مقدمه: زمانهی شریعتی
ارزش و اهمیت شریعتی بهعنوان یک فیلسوف یا یک دانشمند نیست که مسئله علم یا فلسفه را مورد تأمل جدی قرار داده باشد. بلکه شریعتی یک متفکر اجتماعی یا حتی یک مصلح اجتماعی است که پاسخگوی نیازهای زمانه خودش بود.
شریعتی در یکی از مهمترین دورانهای جامعه ایران تأثیرگذاری کرده است. شریعتی در دورانی که میتواند دوران تأسیس یا مبدأ انقلاب نامید، حضور فعال داشته است. در این دوره نیروهای اصلی انقلاب ساخته میشوند. شریعتی هم نماینده و هم سازنده جامعه ایران در این دوران است و هم تأثیر زیادی در اندیشه افرادی که بعد از ایشان تأثیرگذار بودند، داشته است.
نیروی اصلی تأثیرگذار در انقلاب روحانیت است، بعد از روحانیت، دانشگاهیان نقش زیادی در انقلاب داشتهاند. از دهه پنجاه به بعد دانشگاه ـ به خصوص در شهرهای بزرگ و در میان طبقه متوسط ـ یک بدنه اجتماعی مؤثر ایجاد میکند. این نقش همچنان ادامه داشته و در حال حاضر هم محبوبترین قشر اجتماعی دانشگاهیان هستند. شریعتی مربوط به دورهای است که دانشگاهیان در جامعه مرجعیت و سهم تأثیرگذاری پیدا کرده است. ایشان در فضای عمومی و روشنفکری دانشگاه تأثیر زیادی داشته است. فضای دانشگاه از دوره شریعتی تمایل به فضای روشنفکری و تأثیرگذاری دانشگاهیان روی عموم مردم داشته است. ایدئولوژی غالب در این دوره ایدئولوژی چپ است. در این دوره خیلی از مسائل علم و فلسفه به صورت تخصصی مطرح نبوده است. در واقع دین و علم و فلسفه همه ذیل ایدئولوژی به عنوان یک مرام زندگی، معنا میشده است.
برزخ شریعتی
شریعتی یک روشنفکر است و به همان نسبت تجددطلب میباشد. اما بهطور جدی توجه مجدد به هویت خودش پیدا میکند و به قول خودش در پی بازگشت به خویشتن است. لذا در یک حالت دوگانه به سر میبرد. از جهتی هسته اصلی کنش شریعتی غربی است، اعتراض که شریعتی از منظر چپ دارد، فقط یک اعتراض ایدئولوژیک نیست، بلکه یک موقعت سوبژکتیو است و از جهت دیگر بردار حرکتش مخصوصاً در آثار متأخرتر به سمت هویت دینی است.
در این میان هرچند که اسم کار دینی خودش را پروتستانتیزم اسلامی میدانست، اما با جریان پروتستان تفاوتهایجدی دارد. شریعتی زیست غربی پیدا کرده و بعد در یک گرایش معترضانه نسبت به کل غرب، توجه به دین در مقابل غرب پیدا میکند، اما جریان پروتستان خودش فضای فکری و اجتماعی غرب جدید را میسازد.
هسته تجددخواهانه شریعتی
در کویر و هبوط عمق نگاه غربی شریعتی مشخص میشود. حس درونی شریعتی ویرانگری و عصیان ویژهای دارد. این عصیانگری یک روحیه انقلابی و جهادی در مقابل وضعیت سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه یک ناآرامی گسترده و کیهانی است. اعتراض ایشان یک اعتراض سوژه است. البته من نمیگویم که ایشان خودبنیاد است ولی این تجربه در شریعتی احساس شده است. لیلی عشقی شعری دارد که مشابه و بیانگر این عصیان شریعتی است.
من که خندم نه بر اوضاع کنون میخندم
من بدین گنبد بی سقف و ستون میخندم
تو بفرمانده اوضاع کنون میخندی
من بفرماندهی کن فیکون میخندم
اندیشه شریعتی اولاً از جریان مارکسیستی منشأ اثر گرفته است. جریان مارکسیستی به خصوص در شکل متأخر آن (مثلاً مکتب فرانکفورت) یک وضعیت تجددطلب عریان، پیشرفته و عمیقی دارند. به این معنا تجددگرایی شریعتی نسبت به تجددطلبی امثال بازرگان و طالقانی ـ که یک تجددطلبی علمباورانه و پوزیتویستی و تجددطلبی صرفاً علمباوری است ـ خودآگاهی و عمق بیشتری دارد. یعنی به ریشه غرب توجه دارند. این ریشه همین سوژه است. یعنی شریعتی به "خود" توجه میکند. این خود ویرانگر است. توجه به "خود" لایه عمیقی از دنیای غرب است. اقبال شعری دارد که "خود" را خیلی خوب تبیین میکند.
