X

سفره‌ای از بهشت

سفره‌ای از بهشت -
امتياز: 4.4 از 5 - رای دهندگان: 17 نفر
 
سعید تاجیک
یادمانی از تغذیه در دوران دفاع مقدس
اشــــاره دوران دفاع مقدس فرصتی بود که افق‌هایی از جنس حیات طیبه را بر روی تاریخ گشود. یکی از این افق‌ها زندگی بر مبنایی غیر از غرایز اولیه بشر است و یکی از مواردی که به‌خوبی متفاوت بودن آن زندگی را نشان می‌دهد، در خوردن و آشامیدن بروز می‌کند؛ زیرا خوردن و آشامیدن یکی از بخش‌های زندگی است که غلبه‌ی رفتار غریزی در آن کاملا مشهود است و از همین‌رو در سبک زندگی دفاع مقدس، متعالی شدن و غریزی نبودن رفتار انسان‌ها بهتر فهمیده می‌شود. توجه به این موارد، صرف بیان خاطره و بزرگداشت آن حقیقت نیست؛ بلکه توجه دادن به سبکی از زندگی است که افق و قواعدی متفاوت دارد. و این می‌تواند از رفتارهای فردی فراتر رود و تبدیل به یک جامعه مانند جامعه‌ی رزمندگان در جبهه گردد و متناسب با خود نظامی بسازد. طبیعتا اگر بنا باشد روابط و رفتارها را در این جامعه با نظریاتی بفهمیم، نظریاتی مانند رابطه‌ی مستقیم مطلوبیت و تقاضا برای تحلیل و فهم آن به ما کمکی نخواهد کرد. در سلسله مطالبی که درخصوص الگوی زندگی در دفاع مقدس در بخش سبک زندگی منتشر می‌شود، تأکید بر این است که تفاوت ماهوی زندگی مربوط به عالمی دیگر را در این دنیا ببینیم و مهم‌تر آن‌که امکان تحقق‌ آن ‌را باور کنیم.

  برای شروع بحث با این سؤال آغاز کنیم که آیا ابعاد تغذیه در جنگ تفاوتی با تغذیه در زندگی معمول دارد؟

ما در جبهه سه نوع خوراك و غذا داشتیم. یك نوع خوراك سلاح و گلوله بود و دو نوع دیگر به خود انسان‌ها برمی‌گشت كه سلاح روح و جسم بود.

سلاح روح بحث مفصل خود را می‌طلبد كه در این‌جا قصد مطرح كردن آن را نداریم. اما درباره‌ی خوراك و سلاح جسم در ابتدا این‌گونه آغاز می‌كنیم كه تغذیه و خوراك سالم، جسم سالم را در بر دارد. كسانی كه كارهای سخت انجام می‌دهند مثل كوهنوردان، وزنه‌برداران، كشتی‌گیرها و... باید غذاهای مقوی كه انواع ویتامین‌ها و پروتئین‌ها را داشته باشد، مصرف كنند. جنگ هم ورزش و هم صحنه‌های خیلی سخت در داخل خود داشت؛ یك رزمنده زمانی كه می‌خواست مسافتی به طول پانزده كیلومتر (مثل عملیات‌های فتح‌المبین و بیت‌المقدس و كربلای پنج و...) را راه برود، باید غذایی مصرف می‌كرد كه می‌توانست این مسافت را پیاده طی كند. در جبهه انواع غذاها به رزمنده‌ها می‌رسید، اما مكررا شاهد بودیم كه رزمنده‌ها دور هم جمع شده و یك غذای ساده مثل نان و ماست را با لذتی خاص می‌خوردند. یكی از معجزات جنگ این بود كه سخت‌ترین كارها را رزمندگانی با کم‌ترین مقدورات ـ با تجهیزات فراوانی كه تا رسیدن به محل عملیات باید حمل می‌شد و حداقل سی كیلو وزن داشت ـ با همان نان و ماست مسافت‌های طولانی را طی كرده و یك نبرد جانانه را به منصه‌ی ظهور می‌رساندند. به‌طور معمول هر چه تغذیه‌ی انسان بهتر باشد، بیش‌تر می‌تواند فعالیت داشته باشد، اما در جبهه شاهد بودیم كه بچه‌ها با یك غذای ساده و حداكثر كنسرو ماهی در مقابل تمام دنیا ‌ایستادند. در آن طرف نبرد اما خبر دیگری بود. وقتی ما به سنگر عراقی‌ها دست پیدا می‌كردیم انواع و اقسام كمپوت‌ها و كنسروها مثل گوشت گاو، گوسفند و حتی كنسرو گوشت خوك را آن‌جا می‌دیدیم. اگر امروز به یك ورزش‌كار بگوییم كه فردا باید وزنه بزنی، از امروز خود را به بهترین و مقوی‌ترین خوراك‌ها می‌بندد؛ اما در جنگ و در اوج نبرد بچه‌ها با نان خشك عملیاتی مثل كربلای 5 را با روحیه‌ای عاشورایی انجام می‌دادند و در بعضی مواقع حتی فرصت غذا خوردن هم پیدا نمی‌كردند.

