برای تأمل عمیقتر بر روی موضوع ژورنالیسم اندیشهای میتوان قیاسی از جنس کاری که جریان روحانیت در طول تاریخ انجام داده است، با این موضوع داشت. روحانیت یک لایهی تخصصی دارد مانند فقه، اصول، تفسیر، اخلاق، فلسفه و... که معمولا در شرایط قبض و خفقان سیاسی حکومتها، بیشتر در آن لایه میرفتند و درس میخواندند و به ادبیات کاملا تخصصی در این زمینه میپرداختند. اما روحانیت چون داعیهی رهبری اجتماع را داشت، حتی در همان موقعیتها ناگزیر بودند که یک بستر یا تریبونی برای ارتباط بین خود و لایهی عمومیتر فراهم کنند که این بستر سنتی، کار منبر بوده است. منبر جای حرفهای تخصصی نبود؛ بلکه این حرفها را با حوزهی نیازمندیهای روزمرهی مردم تطبیق میدادند.
تقریبا از اوایل حکومت قاجاریه همین منبر هم تقریبا جوابگو نبود جواب ندادن نه به این معنا که باید حذف میشد، بلکه میبایست کارهای دیگری هم صورت میگرفت؛ زیرا در آن زمان به علت ایجاد بستری مانند روزنامه، پخش و انتشارِ شبهات در جامعه طبیعی بود. چون روزنامه این قابلیت را داشت تا شبههای را که فقط برای شخص بنده ایجاد میشد، تا یک هفته و یک ماه بعد در یک قلمرو خیلی وسیعی پخش کند. بنابراین اگر روحانیت میخواست روی همان بستر سنتی خودش ـ یعنی منبر ـ حرکت کند، خیلی از چیزها را از دست میداد؛ یعنی یک درصد کمی از شبهات را میتوانست پاسخ دهد. ضمن اینکه مواجههی عمومی روحانیت با جامعه هم فقط پاسخ به شبهات نبود؛ به این معنا که آنان برنامهها و اهداف ایجابی را هم باید دنبال میکردند. البته باید به این نکته هم توجه کرد که منبر با رسانه تفاوت ماهوی دارد و برای دو عالمی متفاوتند. من زمانی بالای منبری آیهی شریفهی «رب شرح لی صدری...» که خدا به حضرت موسی(ع) برای هدایت فرعون به او آموخت را خواندم. زمانی که پایین آمدم یک جوانی به من گفت: «این چه آیهای است! نه تو موسایی و نه ما فرعونیم. برای چه این را میخوانی!؟» گفتم اتفاقا اشتباه فکر کردی. روی منبر، من موسی هستم و پای منبر، شما فرعونید. شأن منبر شأن موساییست؛ شأن نبوی و هدایت است و شما هم که از خانه به راه میافتید و میخواهید مجلس بیایید، اگر این نیت را نداشته باشید که در مجلس امام حسین(ع) انانیت و فرعونیت خود را گم کنید، اصلا برای چه میآیید! اینجا حتی شخص بندهی سخنور هم که بالای منبر هستم، مخاطب خویشم؛ یعنی شخص من با فرعونیتش با مخاطب شریک است؛ ولی در رسانه اینگونه نیست. رسانه شأنیت هدایت ندارد؛ از این حیث تفاوت ماهویست.
اما ما اکنون در عصر جدید به سر میبریم و فرار از آن بیمعناست. پس یکی از کارهایی که روحانیت در این مقطع انجام داد و از قضا سر سفره دیگران صورت گرفت، به این معنا که خودش مبدع آن نبود، بلکه اتفاقی افتاده بود و روحانیت از آن خوب استفاده کرد؛ هم فضای سبک نگارش جدید بود ـ که بنده معتقد هستم این نگارش جدید در ایران معاصر ما با منشئات قائم مقام فراهانی رقم میخورد و هم خود تریبون و قالب. یعنی تریبون روزنامه، تریبون کتابها، حتی کتاب به سبک رمان. ما در زمان ناصری مجتهدی داریم که رمانهای خوب و دقیقی نوشته بود. سبکهای متنوعی از رمان وجود داشته مانند الگوی گفتوگوهای تخیلی «گفتم گفت». تقریبا حدود شصت روزنامه در آستانهی مشروطه وجود داشت که قریب به نصفشان مستقیما توسط روحانیت مدیریت میشده و اکثر باقیمانده اینها وابسته به روحانیها بوده است؛ البته با وجود همه تضادی که با یکدیگر داشتند.
