یکی از مشهورات روزگار ما تفکیک مقام دانش از ارزش است. میدانیم که این نگاه در مغرب زمین بهخصوص از هیوم به اینسو و با تفکیک مقام هست و باید، و وصف و تجویز آغاز شده است و با نگاه سیانتیستی و علمی پوزیتیویستی در غرب قرن بیستم ادامه یافته است.
مسئله ربط میان دانش و ارزش زمانی در فلسفه طرح شد که تلقی نوینی از علم به منصهی ظهور رسید. این تلقی نوین از علم همزمان مفهوم «ارزش» را تولید و معنادار ساخت و چنین بود که سؤال از ربط دانش و ارزش به یکی از مسائل عمدهی فلسفه و علوم اجتماعی بدل گشت. پس اولین سخن آن است که این نحوهی طرح پرسش، خود امری است که مفروضات و مبانی بسیاری را با خود حمل میکند. شاهد مدعا آن است که در میان مسایل عمدهی معرفت شناسانهای که فلسفه و حکمت پیش از دوران مدرن طرح میکرد، سراغی از این پرسش نمیتوان یافت. بلکه مابازاء مفهومی این دوگانه را نیز نمیتوان پیدا کرد.
در بحث علم و ارزش، یک دعوای مشهور بر سر این است که گروهی علم را فارغ از ارزشها و خنثی میدانند و عدهای معتقدند ارزشها در علم دخالت میکند و به علم جهت خاصی میبخشد، آیا میتوان بنیان این دو دیدگاه را واحد، و مبتنی بر مفروض انگاشتن تفکیکی خاص میان علم و ارزش دانست؟
علم و ارزش
بحث رابطهی میان ارزشها و علم مبحثی در کنار دیگر مباحث فلسفهی علم نیست؛ بلکه گذرگاهی است ضروری که هر کس در مورد علم نظرورزی میکند، باید از آن عبور کند و به آن بپردازد؛ کسی نمیتواند از فکت، عینیت، مشاهدهپذیری، نظریهی انتخاب (theorychoice)، تقابل سوژه و ابژه و غیره بحث کند، اما از ارزشها سخنی به میان نیاورد. اما ارزشها چه هستند؟ چه تفاوتی میان ارزشها و فکتهای علمی وجود دارد؟ نخست بیایید کمی در مورد پرسش اول بحث کنیم.
بر اساس آنچه کانت در« نقد عقل محض» مطرح کرد نه فقط مابعداالطبیعه عقلی ناممکن میگردید؛ بلکه به تعبیری فلسفه نیز بلاموضوع میشد. اگر عالم متشکل از دو اقلیم طبیعت و ماوراء طبیعت است و اگر طبیعت موضوع علم است و ماوراء طبیعت خارج از دستبرد تأمل عقلانی، دیگر چه میماند برای فلسفهای که بارزترین تجسم عقل است؟ نئوکانتیها، خاصه در مکتب بادن این را دریافتند که فلسفه پس از کانت محتاج باز تعریف حوزهی خویش است.
نسبت میان دانش و ارزش به لحاظ تاریخی فراز و نشیبهایی به خود دیده و تفاوتهایی را تجربه کرده است. در نزد غالب فلاسفهی باستان که در قلمرو اخلاق به نظریهی اخلاق فضیلت باور داشتند، همواره معرفت در فهرست فضایل این فیلسوفان قرار داشت و کسی در این اصل مسلم چون و چرا وارد نمیکرد که معرفت از سنخ اموری است که مورد قضاوت ارزشی قرار میگیرد.
علم و ارزش
وقتی از رابطهی علم و ارزش سخن میگوییم، قبل از آنکه به درون مسئله به صورت خرد نگاه کنیم، لازم است که ابعاد کلیتر و شاملتر این موضوع را مورد دقت قرار دهیم. با یک فهم کلان درمییابیم که اگر عاری بودن علم از ارزشها را رد کنیم، از پوزیتویسم خارج نشدهایم. پوزیتویستها در ارتباط با ادعای روشنگری بحث رابطهی علم و ارزش و عاری بودن علم از ارزش را مطرح ساختند. در دورهی روشنگری علم نه فقط علم، بلکه عین آگاهی، فضیلت، کمال، دین، سعادت و خوشبختی تلقی میشد. البته روشنگری بهنحو عجیبی خود را عکس این نشان میداد و مدعی بود که ارزش را باید از جای دیگر گرفت، اما در همین سخن نیز مشخص بود که مبنای ارزش چیز دیگری است، وقتی که میگوید ارزش را از جای دیگر اخذ کن؛ یعنی آنچه از آنجا اخذ میکنی همرتبهی علم نیست.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.