تکفیریگری را باید ذیل مسئله توحید و شرک دنبال کرد. بحث توحید و شرک به ماجرای حضرت ابراهیمعلیهالسلام برمیگردد. حضرت ابراهیمعلیهالسلام بهعنوان بزرگترین بنیانگذار توحید از پرستش طبیعت به پرستش خدای مطلق آسمانها و زمین میرسد. خداوند در قرآن کریم در رابطه با حضرت ابراهیمعلیهالسلام میفرماید: «و كَذلِكَ نُرى إبْراهیمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِیكُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ»[i] خداوند متعال ملکوت آسمان و زمین را به حضرت ابراهیمعلیهالسلام نشان میدهد و حضرت ابراهیمعلیهالسلام آن را میبیند. قصه حضرت ابراهیمعلیهالسلام به لحاظ جغرافیایی در خاورمیانه اتفاق میافتد. آن حضرتاهل بابل بودهاند و بابل نیز در آن زمان جزئی از ایران محسوب میشده است. آزر که نام پدر یا عموی حضرت ابراهیمعلیهالسلام است، نیز نامی فارسی است. بهطور کلی ایران یک کشور توحیدی بوده است که ریشهی این توحیدگرایی را باید به زرتشت و قبل از آن مهرپرستی نسبت داد.
آنچه از این بحث باید مورد تأکید قرار بگیرد، اهمیت و جایگاه تاریخی خاورمیانه در تحولات سیاسی مذهبی است. در ماجرای اخیر تکفیریهای نوظهور در عراق و سوریه، آنچه اتفاق افتاده، این است که خاورمیانه شمالی در حال تعیین تکلیف برای خاورمیانه جنوبی است. اگر قبلا القاعده در عربستان شکل میگرفت و پس از ورود به افغانستان، به خاورمیانه شمالی وارد میشد، امروز داعش از ابتدا در خاورمیانه شمالی شکل میگیرد و بهعنوان مرکز خلافت، برای مکه و مدینه و بهطور کلی خاورمیانه جنوبی تعیین تکلیف مینماید. القاعده در خاورمیانه جنوبی شکل گرفت و داعش در خاورمیانه شمالی ظهور کرده است. اهمیت این منطقه برای گذشتگان هم روشن بوده است. برای مثال ابن خلدون این منطقه را «ربع مسکون» مینامد؛ یعنی اگر همه جهان به چهار بخش تقسیم شود، ربع مسکون، این منطقه است. از نظر اروپاییها ـ که به این منطقه خاور نزدیک یعنی شرقِ نزدیک به اروپا میگویند ـ این منطقه یک منطقه راهبُردی است و تسلط بر این منطقه میتواند تسلط بر جهان را تضمین کند. این منطقه همچنین محل زندگی بسیاری از پیامبران الهی بوده است. خودِ حضرت ابراهیمعلیهالسلام نیز دعوتش را از بالای این منطقه شروع میکند؛ اول به کردستان و ترکیه میآید و بعد به فلسطین میرود و از فلسطین راهی حجاز میشود. فرزندان حضرت ابراهیمعلیهالسلام و ادیان ابراهیمی نیز در این منطقه بودهاند.
قرآن کریم اشاره دارد به اینکه حضرت ابراهیمعلیهالسلام مکرر با کلمات الهی امتحان میشود. همین کلمات به صورت اسماء در حضرت آدمعلیهالسلام هست. حضرت ابراهیمعلیهالسلام با یک حکمت امام میشود. بهعبارتی حضرت با یک سری کلمات امتحان میشود و پس از اینکه در امتحان پیروز میشود، امام میشود و حکمت را بنیان میگذارد. شرکی که در یهودیت و مسیحیت رخ داد، این بود که بعضی از اسماء را اخذ کردند و برخی را رها کردند: نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ[ii] شدند. آن اسمائی را اخذ کردند که آنها را در مسیر اومانیسم حفظ میکرد و به آنها اجازه میداد در جهان خلقت دخالت کنند. فراماسونری نیز یکی از نتایج این نگاه است که تلاش دارد بتواند با انرژیهای کیهانی در جهان دخالت کند و بر آن مسلط شود. بهائیت در ایران و نیز وهابیت مشمول همین سهلانگاری معرفتی هستند. بنیان این نگاهها «الأَسْمَاء كُلَّهَا»[iii] نیست؛ بلکه اخذ فقط برخی از اسماء است. این پدیده یک پدیده جدید است که سیرش از خاورمیانه شروع شده است.
