شیخ سعدی نهتنها یکی از ارجمندترین ایرانیان است، بلکه یکی از بزرگترین سخنسرایان جهان است. در میان پارسیزبانان یکی دو تن بیش نیستند که بتوان با او برابر کرد. و از سخنگویان ملل دیگر هم از قدیم و جدید و کسانی که با سعدی همسری کنند بسیار معدودند.
در ایران از جهت شهرت کمنظیر است و خاص و عام او را میشناسند در بیرون از ایران هم عوام اگر ندانند خواص البته به بزرگی قدر او پی بردهاند. با این همه از احوال و شرح زندگانی او چندان معلوماتی در دست نیست زیرا بدبختانه ایرانیان در ثبت احوال ابناء نوع خود به نهایت مسامحه و سهلانگاری ورزیدهاند چنان که کمتر کسی از بزرگان ما جزئیات زندگانیاش معلوم است و دربارهی شیخ سعدی مسامحه به جایی رسیده که حتی نام او هم به درستی ضبط نشده است.
اینکه از احوال شیخ سعدی اظهار بیخبری میکنیم از آن نیست که دربارهی او سخن نگفته و حکایاتی نقل نکرده باشند. نگارش بسیار، اما تحقیق کم بوده است و باید تصدیق کرد که خود شیخ بزرگوار نیز در گمراه ساختن مردم دربارهی خویش اهتمام ورزیده زیرا که برای پروردن نکات حکمتی و اخلاقی که در خاطر گرفته است حکایاتی ساخته و وقایعی نقل کرده. و شخص خود را در آن وقایع دخیل نموده و از این حکایات فقط تمثیل در نظر داشته است نه حقیقت، و توجه نفرموده است که بعدها مردم از این نکته غافل خواهند شد و آن وقایع را واقع پنداشته در احوال او به اشتباه خواهند افتاد. شهرت و عظمت قدر او هم در انظار، مؤید این امر گردیده، چون طبع مردم بر این است که دربارهی کسانی که در نظرشان اهمیت یافتند بدون تقیّد به درستی و راستی سخن میگویند و بنابراین در پیرامون بزرگان دنیا افسانهها ساخته شده که یک چند همه کس آنها را حقیقت انگاشته و بعدها اهل تحقیق به زحمت و مجاهده توانستهاند معلوم کنند که غالب این داستانها افسانه است.
حاصل اینکه در تحقیق از احوال شیخ سعدی نه گفتههای خود او را باید تماماً مأخذ قرار داد، نه به آنچه دیگران نقل کردهاند میتوان اعتماد نمود، و پس از موشکافیهای بسیار که این اواخر محققان به عمل آوردهاند آنچه میتوان از روی تحقیق گفت این است که:
شیخ سعدی خانوادهاش عالمان دین بودهاند و در سالهای اول سدهی هفتم هجری در شیراز متولد شده و در جوانی به بغداد رفته و آنجا در مدرسهی نظامیه و حوزههای دیگر درس و بحث به تکمیل علوم دینی و ادبی پرداخته و در عراق و شام و حجاز مسافرت کرده و حج گزارده و در اواسط سدهی هفتم هنگامی که ابوبکر بن سعدبن زنگی از اتابکان سلغری در فارس فرمانروایی داشت به شیراز باز آمده، در سال ششصدوپنجاهوپنج هجری کتاب معروف به «بوستان» را به نظم آورده و در سال بعد «گلستان» را تصنیف فرموده و در نزد اتابک ابوبکر و بزرگان دیگر مخصوصاً پسر ابوبکر، که سعد نام داشته و شیخ انتساب به او را برای خود تخلص قرار داده قدر و منزلت یافته و همواره بنیان و بیان مستعدان را مستفیض و اهل ذوق را محظوظ و ممتع میساخته و گاهی در ضمن قصیده و غزل به بزرگان و امرای فارس و سلاطین مغول معاصر و وزرای ایشان پند و اندرز میداده و به زبانی که شایسته است که فرشته و ملک بدان سخن گویند به عنوان مغازله و معاشقه نکات و دقایق عرفانی و حکمتی میپرورده و تا اوایل دههی آخر از سدهی هفتم در شیراز به عزت و حرمت زیسته و در یکی از سالهای بین ششصدونودویک و ششصدونودوچهار در گذشته و در بیرون شهر شیراز در محلی که بقعهی او زیارتگاه صاحبدلان است به خاک سپرده شده است.