فطرت آشفت که از خاک جهانِ مجبور
خودگری خودشکنی خودنگری پیدا شد
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد
آرزو بیخبر از خویش به آغوش حیات
چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد
امثال اقبال و شریعتی عمیق درگیر غرب شدند. ایشان یک تنهایی عجیبی دارند. قصه حسن و محبوبه (نوشته دکتر شریعتی) نشان دهنده این تنهایی است. پتانسیل اعتراضی انقلابیان کنونی هرگز به شکل اعتراض و تنهایی شریعتی مطرح نبوده است. این تنهایی، تنهایی انسان مدرن و به قول مرحوم فردید تنهایی فرد منتشر است. یک تنهایی مطلق است. تنهایی یک عارف همراه با یک آرامش و سکون است. اما تنهایی مدرن در عین اضطراب و اضطرار است. آثار شریعتی با یک تنهایی و اضطرار همراه است.
جریانهای چپ به نوع عمیقی در امتداد تجدد هستند. برخلاف تصور رایج که میگویند مارکس دنبال عدالت بوده، بهنظر میرسد که آرمان مارکس، فقط رهایی است. امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرمایند: «العدل وضع شی فیما وضع له» (حکمت 437). عدالت برای وضع شی در موضع خودش است؛ ولی در دنیای جدید شی موضعی ندارد، بلکه در نسبت با سوژه موضع پیدا میکند. اساساً در عالم جدید هیچ چیزی ذاتی ندارد که قائم به ذاتش معنا پیدا کند. در این میان آرمان مارکس رهایی است. رهایی که مرحمی بر این گرفتاری انسان غربی است.
در ثانی شریعتی تحت تأثیر جریان اگزیستانسیالیست به خصوص سارتر است. انسان در تفسیر اگزیستانس در وضعیت انتخاب و به شکل مطلقاً گشوده به عالم است. این وضعیت گشودگی از نقطه صفر (بشر افتاده در دنیا) شروع میکند و مطلقاً سکولار است. انسان اگزیستانس یک سرشت ذاتی دارد که تمام امکانهای بشر است و چیز دیگری وجود ندارد. این سرشت مطلق، همان سوژه و همان انسان بریده از عالم غیب است.
روشنفکری و دینداری شریعتی
از دل همین اعتراض انقلابی مارکسی و وضعیت انتخاب مطلق انسان، ایده بازگشت به خویشتن در اندیشه شریعتی شکل گرفت. هرچند نقطه بازگشت به خویشتن از ماهیت تجددخواه شکل گرفته است اما این ایده در عین حال دینی است.
شریعتی مشکل جامعه را در "از خود بیگانگی" (الیناسیون) میداند و کل تلاش ایشان در جهت خودآگاهی نسبت به "از خود بیگانگی" و "بازگشت به خویشتن" است. لذا شریعتی روشنفکری است که باید افراد را از سنت استیلای زر و زور و تزویر به سمت طبقه "در خود" و "برای خود" سوق دهد. و افراد را به خودشان، منافع خودشان، حق خودشان، تاریخ خودشان و... آگاه نماید.
شریعتی از خود بیگانگی و رهایی از آن را فراتر از چیزی که مارکسیسم در مفهوم طبقات مطرح میکرد، به عنوان یک مفهوم ضد غرب پیدا میکند و یک پل به خود شرقی و دینی برای شریعتی جلوهگر میشود. لذا از اینجا شریعتی مرز خود را با غرب پیدا میکند.
شریعتی وقتی به خود توجه میکند، به آبائش، به دینش، به سرزمین استعمارزدهاش و... توجه میکند. با همین توجه به ایران برمیگردد. شریعتی از طرفی روحیه جستوجوگری زیادی دارد و از طرف دیگر با اقبالی که ایشان داشتند، شخصیتهای مبارزهجو در مذهب تشیع و در ایران زیاد وجود داشته است. لذا ایشان امکان پیدا میکنند که خاستگاه چپ خودش را در تشیع سرخ بازتعریف نماید. این روح اعتراضگونه خود را در بازخوانی تاریخ تشیع نمایش میدهد و یک اسلام تجدد مالی را به نمایش میگذارد. این بازخوانی تماماً از مسیر جریان اعتراض به ظلم و سرکوب پیگیری میشود.
در این بازخوانی شریعتی از یک طرف به ابوذر، عدالت علوی، فاطمه، "شهادت و پس از شهادت" و "حسین وارث آدم" توجه دارد و از طرف دیگر به استعمارهایی که با نام دین صورت میگیرد مثل هامان، بلعم بارور، ابوهریره و بهطور کلی آخوندهای درباری میپردازد. در ادامه این جریان اسلام منهای روحانیت از این قضیه چارچوببندی شد. البته منظور شریعتی روحانیون امروز نبوده است،؛ اساساً حرف شریعتی مصداق فردی نداشت، بلکه با اینکه طبقه فرادست به نام دین ایجاد شود، مخالف بود. متأسفانه این حرف مهمی بود که به شدت بازیچه اغراض سیاسی گردید.