بچه‌های لشکر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) در عملیات والفجر 8 كه در منطقه‌ی فاو و در كانال ام‌القصر انجام گرفت در نقطه‌ای قرار داشتند كه اگر سر كسی از كانال بیرون می‌آمد، عراقی‌ها پیشانی‌اش را هدف می‌گرفتند. در آن‌جا به اندازه‌ای كنسرو ماهی خورده بودیم كه با شنیدن اسم آن حالت تهوع پیدا می‌كردیم. آب هم فقط برای خوردن بود؛ حتی برای وضو و طهارت هم بچه‌ها از خاك و گونی و كلوخ استفاده می‌كردند. یك روز از اراك برای ما ماست قوطی فرستاده بودند. ما از كلمن آب، تكه‌ای یخ برمی‌داشتیم و داخل قوطی ماست می‌ریختیم و با ریختن تنقلات و خرد كردن نان در آن، غذای آب‌دوغ‌خیار می‌خوردیم. چنین غذایی به قدری مزه و لذت داشت كه هنوز مزه‌ی آن زیردندان ما مانده است. خوراك بچه‌ها در همین حد بود.

 

  وعده‌های غذایی به چه شکلی بود؟

 برای صبحانه در طول هفته مربای هویج و بالنگ و پنیر می‌دادند و یا بچه‌ها از شهر پودر برنج می‌گرفتند و با شكر و آب مخلوط كرده و فرنی درست می‌كردند و می‌خوردند. شام هم غذاهای سبك مثل آش، عدسی و نان‌پنیر هندوانه بود كه البته بچه‌ها برای هر كدام از این‌ها اسمی گذاشته بودند مثل ایران در جنگ و یا رویدادهای هفته و یا پرچم، كه به پنیر و گوجه و خیار گفته می‌شد.

البته در رابطه با خورد و خوراک در جبهه، بچه‌های تدارکات لشکر هم موارد و خاطرات قابل بیانی دارند که رجوع به آن‌ها هم خالی از لطف نمی‌باشد. چون آن‌ها از اول کار شاهد همه‌ی موارد بودند که مثلا سبزی یا لوبیا را چه‌طور پاک می‌کردند و یا ماکارونی را چه‌طور درست می‌کردند که وقتی به دست ما می‌رسید، به دیوار که می‌زدیم به آن می‌چسبید و قابلیت خوردن نداشت.