چنانکه اشاره کردیم سعدی تخلص شعری شیخ است و نام او محل اختلاف میباشد. بعضی مشرفالدین و برخی مصلحالدین نوشته و جماعتی یکی از این دو کلمه را لقب او دانستهاند و گروهی مصلحالدین را نام پدر شیخ انگاشته و بعضی دیگر نام خودش یا پدرش را عبدالله گویند و گاهی دیده میشود که ابوعبدالله را کنیهی شیخ قرار دادهاند و در بعضی جاها نام او مشرف بن مصلح نوشته شده و در این باب تشویش بسیار است.
در خصوص کشورهایی که شیخ به آنجا مسافرت نموده علاوه بر عراق و شام و حجاز که ظاهراً مسلم است، هندوستان و غزنین و ترکستان و آذربایجان و آسیای صغیر و بیتالمقدس و یمن و آفریقای شمالی را مذکور داشتهاند و اگر این مطالب را از گفتههای خود شیخ استنباط کردهاند ولیکن چنانکه اشاره کردیم به هیچ وجه نمیتوان به درستی آنها اطمینان نمود خاصه اینکه بعضی از آن گفتهها با شواهد تاریخی و دلایل عقلی سازگار نیست.
در باب ملاقات او با اشخاص و وقایع دیگر که از زندگانیاش نقل کردهاند همان شبههها میرود، آنچه میتوان باور کرد استفادهی او از شیخ ابوالفرج بن جوزی (نوادهی ابن جوزی معروف) و شیخ شهابالدین سهروردی عارف است (که با حکیم معروف به شیخ اشراق نباید اشتباه کرد) و اینکه پدرش در خردسالی او وفات کرده و خود شیخ هم پسری داشته که در زندگی او جوانمرگ شده است و در خصوص این دو مصیبت در بوستان اشارات غمانگیز دارد و داستانی که در گلستان نقل کرده که در شام اسیر فرنگ شده (در جنگهای صلیبی) و یکی از آشنایانش او را خریده و دختر خود را بزنی به او داده مانعی ندارد که راست باشد، و نیز از اشعارش برمیآید که رشتهی دوستی او با دو برادر معروف به صاحب دیوان یعنی شمسالدین محممد علاءالدین عطاملک جوینی وزرای دانشمند مغول چنانکه گفتهاند محکم بوده است و از کلمات شیخ پیداست که به تصوف و عرفان اعتقاد داشته و شاید رسماً هم در سلسلهی متصوفه داخل بوده، و نیز گفتهاند محلی که امروز مقبرهی او و زیارتگاه اهل دل است خانقاهش بوده است.
مذهب رسمی و ظاهری او تسنن است و از بعضی سخنانش استنباط کردهاند که اشعری است و از آنچه نقل کرده و از کلیهی کلماتش برمیآید که اهل منبر و وعظ و خطابه هم بوده است چنانکه کتاب بوستان و بسیاری از قصاید و غزلیات او بهترین مواعظ به شمار میرود.
اما در چگونگی بیان شیخ سعدی حق این است که در وصف او از خود شیخ بزرگوار پیروی کنیم و بگوییم:
من در همه قولها فصیحم
در وصف شمایل تو اخرس
اگر سخنش را به شیرین یا نمکین بودن بستاییم، برای او مدحی مسکین است و اگر ادعا کنیم که فصیحترین گویندگان و بلیغترین نویسندگان است قولی است که جمگلی برآنند؛ اگر بگوییم کلامش از روشنی و روانی، سهل و ممتنع است، از قدیم گفتهاند و همه کس میداند، حسن سخن شیخ خاصّه در شعر، نهتنها بیانش دشوار است، ادراکش هم آسان نیست، چون آب زلالی که در آبگینهی شفاف هست اما از غایت پاکی وجودش را چشم ادراک نمیکند، ملایمتش با خاطر مانند ملایمت هوا با تنفس است که در حالت عادی هیچکس متوجه روحافزا بودنش نیست. و اگر کسی بخواهد لطف آن را وصف کند جز اینکه بگوید جانبخش است عبارتی ندارد، از این رو هرچند اکثر مردم شعر سعدی را شنیده و بلکه از بر دارند و میخوانند، کمتر کسی است که به راستی خوبی آن را درک کرده باشد و غالباً ستایشی که از سعدی میکنند تقلیدی است و بنا بر اعجابی است که از دانشمندان با ذوق نسبت به او دیده شده است. پی بردن به مقام شیخ با داشتن ذوق سلیم و تتّبع در کلام فصحا، پس از مطالعه و تأمل فراوان میسر میشود، جوانان و عوام هم از شعر سعدی محظوظ میگردند اما آنچه پیر دانشمند به شرط دارا بودن صفات لازم از آن درمییابد چیز دیگری است و گفتنی نیست، بنابراین از وصف سخن شیخ درمیگذریم و با اظهار عجز به گوشزد کردن بعضی از نکات اکتفا میکنیم.