از آن اتفاقی که در بنیانیترین لایههای فکری روحانیت رخ میدهد تا تبدیل آن به فرهنگِ ساری و جاری مردم، اندیشه باید مقاطعی را طی کند؛ زیرا نفس آن اندیشه، به مردم جوابی نمیدهد و حتی گوشی برایش نیست؛ زیرا سنگین میباشد. بنابراین همان کسانی که کارشان بحثهای کاملا تخصصی بود، توانستهاند با جامعه یک نحو ارتباطی بگیرند که سرِ گردنههای تاریخی، جامعه را هدایت کنند و نهضتهای تاریخی ایجاد کنند و نقش مردم را در جامعه به آنان نشان دهند. همچنین دیگر متفکرانی هستند که میخواهند در بستر رسانههایی مثل روزنامه و مجله تریبونی داشته باشند که بتوانند با عموم مردم تفکرشان را به اشتراک بگذارند. آن چیزی که سریع به ذهن انسان خطور میکند، این است که خود این بستر باید قابلیت حمل آن اندیشه را داشته باشد؛ آیا رسانههای مدرن اعم از روزنامه، مجله و تلویزیون این قابلیت را دارا هستند؟ بنده تردید جدی دارم. به همین علت فکر میکنم کارکرد ویژه رسانههایی مثل روزنامه و مجله، پاسخ دادن به سؤالات عمومی نیست، بلکه طرح پرسشهاییست که میتواند زمینهسازیکند برای اینکه در جای دیگر و به شکل دیگری پاسخ داده شود و این کار کمی نیست. یعنی مطبوعات بستری است تا یک متفکری پرسشهای خود را با عقلانیت جمعی به اشتراک بگذارد.
باید به این دقت کرد که نظر با نظریه متفاوت است و مردم نوعا صاحب نظر هستند نه نظریه. نظریه ترکیبی از نظرهاست؛ ترکیب ویژهی آکادمیک، متدیک و کارشناسانه و معمولا هم فردی تولید نمیشود؛ هرچند به فرد نسبت داده میشود. یعنی این طور نیست که تمام نظرهایی که ترکیب یافتهاند و برآیند آنها این نظریه را ساخته است، توسط یک شخص صورت گیرد؛ هنر نظریهپرداز این بوده که یک صورت و ترکیب جدیدی بین نظرها برقرار کرده است. به نظر من آن اتفاقی که در روزنامهها و مجلهها میافتد، این است که آدمهای اهل نظر، نظرهایشان را در یک بستری به اشتراک میگذارند و آدمهای خوشذوق این سمفونی را خارج از این بستر مجله و روزنامه تبدیل به نظریه میکنند. اتفاقا اگر این مجلات نباشد، فرایند تولید نظریه در محافل آکادمیک مثل دانشگاهها و پژوهشکدهها قطعا به کندی پیش خواهد رفت؛ یعنی مجلات با همهی شأنیت غیرعلمیای که دارند، نقش کاتالیزوری را ایفا میکنند تا نظرها به نظریه تبدیل شوند و این چیز کمی نیست. طرفه این که اگر این مقدمات را درست چیده باشم، آن وقت میتوانم بگویم که عجیب است که چرا صاحبان نظریه در کشور ما کمتر به این بستر اعتنا میکنند. امروز مسلم و واضح شده که علم به ویژه در جهان سوم خودش از منطق درونی خود تبعیت نمیکند؛ یعنی این طور نیست که پروژهی علم ضرورتا با روشهای برهانی جلو برود. معرفت در بردار جمع خودش محل تلاقی مؤلفههای اندیشهای و مؤلفههای غیراندیشهایست. مجلات و رسانهها یک ظرفیت خیلی بالایی دارند که محل تلاقی مؤلفههای غیرمعرفتی با مؤلفههای معرفتی شود. درست همینجا آن اتفاقی میافتد که ژورنالیسم متولد میشود؛ یعنی ژورنالیسم نه کاملا فکری است و نه بیارتباط با اندیشه. ما میگوییم در فضای کاملا ژورنال فکر تولید نمیشود، اما هیچ شده از خودمان بپرسیم پس چرا همه کسانی که در این ساحت وارد میشوند، نسبتی با فکر دارند! یعنی هیچ آدمی که نسبتی با فکر ندارد را دیدهایم که در اینجا نقشآفرینی کند!؟ حتی در کارهای غیرمعرفتیاش. خانم لاله عشقی در مورد حضرت امام و انقلاب اسلامی یک مفهومی را جعل کرده که مفهوم خوبی میباشد. یک تحلیل عرفانی از تحقق انقلاب اسلامی است و عنوان کتابش را گذاشته «زمانی غیر زمانها». خودش معتقد است که ما یک زمان ملکوتی داریم و یک زمان ناسوتی و اتفاقات بزرگ در تاریخ بشریت در محل تلاقی زمان ملکوت و ناسوت اتفاق میافتد. سپس میگوید ظهور آیتالله خمینی و تحقق انقلاب اسلامی در نقطهی تلاقی زمان ناسوت و ملکوت است؛ به همین علت میگوید امام و انقلاب امام را باید خارج از زمانهای معهود در ذهن بشری فهم کنیم؛ زمانی غیر زمانهاست. از این الهام میگیرم برای بحث ژورنالیسم؛ ژورنالیسم نقطهی تلاقی دو چیزیست که به ظاهر با هم نسبتی ندارند؛ ولی وقتی به هم میخورند، یک اتفاقی را رقم میزنند که اتفاق میمونیست،.یعنی محل تلاقی مؤلفههای غیرمعرفتی و مؤلفههای معرفتی میشوند و درست اینجا میشود محل تولد علم در جهان سومش، که جهان عین است نه جهان ذهن که جهان دومش است و نه جهان تکوین و نفس الامر که جهان اولش است. جهان سوم علم به رسانه، شهرت و تبلیغ نیاز دارد. در تاریخ علم کسانی که مشهور شدند و نظریه داشتند، اتفاقا بستر شهرتشان همین مجلات بوده است. ما فکر میکنیم همهی آدمهای فکور داخل جامعه ما به واقع همین آدمهایی هستند که در مجلات هستند. آدمهای فکورتر بسیاری هستند که صرفا به علت این که نتوانستهاند بستری مثل این رسانهها را درک کنند و امکانی برای حضورشان فراهم شود، هیچ وقت در تلقی عمومی عالم تلقی نشدند و هیچ موقع علم آنها وارد فضای عمومی نشده است. عالم هستند، عمیق هستند ولی مفید نیستند؛ زیرا در صحنه نیستند. این اهمیت این فضاست. ما به ایندلیل که ژورنالیسم یک ظرفیت منفی هم دارد، مانند غیرواقعی شدن، غیر اصیل شدن، انحراف و جابهجا کردن نسبتهای اندیشه و سیاست، نسبت به آن بیاعتمادیم. اما فکر میکنم ژورنال هم خودش فینفسه یک ظرفیتی دارد و هم یک امکانی برای تصرف در آن. به نظر بنده ما در حال آزمون و خطا از یک طرف و تمرین از طرف دیگر هستیم که نسبت خودمان را با این بسترهایی که ما تولید نکردهایم ولی به دستمان افتاده را تعیین کنیم. لذا به تاریخ مطبوعات و فراز و نشیبش هم که نگاه کنیم با همه تجربههای درست و غلطی که داشتهایم فکر میکنم، برآیند، برآیند مثبت و خوبی بوده است.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.