شاید بتوان گفت که حقیقتی که در اندیشه مارکس وجود داشت، خیلی هم با فضای دینی فاصله نداشت است. همانطور که ازخودبیگانگی صورت سکولار اندیشه دینی است، کل اندیشه مارکس هم دینی است. مارکس حقیقت و ماده یک فلسفه تاریخ دینی را شکل داده است. این فلسفه تاریخ از دل تضاد رشد میکند؛ تضاد در اجتماع با اعتراض شکوفا میشود. نکته مهم در این میان این است که بهطور کلی اعتراض به جامعه غربی هم میتواند به جهت شکوفایی آن قرار گیرد و هم در جهت رفت به یک راه جدید. شریعتی انتقاد به غرب را از مارکسی میگیرد که شاید غرب را پیش برده و کامل کردند اما از طرف دیگر در یک راه جدید این اعتراض را معنادار کرد. برای مارکس سرمایهداری در کشورهای جهان سوم هرچند که استعمارگر باشد، لازم و بلکه ضروری است. کمپانی هند شرقی مطلوب مارکس است چون آینده تاریخ کشورهای شرقی سرمایه داری و نجاتدهنده است و اما در مرحله بعد از تاریخ سرمایهداری یعنی کشورهای غربی باید از این وضعیت استعماری سرمایهداری باید قیام کرد. اما برای شریعتی غرب "دیگری" است و باید از کل آن فرار کرد. اگر بخواهیم از کل غرب فرار کنیم باید به آغوش دین پناه بیاوریم.
نکته مهم در این فراروی شریعتی از مارکس چیزی است که شریعتی به جامعه مارکسی اضافه کرد. شریعتی امامت و جهت دینی به جامعه مارکسی بخشید. البته در همین امت و امامت هم ساختارها و طبقات مختلف اجتماعی غایب هستند. به هر روی کُمن آخر زمانی مارکس در اندیشه شریعتی امام دارد. این تفاوت خیلی مهمی است که شریعتی با مارکس داشت.
شریعتی به نوعی پیوریتانیسم و خلوصخواه است؛ چون میخواهند به صدر اسلام بازگردند. از همینجا ارتباط فکری شریعتی با جریانهای سلفی مشخص میشود. اتفاقاً شریعتی در اخوانالمسلمین هم مخاطبان زیادی داشت.
همچنین شریعتی تحت تأثیر ماسیون و اندیشه شرقشناسان جدید بوده که به عرفان درونگرا خیلی نزدیک بوده است. عینالقضات یکی از شخصیتهای محبوب شریعتی است. از اینجا نیز شریعتی به اندیشههای دینی نزدیک میشود.
نتیجه
ماجرای اندیشه شریعتی خیلی پیچیده است. باید توجه کرد که خیلی از امور مدرن و غربی خویشاوندیهایی با مبانی دینی دارند و لذا باید تلاش کرد که ماهیت این امور را فهمید و در مورد هر چیزی قضاوت کرد. طرح شریعتی هم تجددخواه و هم به دنبال خلوص دینی است. در پروژه شریعتی ما باید به کُمن اولیه صدر اسلامی برسیم. برای این کار باید به خودآگاهی رسید، که به نظر کار دین هم خودآگاهی مؤمن و گریز وی از مصیبت الیناسیون است. رهایی از "از خود بیگانگی" با تمثیل شریعتی همان رهایی از بتپرستی است که این حرف کاملاً دینی است. قرآن میگوید: قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ[1] و پروژه شریعتی در "از خود بیگانگی" به همین معنی دنبال میشد.
شریعتی خیلی به بازخوانی مباحث دینی پرداخته است و از این راه امکانهای زیادی در اندیشه شریعتی ایجاد گردید، از یک طرف میتوان این اندیشه به سلفیگری و اجتهاد بدون مجتهد (اجتهاد فردی و دلبخواهی) رسید و از طرف دیگر به یک روحیه انقلاب اسلامی و مثلاً فقه پویا و اجتماعی رسید.
مسئله شریعتی بعد انقلاب بهطور خاص نسبت نهضت و نهاد است. شریعتی طرف نهضت را میگیرد. شریعتی در مقابل یک وضعیت سیاهی مطلق نظر میدهد و میگوید که باید با این وضع مبارزه کرد؛ تفکر و وضع شریعتی ماقبل انقلاب اسلامی است. پرسش ما بعد از انقلاب یک مرحله جلو رفت، مسئله شریعتی این نبود که اگر حق در مسند قرار گرفت، چه باید کرد؟ اینجا پرسش از نهاد مطرح میشود. این پرسش همچنان باقی است که برای سامان دادن به جامعه چه باید کرد؟ و این جامعه مطلوب چگونه خواهد بود؟ کتاب امت و امامت و دیگر مباحث متأخر شریعتی کمی به این وضع بعد از انقلاب نزدیک میشود. نکته مهم این است که مسئله نهضت و نهاد که شریعتی مطرح کرد باید بعد از انقلاب دوباره بازخوانی شود.
[1] سوره صافات، آیه 95
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
بازخوانی شریعتی و نیازهای نسل ما
ساختار اندیشه شریعتی و تفکر ایرانی
شرایط امکان ظهور اندیشه شریعتی
ایدئولوژی از نگاه اصلاح اجتماعی و تاریخی
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.