سعدی سلطان مسلم ملک سخن و تسلطش در بیان از همه کس بیشتر است. کلام در دست او مانند موم است. هر معنایی را به عبارتی ادا میکند که از آن بهتر و زیباتر و موجزتر ممکن نیست. سخنش حشو و زواید ندارد و سرمشق سخنگویی است. ایرانیان چون ذوق شعرشان سرشار بوده شیوهی سخن را در شعر به نهایت زیبایی رسانیده بودند. شیخ سعدی همان شیوه را نهتنها در نظم بلکه در نثر به کار برده است، چنانکه نثرش مزهی شعر، و شعرش روانی نثر را دریافته است و چون پس از گلستان، نثر فارسی در قالب شایسته حقیقی ریخته شده بعدها هر شعری هم که مانند شعر سعدی در نهایت سلامت و روانی باشد در ترکیب شبه به نثر خواهد بود. یعنی از برکت وجود سعدیزبان شعر و زبان نثر فارسی از دوگانگی بیرون آمده و یکزبان شده است.
گاهی شنیده میشود که اهل ذوق اِعجاب میکنند که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن گفته است ولی حق این است که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن نگفته است بلکه ما پس از هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموختهایم سخن میگوییم، یعنی سعدی شیوهی نثر فارسی را چنان دلنشین ساخته که زبان او زبان رایج فارسی شده است، و ای کاش ایرانیان قدر این نعمت بدانند و در شیوهی بیان دست از دامان شیخ برندارند که به فرمودهی خود او: «حد نمین است سخنگویی و زیبایی را» و من نویسندگان بزرگ سراغ دارم (از جمله میرزا ابوالقاسم قایممقام) که اعتراف میکردند که در نویسندگی هر چه دارند، از شیخ سعدی دارند.
کتاب «گلستان» زیباترین کتاب نثر فارسی است که شاید بتوان گفت در سراسر ادبیات جهانی بینظیر است و خصایصی دارد که در هیچ کتاب دیگر نیست، نثری است آمیخته به شعر یعنی برای هر شعر و جمله و مطلبی که به نثر ادا شده یک یا چند شعر فارسی و گاهی عربی شاهد آورده است که آن معنی را میپرورد و تأیید و توضیح و تکمیل میکند، و آن اشعار چنانکه در آخر کتاب توجه داده است همه از گفتههای خود اوست و از کسی عاریت نکرده است و آن نثر و این شعر هر دو از هر حیث به درجهی کمال است و در خوبی مزیدی بر آن متصور نیست. نثرش گذشته از فصاحت و بلاغت و سلامت و ایجاز و متانت و استحکام و ظرافت، همه آرایشهای شعری را هم دربردارد، حتی سجع و قافیه، اما در این جمله به هیچ وجه تکلف و تصنع دیده نمیشود و کاملاً طبیعی است، نه هیچ جا معنی فدای لفظ شده و نه هیچگاه لفظی زاید بر معنی آورده است، هر چه از معانی بر خاطرش میگذرد بدون کم و زیاد به بهترین وجوه تمام و کمال به عبارت میآورد و مطلب را چنان ادا میکند که خاطر را کاملاً اقناع میسازد و دعاویش تأثیر برهان دارد، در عین اینکه بهجت و مسرت نیز میدهد، کلامش زینت فراوان دارد، از سجع و قافیه و تشبیه و کنایه و استعاره و جناس و مراعاتنظیر و غیر آن، اما به هیچ وجه در این صنایع افراط و اصراف نکرده است، به خلاف بعضی از نویسندگان که بیجهت و بیتناسب عبارات خود را دائماً خواستهاندآرایش دهند و جز اینکه لفظ را افزوده و معنی را کاسته و سخن را کممغز و رخو و ملالتانگیز یا مغلق و معقّد ساختهاند نتیجهی دیگر نگرفتهاند، چنانکه نویسندگانی میشناسیم که ده سطر عبارتشان به اندازهی یک سطر معنی ندارد ولی شیخ اجل لطایف سخن را چنان به کار برده که گویی آن معانی را جز این لفظی نیست، غالب عباراتش کلمات قصار و اشعارش مَثَل سایر است و این نیست مگر اینکه در کوچکترین و زیباترین عبارات بهترین و پرمغزترین معانی را پرورده است. ایجاز گاهی به درجهی اعجاز میرسد و کوتاهی لفظ را چنان خوش داشته است که در بعضی از عباراتش چون دقت شود برحسب قواعد ناقص به نظر میآید، اما به اندازهای محکم و دلپذیر گفته که غالباً ذهن متوجه این نکته نمیشود.
