع به از حور گرهپیشانی
سخن معرفت از حلقهی درویشان پرس سعدیا شاید از این حلقه که در گوش کنی
[xiii]نگاه کنید به: سعدی 1385: 1157-1176.
[xiv]مینوی، مجتبی. (بهار 1353). «رساله صاحبیه از شیخ اجل سعدی شیرازی در نصیحت ارباب مملکت». مجلهی دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد. سال دهم. شمارهی 1. ص35. نصیحتِ «قومی که به طاعت حق مشغولند...» همچنین در همان. ص51.
[xv]همان. ص41. حکایتِ «ذوالنون مصری رحمت الله علیه...» و همان. ص47. نصیحتِ «درویش توانگرصفت آن است که...» (عیناً در قطعهی 86 نصیحت الملوک)
[xvi]مینوی. پیشین. ص42.
[xvii]مینوی. پیشین. ص45.
[xviii]دکتر محمد غلام دربارهی پایانبندیهای سعدی در بوستان، نتیجهگیریهای خارج از ساخت حکایت را قسمی از پایانبندی در نظر گرفتهاند و مینویسند: «پایانبندی حکایات غالباً به نتیجهگیریهای سعدی از داستان ختم میشود. گرچه در مواردی این نتیجه گیریها چندان با ساخت حکایت تطابق ندارد و محصول مستقیم سیر و حرکت داستان نیست. [...] اغلب این نتیجه گیریها خارج از ساخت روایی حکایت بیان میشود و به وضوح پیداست که ایده و نظر سعدی است نه برآیند مستقیم کنشها و گفتوگوهای حکایت.» (غلام. پیشین. ص35.) ایشان دربارهی پایانبندیهای سعدی در بوستان چنین اظهار نظر میکنند: «تعدادی از حکایات سعدی فاقد پایانبندی است. در این حکایات سعدی همین که به نتیجهی موردنظر خود دست مییابد داستان را رها میکند.» (همان.) در نوشتار حاضر نتیجه گیریهای خارج از ساخت حکایت مصداق پایانبندی در نظر گرفته نشده است و مواردی که دکتر محمد غلام فاقد پایانبندی دانستهاند با عنوان پایان باز در نظر گرفته شده است.
[xix]دربارهی الگوهای حکایت نزد سعدی نگاه کنید به: غلام. پیشین. صص20-29.
[xx]نحوهی پایانبندی سعدی مختص این قبیل حکایاتش نیست و ما در اینجا -ضمن اشارهی گذرا به سایر آثار سعدی- بیشتر بر باب نخست گلستان تمرکز خواهیم کرد که مضمون آن مشخصاً سیاست و مدیریت است. از جهت فتحبابِ روایت هم در دفتر اول گلستان به نسبتِ ابواب دیگر گلستان از راوی سومشخص بیشتر استفاده شدهاست. چنان که اگر در سرتاسر گلستان در حدود یکچهارم حکایات، اولشخص روایت میشود (نگاه کنید به: رضایی، لیلا و جاهدجاه، عباس. (تابستان 1391). «راوی اولشخص در گلستان سعدی». متنشناسی ادب فارسی. دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان. دورهی جدید. شمارهی 2 (پِیاپی 14). صص 109-124)، در باب نخستْ کمتر از یکهشتم حکایات، راوی اولشخص دارد (5 از 41) و اندکی بیش از یکپنجم حکایات به واسطهی «شنیدم»، «حکایت کنند» و «آوردهاند» نقل شدهاست (9 از 41).
[xxi]مترجم کتاب اندرو استات نسبت سنخ شخصیتی «مجنون» و آثار شکسپیِر را این گونه بازخوانی میکند: «نکتهای که به خصوص در رابطه با آثار شکسپیِر باید مورد توجه قرار بگیرد همین کاراکتر "دلقکوار" در نمایشنامههای اوست. این کاراکتر خاص را شکسپیِر عمدتاً "مجنون" معرفی میکند که متأسفانه در ترجمهها فقط به "دلقک" برگردان شده. مجنون شکسپیِری کاراکتری است بسیار باهوش که از ذکاوتش برای مقابلهای نمادین با کاراکترهای والامقام استفاده میکند. البته در نمایشنامههای شکسپیِر ویژگیهای مجنون و دلقک به خاطر الزامات نمایشی، از ویژگیهای عام این کاراکترها در جهان آن دوران غلیظتر و پررنگتر شدهاند. میدانیم که نمایشهای شکسپیِر در تئاتر گلوب اجرا میشد و آن دسته از تماشاچیانی که پولِ نشستن بر صندلیها را نداشتند در ردیف جلوِ صحنه میایستادند. این تماشاچیان بیش از همه مجذوب دلقکها و مجنونهای شکسپیِر میشدند. معروفترین کاراکترهای دلقک در نمایشنامههای شکسپیِر، دلقکهای اتللو و قصهی زمستان و مشهورترین مجنون هایش مجنونهای شاهلیر و تیمون آتنی هستند. نمونهی دیگرِ کاراکتر دلقکوار شکسپیِری، یوریک در هملت است که از او در متن به عنوان لوده یاد میشود.» استات 1389: 111.
[xxii]استات 1389: 88-89.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
مقایسهای میان «گلستان» و «اخلاق ناصری» در شیوهی آموزش فضایل اخلاقی*
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.