  وعده‌های غذا معمولا در چه ساعاتی بود؟

در لشکر ما به‌طور معمول این‌گونه بود كه همیشه صبحانه بعد از مراسم صبحگاهی خورده شود و ناهار و شام بعد از نماز. مراسم صبحگاه هم بدین صورت بود كه بعد از تلاوت قرآن و دعا بچه‌ها در اختیار مسئولین گروهان‌ها یا به دویدن می‌پرداختند و یا این‌كه اگر شب راهپیمایی طولانی و خسته‌كننده‌ای را انجام داده بودند تا نزدیك ظهر می‌خوابیدند و در هنگام ظهر ناهار می‌خوردند. هر دسته‌ای برای خود دو شهردار داشت كه خادم‌الحسین (علیه‌السلام) نامیده می‌شدند. این دو نفر به مراسم صبحگاه نمی‌رفتند و به تمیز كردن چادر و شستن ظروف باقی مانده می‌پرداختند و صبحانه را آماده می‌كردند كه رزمنده‌ها بعد از مراجعه از صبحگاه مستقیم پای سفره بنشینند. لیوان‌های بچه‌ها هم یا از لیوان پلاستیكی‌های قرمز رنگ بود و یا از شیشه‌های مربا به جای لیوان استفاده می‌كردند. در مواقعی هم تیپ رمضان جمعه‌ها حلیم می‌داد كه بچه‌ها كاسه به دست صف می‌كشیدند و شور و حال و شوخی‌های خاص خود را داشت. در واقع ساعت تقریبی صرف صبحانه یك ساعت و نیم یا دو ساعت بعد از نماز صبح بود كه هوا تقریبا روشن شده بود.

 

  در فاصله‌ی بین صرف صبحانه تا ناهار چیز دیگری میل نمی‌شد؟

در پادگان دوكوهه چون عقبه‌ی لشکر بود و اردوگاه تاكتیكی نبود، خیلی كم اتفاق می‌افتاد كه بین وعده‌های غذا چیزی بدهند. هنگامی كه بچه‌ها به اردوگاه‌های تاكتیكی می‌رفتند و خود را برای شب عملیات آماده می‌كردند، بادام و انواع تنقلات بسته‌ای بین رزمنده‌ها توزیع می‌شد. مثلا در بُستان چون هوا گرم بود، هر روز شربت آبلیمو و خاك‌شیر و دوغ به رزمنده‌ها داده می‌شد و یك روز در میان به بچه‌ها آجیل و پسته و بادام داده می‌شد. در عملیات‌ها و مخصوصا شب‌های عید هم مرحوم حاجی بخشی انواع تنقلات مثل آجیل و پفک و... را برای بچه‌ها می‌آورد، انواع میوه‌ها هم در جبهه بین رزمنده‌ها توزیع می‌شد، ‌اما برنامه‌ی مرتبی نداشت.

گاهی اوقات یك دسته یا گروهان، دسته‌ی دیگر را دعوت می‌كرد و بچه‌ها از شهر سبزی و كاهو و سس می‌گرفتند و انواع سالادها را درست می‌كردند و غذای گروهان مهمان را هم گرفته و آن‌ها تقسیم می‌كردند و بدین صورت از گروهان یا دسته‌ی دیگر پذیرایی می‌كردند. این كار، وفاق و همدلی و انس و مودت را بین بچه‌ها چند برابر می‌كرد. یكی از معجزات دیگر جنگ این بود كه دل این بچه‌ها را آن‌قدر به هم نزدیك كرده بود كه گویی آن‌ها از یك پدر و مادر زاده شده‌اند. ساموئل هانتینگتون می‌گوید كشورهایی مثل كشور ما كه دارای ناهمگونی جمعیتی هستند، زمانی كه قومیت‌های مختلف آن به هم می‌رسند و فرهنگ‌ها با هم برخورد می‌كنند، دچار تعارض و اصطكاك می‌شوند. حضرت امام (ره) به قدری این‌ دل‌ها را به هم نزدیك كرد كه از تمام كشور حتی اهل تسنن و اقلیت‌ها در یك چادر جمع می‌شدند و گویی از یك مادر زاده شده بودند. و این مهمانی‌ها كه با خوراك حلال برگزار می‌شد، در این مهم تاثیر بسزایی داشت.