باری ستایش سخن سعدی چنانکه شایسته است صورتپذیر نیست و برای درک زیبایی آن جز اینکه به ذوق احاله شود کاری نمیتوان کرد، کلمات قصارش را همه کس در یاد دارد از آن گذشته در عبارات تأمل کنید و ببینید آیا در قوهی بشر است که از این محکمتر و کملفظتر و پرمعنیتر و زیباتر سخن بگوید؟ میفرماید. «طایفهی دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعیت بلدان از مکایت ایشان مرعوب، و لشکر سلطان مغلوب، به حکم آنکه ملاذی منیع از قلهی کوهی به دست آورده بودند و ملجأ و مأوای خود کرده...»
و میفرماید: «یکی از پادشاهان پیشین در رعایت مملکت سستی کردی، و لشکر به سختی داشتی، لاجرم دشمنی صعب روی نمود همه پشت بدادند...» یا میفرماید: «پادشاهی به دیدهی حقارت در طایفهی درویشان نظر کردی یکی از آن میان به فراست دریافت و گفت: ای ملک، ما در این دنیا بجیش از تو کمتریم و به عیش از تو خوشتر و به مرگ برابر و به قیامت بهتر» یا میفرماید «ابلهی را دیدم سمین، خلعتی ثمین در بر و مرکبی تازی در زیر و قصبی مصری بر سر، کسی گفت سعدی چگونه همی بینی این دیبای مُعلَم بر این حیوان لایعلم؟ گفتم خطی زشتست که باب زر نبشتست» یا میفرماید: «ای پدر، فواید سفر بسیار است، از نزهت خاطر و جر منافع و دیدن عجایب و شنیدن غرائب و تفرج بلدان و محاورت خلّان و تحصیل جاه و ادب و مزید مال و مکتسب و معرفت یاران و تجربت روزگاران...»
با این همه اعجاب که در حسن عبارت سعدی میکنیم لطف معانیاش اگر از آن بیش نباشد کم نیست و دربارهی او از روی اطمینان میتوان گفت: از معدودی از سخنسرایان است که به هیچ وجه لفاظی و فضلفروشی در نظر نگرفته و سخن نگفته است مگر برای اظهار افکار و معانی که در دل داشته است. در عین اینکه در نهایت سنگینی و متانت است از مزاح و طیبت هم خالی نیست و چنانکه خود میفرماید: «داروی تلخ نصیحت به شهد ظرافت برآمیخته مکرر بخوانند اگر اندکی ذوق باشد ملالت دست نمیدهد. هیچ کس به اندازهی سعدی پادشاهان و صاحبان اقتدار را به حسن سیاست و دادگری و رعیتپروری دعوت نکرده و ضرورت این امر را مانند او روشن و مبرهن نساخته است. از سایر نکات کشورداری نیز غفلت نورزیده و مردم توانا و ناتوان، درویش و توانگر و زاهد و دینپرور و عارف و کاسب و تاجر و عاشق و رند و مست و آخرتدوست و دنیاپرست، همه را به وظایف خودشان آگاه نموده و هیچ دقیقهای از مصالح و مفاسد را فرو نگذاشته است.