اساس تفکیکناپذیری اسماء الهی از صفات الهی در نهجالبلاغه امام علیعلیهالسلاماست. آنجا حضرت اشاره به این دارند که این دو را نمیتوان از یکدیگر جدا کرد. اتفاقی که در غرب افتاد، این بود که حق از حقیقت جدا انگاشته شد؛ برای مثال در فلسفه هگل خدا بهصورت حقیقت، و نه حق، مطرح است. در حالیکه در اسلام حقیقت وصف است و حق اسم است؛ خداوند حق است. در خطبه حضرت علیعلیهالسلام هیچگونه وصفی زائد بر اسم نیست؛ بلکه حق و حقیقت یکی است. آنچه در فلسفه غرب اتفاق افتاد، شدت یافتن این تفکیک بود. اوج این تفکیک جایی بود که گفته شد همین لفظ، همین فنومن و همین آیه حق است؛ و نه معنایی که قرار بود این الفاظ و آیهها حاکی از آن باشند. ادامه این سیر در پستمدرنها و خصوصا نشانهشناسان پستمدرن است. بنیاد این فرایند تاریخی در فلسفه غرب همانا جدا افتادن وصف از اسم است. این البته سیر ماجرا در ساحت فلسفه بود.
همین ماجرا بهنحوی دیگر در ساحت دین و خصوصا دین اسلام اتفاق افتاد. عرفانهایی ظهور کردند که برخی اسماء را بر بعضی دیگر ترجیح دادند. ابن تیمیه ـ که بهدلیل مواضع سیاسی و فقهی تلاشی جدی در فهم او و آراءش نکردهایم ـ معتقد است که تمام این عرفانها شرک است و باید ضد عرفان حرکت کرد. او اعتقاد دارد که باید همه صفات را نفی کرد؛ و نیز اسماء را هم نباید دید. بهعبارتی ابن تیمیه معتقد است که فقط به سراغ خود حق برویم و صفات و آیاتش را کلا نفی کنیم. این مبنای کلامی ابن تیمیه است. ابن تیمیه مربوط به اواخر دوره مغول است که در شام زندگی میکند؛ یعنی در مرکز عرفان ابن عربی. حتی شیخ اشراق هم نوعی وقفگرایی شدید در اشراق دارد و روی آیه تأکید میکند؛ به همین دلیل شیخ اشراق نیز سمبولیسم است و بنا به همین دلیل هم در حلب کشته میشود.
آنچه در مرکز نگاه گروههای تکفیری وجود دارد، نفی کل اسماء و نشانههاست. در واقع اینها شرط مواجهه با حق را نفی همه نشانههای دینی میدانند. به همین جهت با فرهنگ مخالفند؛ و البته موافق با طبیعت؛ گریزان از شهر و علاقهمند به بیابان. زمانی بن لادن در مصاحبهای گفته بود که من زندگیام را با آن همه پول و ثروت رها کردهام تا در روستا زیر درختان زندگی کنم. غالب مناطق و محلهای زندگی داعشیها بیابان است. برای مثال دیرالزور و رقّه شکل روستایی دارند و قبیلهنشین هستند. آرکی تایپ[iv] ( شهر باستانی تاریخی) و ایدهآل تایپ(شهر آرمانی) این گروهها، مدینه دوران صدر اسلام است. گروههای تکفیری با هرگونه نشانهای مخالفت میکنند؛ به همین جهت معتقدند باید در قرآن دست برد و برخی آیات آن را تغییر داد و باید خانه کعبه را خراب کرد؛ بههمین منظور هم به طرف کعبه میروند. مخالفت اینها گروهها با ائمه بهمثابه نمادهای توحید و حکمت شیعی و تلاش جهت تخریب قبور آنها نیز از این منظر است.