 

  لطفا در مورد آداب غذا خوردن در جبهه هم قدری توضیح دهید.

در جبهه معمول و رسم بود كه در هنگام نشستن بر سر سفره دعای سفره (اللهُمّ ارزُقنا رِزقَاً حَلالًا طَیّباً واسِعاً...) قرائت می‌شد. كه گاهگاهی هم تغییراتی جهت شوخی‌ در آن انجام می‌دادند. در پایان غذا هم قبل از این‌كه سفره را جمع كنند، رزمنده‌ها نفر به نفر به دعا كردن می‌پرداختند. در تمام این امور و حتی شب عملیات هم شوخی و روحیه‌ی شاد بچه‌ها همیشه تداوم داشت. یكی از كارهای دیگری كه در جبهه معمول بود این بود كه هر دو نفر در یك كاسه غذا می‌خوردند و یا غذایی كه تقسیم می‌شد برای دو نفر داده می‌شد.

 

  کدام غذاها در بین رزمنده‌ها منفور بود و از کدام غذاها استقبال می‌شد؟

غذایی که خیلی از بچه‌ها از آن خوششان نمی‌آمد، کشمش‌پلو بود. و وقتی این غذا را می‌دادند بچه‌ها کشمش‌های آن را در وسط سفره جمع می‌کردند و برای گنجشک‌ها می‌ریختند. چند بار هم تاس‌کباب دادند و آن هم غذایی بود که مورد رضایت بچه‌ها نبود. اما معمولا بچه‌ها همه‌ی غذاها را می‌خوردند و نسبت به غذاهایی هم که مایل نبودند، ناشکری نمی‌کردند. حتی باقیمانده و خرده‌های نان‌ را هم جمع می‌کردند و با آب خورشت می‌خوردند.

 

  راجع به گرسنگی کشیدن‌های جبهه بفرمایید.

گرسنگی بیش‌تر در عملیات‌ها اتفاق می‌افتاد تا در پشت جبهه. البته در عملیات هم همه چیز بود اما زمانی می‌شد که ماشین تدارکات را می‌زدند و یا به قدری گلوله‌ باران بود که امکان عبور خوراک و غذا نبود.  مثلا در سال 63 در ارتفاعات شاخ‌ شمیران سه روز تمام باران بارید و رودخانه طغیان کرد، به‌گونه‌ای که غیر از لودر هیچ چیز دیگری نمی‌توانست وارد آن شود. لودر قاطرها را که بار غذا داشتند در بیل خود می‌گذاشت و به این طرف رودخانه می‌آورد و پیاده می‌کرد و رسیدن غذا به ما حداقل نصف روز طول می‌کشید. شیر داغ‌کن‌های کوچکی بود که حدود سی سانتیمتر ارتفاع داشت و قطر آن به اندازه‌ی یک نعلبکی بود. در آن‌ها برای هجده یا نوزده نفر غذا می‌ریختند که به هر کدام از بچه‌ها نصف لیوان غذا می‌رسید. و کار به جایی رسید که نان خشکی که برای غذای قاطرها ریخته بودیم و سه روز در گونی و زیر باران مانده بود که به صورت خمیر درآمده بود را می‌خوردیم.

گاهی اوقات اتفاق می‌افتاد که بچه‌ها در عملیات‌ها به‌علت مجروحیت یا محاصره و علل دیگر در منطقه‌ی عملیاتی گم می‌شدند و دچار ضعف بدنی می‌شدند؛ به‌گونه‌ای که چشم آن‌ها تار می‌دید و دود می‌دیدند. آن‌هایی که توانایی بیش‌تری داشتند، سینه‌خیز خود را به بدن شهدا می‌رساندند و از قمقمه و جیره‌ی غذایی که در کوله‌ی آن‌ها بود، استفاده می‌کردند. و یا این‌که از جیره‌ی عراقی‌ها استفاده می‌کردند. آن‌هایی که وضع وخیمی داشتند و نمی‌توانستند تکان بخورند، برای زنده ماندن هر چیزی که نزدیکشان بود را می‌خوردند. و البته در مواردی فشار آن‌قدر زیاد می‌شد که با هیچ زبان و فرهنگ و قلمی نمی‌توان آن را بیان کرد. اتفاقاتی در جنگ ما افتاده که بیان کردن خاطرات آن هم جسارت زیادی می‌خواهد. اتفاقات بسیار دیگری هم هست که حتی گفتن آن سخت است. به هر حال همان‌طور که گفتم در مناطق عملیاتی و حین عملیات آب و نان به بچه‌ها نمی‌رسید؛ نه این‌که نباشد بلکه آتش به قدری سنگین بود که نمی‌شد غذا را به خط حمل کنند.