از خصایص شگفتانگیز سعدی دلیری و شهامتی است که در حقیقتگویی به کار برده است. در دورهی ترکتازی و جبّاران دستنشاندهی ایشان که از امارت و ریاست جز کام و هوسرانی تصوری نداشتهاند و هیچچیز را مانع و رادع اجرای هواس نفس نمیانگاشتند با آن خشمآوران آتش سجاف که با ایشان به قول مولانا جلالالدین: «حق نشاید گفت جز زیر لحاف» شیخ سعدی، فقیر گوشهنشین، حقایق را به نظم و نثر بیپرده و آشکار چنان فریاد کرده که در هیچ عصر و زمان کسی به این صراحت سخن گفته است و عجبتر اینکه در همان هنگام تنها به صاحبان اقتدار دنیا نپرداخته بلکه از تشریح احوال زاهد و عابد ریایی و قاضی فاسد و صوفی دنیادار و پوج بودن عبادت و ریاضتی که از روی صدق و صفا نبوده و نظر به خیر خلق نداشته باشند، خودداری نکرده است و عجب بصیرتی به احوال مردم و طبایع و افکار ایشان و اوضاع جهان و جریان کار روزگار دارد و با چه زبردستی در این امور نکتهسنجی و دقیقهیابی میکند و چگونه در هر باب رأی صواب را مییابد، گویی شخص او مصداق همان هنرمند خردپیشه است که به قول خود او در این روزگار دو بار عمر کرده و تجربه آموخته و اینک تجربه را به کار میبرد.
شیخ سعدی از بزرگان عصر خود مداحی کرده است اما مدایح او هیچ شباهت به ستایشهای گویندگان دیگر ندارد، نه تملق میگوید، نه مبالغه میکند، بلکه سراسر گفتارش موعظه و اندرز است و متملّقان و گزافهگویان را سرزنش میکند. ممدوحان خود را به داد و دهش و مهربانی و دلجویی از فقرا و ضعفا و ترس از خدا و تهیهی توشهی آخرت و تحصیل نام نیک ترغیب و تحریص مینماید.
سعدی متدیّن و مذهبی بلکه متعصب است. اما تعصب و تدیّن را هیچگاه دستآویز آزار مالفان دین و مذهب خود نمیسازد و جفاکاری با ایشان را روا نمیداند. سراپا مهر و محبتت است و خویش و بیگانه و دوست و دشمن را مورد رأفت و انصاف و مروت میدارد. به راستی انساندوست و انسانیتپرست است. حس همدردی او با ابناء و انصاف و مروت میدارد.
به راستی انساندوست و انسانیتپرست است. حس همدردی او با ابناء نوع بینهایت است جز به مردمآزار و ظالم، با همه کس مهربان است، تا آنجا که سزای بدی را هم نیکی میخواهد. رقت قلب و دلسوزی او جانوران را نیز شامل است. با کمال تقیدی که به حفظ اصول و فروع دین و مذهب دارد به زهد خشک و آراستی صورت ظاهر، اهمیت نمیدهد، معنی حقیقت را میخواهد، صورت هر چه باشد.
همهی این مزایا که برای سعدی برشمردیم اگر در یک کفه ترازو بگذارند کفهی دیگر که با او برابری میکند جنبهی عاشقی اوست. وجود سعدی را از عشق و محبت سرشتهاند. همه مطالب را به بهترین وجه ادا میکند اما چون به عشق میرسد شور دیگر درمییابد. هیچکس عالم عشق را نه مانند سعدی درک کرده و نه به بیان آورده است. عشق سعدی بازیچه و هوی و هوس نیست. امری بسیار جدی است، عشق پاک و عشق تمامی است که برای مطلوب از وجود خود میگذرد و خود را برای او میخواهد، نه او را برای خود، عشق او از مخلوق آغاز میکند اما سرانجام به خالق میرسد و از این روست که میفرماید: «عشق را آغاز هست انجام نیست». در گلستان و بوستان از عشق بیانی کرده است اما آنجا که داد سخن را داده و در غزلیات است و آن از موضوع کلام ما بیرون است.