با نفی اسماء هر آنچه ساخته و زائیدهی عقل است، از شهر گرفته تا تمدن، نفی میشود. چرا که اینها همه براساس عقل و زبان است. در واقع این نگاه، از طرفی اوج ضدنشانهگرایی است و از طرف دیگر ضد عقل و ضد زبان و ضد مفهوم است و بهعبارتی تماما معنا است. داعش ضد فرهنگ است و به دلیل نفی عقل و زبان فرهنگ را برنمیتابد. در واقع داعش یک مکتب فقهی نیست؛ بلکه یک مکتب عرفانی است. در ایران هم نمونه این نگاه وجود دارد. کسانی که معتقدند باید کاری کنیم تا امام زمانعجلالله تعالی فرجه شریف تشریف بیاورند و ما باید زمینهساز ظهور بشویم. اینها ذیل همان عرفان شرکی است. چراکه در باب زمان ظهور حتی برای امام زمانعجلالله تعالی فرجه شریف بداء حاصل میشود. کل یوم هو فی شأن؛ ما هیچ تعیّنی نداریم که خواسته باشیم با اومانیسم عرفانی آن را به اجرا بگذاریم. البته پیش از «کل یوم هو فی شأن»، «یسئله من فیالسموات و الارض» آمده است. در واقع صرف درخواست و دعا خواندن است؛ باید دعا بخوانیم و ازخدا مسئلت بخواهیم تا تجلی پیدا کند.
داعش نیز وضعیتی مشابه دارد. در صحیح مسلم آمده است که «خراسانی باید بیاید» و اینها در حال حاضر بهشدت در حال نفوذ در افغانستان هستند تا نشانههای ظهور را محقق کنند. لباس مشکی و پرچم مشکی اینها نشان از رسمالخط صدر اسلام دارد. نوشتههای روی پرچم اینها رسمالخط باستانی است.
هم در دعای ندبه و هم در زیارت جامعه داریم که اگر توحیدتان بدون امامت و ولایت باشد، حتما دچار خشونت خواهید شد. چنین تفکری در ایران نیز تحت عنوان اسلام رحمانی در حال مطرح شدن است. اسلام رحمانی یعنی اسلام بدون ولایت. اسلام رحمانی، اسلام بدون امامت و ولایت است که منتهی به شرک خواهد شد؛ چراکه در این نگاه نشانهشناسیاش را خودمان مهیا خواهیم کرد و آیات الهی به دست خودمان تعریف خواهند شد. در واقع صحیح آن است که گفته شود اسلام رحمانی و رحیمی هردو را با هم میخواهیم. ما حتی در اسماء توقیفی هستیم؛ یعنی وقف میکنیم؛ مگر آن اسمائی که خود خدا و یا ائمه گفته باشند. ما نمیتوانیم برای خدا، اسم درست کنیم. بنابراین هم اسلام رحمانی شرک است و هم اسلام داعشی. در واقع در این هر دو، دین بدون نشانه میماند و از آنجایی که انسان نمیتواند بدون نشانه معنا را منتقل کند، خلق نشانه برای دین به دست خود آنها میافتد که از دل چنین فرایندی جز اومانیسم بیرون نخواهد آمد. شاید کل فرایند را بتوان اینگونه گفت: تخریب یا حذف همه نشانهها و تأسیس یا تعیین نشانههایی به دست خودشان.
آنکه اسماء را نفی میکند، دستش خالی است و دیگر قادر به فکر کردن نیست؛ و صرفا میتواند عبادت کند. چراکه ما براساس اسماء و کلمات و نشانههاست که فکر میکنیم.
*عضو هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
[i]انعام: 75؛ و بدينسان ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم مينمايانيم تا از اصحاب يقين گردد.
[ii]نساء: 150؛ إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَيقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلاً
کسانی هستند که به خدا و پيامبرانش کافر می شوند و می خواهند ميان خداو، پيامبرانش جدايی افکنند و می گويند که بعضی را می پذيريم و بعضی را نمی پذيريم و می خواهند در اين ميانه راهی برگزينند
[iii]بقره: 31؛ وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ
وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ
[iv]Arche type
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.