  در دفاع مقدس یک بحثی وجود داشته و این بوده که همیشه می‌گشتند و الگوهای صدر اسلام را جستجو می‌کردند و سعی می‌کردند از معارف دینی الگوبرداری کنند که با فضای موجود از آن استفاده کنند. در بحث تغذیه و غذا غیر از آدابی که فرمودید، چیز دیگری هم از این سنخ وجود داشته است؟

علما در جبهه برای ما این مثال را می‌زدند که در صدر اسلام، عرب‌هایی که گاهی یکی از آن‌ها به تنهایی یک گوسفند را می‌خورد، در مواردی هفت نفر با یک عدد خرما اموراتشان را می‌گذراندند و در آخر هم هسته‌های آن را جمع کرده و پودر می‌کردند و به هر کدام ذره‌ای می‌رسید. بچه‌ها این موارد را برای خود الگو قرار می‌دادند.

 سال 63 نامه‌ای به جبهه آمد که آن را تکثیر کرده و به تمام لشکرها و تیپ‌ها و قرارگاه‌ها دادند و این نامه شراره‌ای به جان بچه‌ها انداخت. در این نامه دختر خانمی نوشته بود من دختری نه ساله هستم که تازه به سن تکلیف رسیده‌ام. برادر رزمنده؛ پدرم بارها تلاش کرد به جبهه بیاید اما موفق نشد. یک روز که با موتور گازی راه افتاد و می‌خواست برای جبهه ثبت نام کند تصادف کرد و مرد. من و مادرم به همراه داداش کوچیکم الان نود روز است که روزه می‌گیریم و یک فرش بافتیم. الان فرش تمام شد و آن را فروختیم و برای شما رزمنده‌های اسلام نان خشک و بادام خریدیم که بخورید و جلوی دشمنان اسلام و میهن را بگیرید که به کشور ما تجاوز نکنند. از آن شبی که این نامه را منتشر کردند، اگر یک دانه برنج از گوشه‌ی لب یکی از بچه‌ها به زمین می‌افتاد آن را برمی‌داشت و می‌خورد و می‌گفتند ما در روز قیامت جواب این زهرا کوچولو را نمی‌توانیم بدهیم. به هرحال بنده در جنگ از لحاظ خورد و خوراک اسراف ندیدم. مگر در عملیات‌ها که مثلا بچه‌ها آن‌قدر تشنه بودند که نیاز به آب داشتند و آب کمپوت را می‌خوردند و مواد آن‌را که نمی‌توانستند بخورند، دور می‌انداختند.