از آنجا که وجود سعدی به عشق سرشته شده احساساتش در نهایت لطافت است. هر قسم زیبایی را خواه صوری و خواه معنوی به شدت حس میکند و دوست دارد. سرّ رقت قلب و مهربانی او نیز همین است و از این است که هر کس با سعدی مأنوس میشود ناچار به محبت او میگراید.
برای اینکه سخن را بیش از این دراز نکنیم گوییم: سعدی مانند فردوسی و مولوی و حافظ نمونهیکامل انسان متمدن حقیقی است که هر کس باید رفتار و گفتار او را سرمشق قرار دهد. اگر نوع بشر روح خود را به تربیت این رادمردان پرورش میداد، دنیا که امروز جهنم است بهشت میشد. آثار این بزرگواران خلاصه و جوهر تمدن چند هزار سالهی مردم این کشور است و ایرانیان باید این میراثهای گرانبها را که از نیاکان به ایشان رسیده است، قدر بدانند و چه خوب است که ایرانی آنها را در عمر خود چندین بار بخواند و هر چه بیشتر بتواند از آن گوهرهای شاهوار ازبر کند و زیب خاطر نماید. معلوماتی را که از آنها به دست میآید همواره به یاد داشته باشد و به دستورهایی که دادهاند رفتار کند که اگر چنین شود ملت ایران آن متمدن حقیقی خواهد بود که در عالم انسانیت به پیشقدمی شناخته خواهد شد.
باز برگردیم به کتاب «گلستان» و یکی دو نکته از گفتنیها را که باقی داریم بگوییم و لب فرو بندیم: از چیزهای توجه کردنی این است که شیخ سعدی در گلستان نهتنها از کسی شعر به عاریت نگرفته است بلکه حکایاتی هم که نقل کرده گویا همه ابتکار خود اوست و جای دیگر اثری از آنها یافت نمیشود. و دربارهی حکایات بوستان نیز همین سخن را میتوان گفت:
نکتهی دیگر، این است که پیشینیان ما «گلستان» را از بس دلکش یافتند به دست فرزندان خویش دادند و کمکم چنان شد که نخستین کتاب فارسی که هر کودک ایرانی به خواندنش میپرداخت «گلستان» بود. این عادت هرچند برای مأنوس ساختن اذهان به الفاظ و معانی پسندیده سودمند میشد، ولیکن زیانی بزرگ داشت و آن اینکه گلستان کتاب کودکان شده بود و چون هر کس در آغاز عمر آن را میخواند بعدها خود را از خواندنش بینیاز میپنداشت و حال آنکه از روی انصاف گلستان کتاب خردسالان نیست و شیخ اجل نیز برای آنان ننگاشته است و آن بهره که از این کتاب باید برده شود برای کودکان میسر نیست. پس ما توصیه میکنیم که «گلستان» را، به جز بعضی قطعات که شاید بتوان مانند قطعات دیگر از کلمات فصحا از مواد قرائت شاگردان دبستان قرار داد، به دست کودکان ندهند و درس و بحث و مطالعه و از بر کردن آن را برای دورهی تحصیلی دبیرستانی بگذارند هنگامی که جوانان هم به محسنات لفظی آن بتوانند پی برند و هم از معانیش استفاده کنند و عبرت حاصل نمایند.
آخرین اندرزی که دربارهی سخنان شیخ شیراز به برادران خود میدهیم این است که سعدی را سرمشق سخنگویی باید دانست اما تقلیدکردنی نیست. هر کس هم خواسته است به مقدان تقلید سعدی برود، شکست خورده است. سخن را البته باید از سعدی آموخت، اما هر نویسنده باید به روش خود برود و داستان زاغ و کبک را تجدید نکند.
در اثبات دعاوی که کردیم حق این بود که از سخن شیخ بزرگوار شاهد و مثال بسیار یاد کنیم، اما چون این مقاله را مقدمه گلستان و بوستان قرار میدهیم سراسر این دو کتاب را شاهد مدعای خود میآوریم و خوانندگان را دعوت میکنیم به اینکه با توجه به نکاتی که یاد کرده شد آثار شیخ را مکرر بخوانند و به خاطر بسپارند که از عمر برخورداری تمام خواهند یافت.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
مقایسهای میان «گلستان» و «اخلاق ناصری» در شیوهی آموزش فضایل اخلاقی*
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.