  جایی که انسان جانش را ایثار کرده است، ایثار در خوردن چه شکلی داشت؟

و اما راجع به ایثار و فداکاری هم عرض کنم که ما یک مسئول داشتیم به نام شهید مهدی بخشی که تا زمانی‌که بچه‌ها غذا نخورده بودند، غذا نمی‌خورد. در همان منطقه‌ی شاخ‌شمیران که عرض کردم اندازه‌ی نصف لیوان به همه غذا می‌دادند، شهید بخشی غذا نمی‌خورد و به شکلی می‌گفت که غذا خورده‌ام. یک بار بدین صورت دستش برای ما رو شد که ما داشتیم نان و پنیر و هندوانه می‌خوردیم. شهید بخشی جلوی چادر ما آمد و گفت بچه‌ها غذا خوردید؟ من هم گفتم بله خوردیم، مگر شما نخوردی؟ گفت من هم خوردم. من فهمیدم که نخورده است. به دنبالش راه افتادم. دیدم که در بالکن ساختمان گردان مالک دوکوهه نشسته و دور نان‌ها را جمع کرده بود و در کاسه‌ی آب می‌زد که نرم شود و می‌خورد. من گریه‌ام گرفت و دویدم از تدارکات یک کنسرو قیمه بادمجان گرفتم. اما هر کاری کردم نخورد. گفتم به‌خدا اگر نخوری به همه‌ی بچه‌ها می‌گویم که غذا نخوردی و ایثار کردی که بچه‌ها غذا بخورند. بعد غذا را گرفت و به خوردن آن مشغول شد. از این مدل کارها و این تیپ بچه‌ها به وفور در جنگ دیده می‌شد.

  در حال حاضر اگر بخواهیم متناسب با آن زمان بحث تغذیه را مطرح کنیم چگونه می‌شود؟ مثلا در سلف یا رستوران‌های ادارات چگونه می‌شود آن فضا را دوباره زنده کرد؟

به‌نظرم اگر بین بچه حزب‌اللهی‌ها هم اگر بخواهیم این کار را بکنیم، جا نمی‌افتد؛ چه برسد به جاها و مکا‌ن‌های دیگر. آن نسیمی بود که  وزید و تعدادی از شقایق‌ها و لاله‌ها را با خود پرپر کرد و برد. الان خیلی از هم‌رزم‌های خودم هم با آن روزها غریبه شده‌اند. زمانی می‌توان از آن قضایا دم زد که شرایط مانند زمان جنگ مهیا شود. اگر آن شرایط فراهم بود، بچه‌های این نسل به مراتب از بچه‌های زمان جنگ پیشی می‌گرفتند. مادامی که فرهنگ دفاع مقدس ما گمنام و زیرخاکی است و صداوسیما و سینما و جاهای دیگر روی این مقوله کار نمی‌کنند، اوضاع بدین صورت است.

 

-

ارتباط با ما:

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

-

مطالب مرتبط:

خاطرات یک شبه انقلابی

راه‌هایی برای نشناختن

زندگی با لباس خاکی

وقتی شهید قدیس می‌شود!

زندگی در جنگ و دیگر هیچ!

ایام جنگ؛ ایام زندگی

 

درباره ما

مجله‌ی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی می‌تواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجه‌ی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه‌ و تئوری‌پردازی برای توسعه‌ی تغافل،‌ می‌گوئیم که سوره «آیینه‌»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که به‌جای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفه‌ای»، یعنی مهارت در به‌کارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمی‌خواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفه‌ای بر مدار مُد می‌چرخد و مُد بر مدار ذائقه‌ی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.

بـيـشـتــر

نقد

شماره 87-86 مجله‌ فرهنگی تحلیلی سوره‌ اندیشه منتشر شد

شماره‌ جدید مجله سوره اندیشه نیز به‌مانند پنجشش شماره‌ اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حول‌وحوش آن می‌چرخد. موضوع بیست‌ویکمین شماره‌ سوره‌ اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیست‌ویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشه‌برانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی می‌شود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسده‌انگیزی‌اش خاموش می‌کنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن می‌شود.

خبــر انـتـشــار شـمــاره 21

خرید

شماره 86
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
شماره 84
10000تومان
  • قیمت روی جلد
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
آرشیو شماره 50 تا 75
60000تومان
  • با احتساب 20% تخفیف
  • ارسال رایگان به سراسر نقاط کشور
  • زمان تحویل حداکثر 5 روز
خرید نسخه دیجیتال
4000تومان
  • با احتساب 60% تخفیف
  • دریافت از مارکتهای اندروید
  • همسان با نسخه چاپی