مقدمه
بحث ما در اصل به منظور فراهمسازی چارچوبی برای داوری دربارة منازعهای است که بعد از انقلاب، در کشور و در حوزه سیاست معرفتشناختی شکل گرفته است. سیاست معرفتشناختی به منازعات و مباحثاتی نظر دارد که بین جریانهای مختلف اجتماعی، در مقام فهمِ مقولات و ارائة معیارهای فهم، جریان دارد. میدانید که بخش مهمی از منازعات سیاسی یا اجتماعی در قلمرو معرفتشناسانه جریان پیدا میکند؛ چون در این قلمرو است که افراد جریانهای مختلف اجتماعی این امکان را به دست میآورند که فهم خود نسبت به مقولات مختلف و معیارهای آن را تثبیت کنند و بعد از اینکه توانستند فهم خود از مقولات و معیارهای آن را به دیگران بقبولانند، (یعنی در سیاست معرفتشناختی توفیق پیدا کنند) برندة آن نزاع خواهند شد و در آن تاریخ اجتماعی که منازعة مورد نظر در آن جریان دارد موقعیت مسلطی را به دست خواهند آورد. در این میان به نظر من آنچه در این گونه مباحث مهم است، پیدا کردن معیار و مبنا برای بررسی مباحث و نظرهای مختلف افراد است.
سیاست معرفت شناختی در ایران
در کشور ما، سیاست معرفتشناختی دو دوره کاملاً متفاوت دارد. دوره اول آن از زمانی شروع میشود که تجدد وارد کشور ما شد. از این زمان جریان دامنهداری شکل گرفت (و تا حال حاضر نیز ادامه دارد) که هدف آن مصادره مواریث تاریخی ما در چارچوب یک سیاست معرفتشناختی مدرن بوده است. به عبارت دیگر این جریان سعی نمود تا با ارائة تفسیر دنیاگرایانه از جریانهای مختلف فکری و تاریخی که قبل از دوران مدرن وجود داشته، فهم مدرن را به تاریخ ما تحمیل کند. این منازعات از زمان سلسله پهلوی (رضاشاه) به صورت با برنامه شروع شد و توسط افرادی مثل فروغی و حکمت و دیگران در قالب یک جریان فرهنگی ادامه یافت. دورة اول این منازعات (که در دورههایی خیلی حاد هم بود) با انقلاب اسلامی به انزوا کشیده شد.
در دورة ما بعد انقلابی چرخشی به وجود آمد که به ما اجازه میدهد از شکلگیری سیاست معرفتشناختی جدید سخن بگوییم. این سیاست معرفتشناختی، تصویر ما را نسبت به تاریخ معرفتی ـ فکریمان از دوره مشروطه تا به امروز کاملاً دگرگون و متفاوت میکند. در چارچوب این سیاست معرفتشناختی جدید، در برخی از موارد بدیهی تاریخی همانند نقش منورالفکران در دوره اول مشروطه، محتوای کتابها، تفکراتشان و... تشکیک و ابهام ایجاد میشود؛ به عبارت دیگر بازخوانی و تفسیر مجددی از آنچه در این دورة تاریخی جریان داشته، به وجود میآید. در این چارچوب کسانی تطهیر میشوند یا معنا و مفهوم متفاوتی میگیرند که برای ما بسیار عجیب است!
در همین چارچوب، پس از محاکمه افراد یا جریانهایی در کانون منازعهها و نقادیهای ستیزهجویانه قرار گرفتند. فرضیات موجود در اغلب این نقادیها به گونهای است که هیچ امکانی برای یک ارزیابی مثبت از این شخصیتها باقی نمیگذارد. بنابراین مقصود ما از بررسی شرایط امکانی ظهور شریعتی، یافتن شیوه صحیح داوری در منازعات این چنینی است.
نحوه بررسی جریانهای فکری
برای فهم جریانهای فکری متفکران، دو رویکرد متفاوت وجود دارد:
1. رویکرد درونمتنی: رویکرد درونمتنی رویکردی است که بر مفاد و معنای فکری یک شخص متمرکز شده و بر اساس محتوای فکری وی به ارزیابی میپردازد. در سنت فکری ما بیشتر به این رویکرد تمایل وجود دارد؛ به عبارت دیگر، ما به طور معمول به مفاد اندیشه میپردازیم و بر اساس معیارهایی که داریم (فلسفی، دینی و...) محتوا را مورد نقد و ارزیابی قرار داده و ارزش و سهم آن فکر و درستی و نادرستیاش را مشخص مینماییم.
2. رویکرد برونمتنی: در این رویکرد، به اعتبار مقولات بیرون متن و مواردی که به لحاظ تاریخی ـ اجتماعی در پیدایی یک جریان فردی مدخلیت داشته، مسئله مورد ارزیابی قرار میگیرد. مطابق با این رویکرد (که دارای زمینههای کانتی و فوکویی بوده) فرض بر این است که برای پیدایی هر فکر و اندیشهای، مقدمات و پیشدرآمدهایی وجود دارد که ظهور این فکر، در فقدان آنها ممکن نیست و با وجود این مقدمات میتوان گفت که ظهور آن به یک معنا اجتنابناپذیر است. مباحث ما به رویکرد دوم نزدیکتر است.
در داوریهایی که در منازعات 30ـ20 سالة اخیر (که این اواخر هر روز تندتر میشود) جریان دارد، در برگشت به تاریخ، نوعی نگاه غیر تاریخی و غیرهمزمانانه از تاریخ ارائه میشود. گویی برای مرحوم شریعتی، جلال آلاحمد یا هر کس دیگر، این امکان وجود داشته است که متفاوت فکر کند. البته ما امکان متفاوت اندیشیدن را نفی نمیکنیم. بلکه معتقدیم انسانها در عین حال که مختارند، یعنی ساحت ذهنشان به نحوی است که به آنها این امکان را میدهد که از شرایط تاریخی و امکانهای موجود استعلا پیدا کنند، ولی میتوانیم به طور قطع بگوییم که قبول اجتماعی پیدا کردن یک اندیشه، در یک بستر تاریخی، چیزی نیست که بتواند با این نوع داوریها مورد ارزیابی قرار بگیرد؛ در این معنا، شرایط امکانی ظهور یک نوع معرفت، ناظر بر نوعی اضطرار تاریخی میباشد.
اندیشه شریعتی
زمانی که میخواهیم بررسی کنیم موضوعی همانند اندیشه شریعتی با شرایط تاریخیاش چگونه تعامل میکند و چه نسبتی بین او و شرایط تاریخیاش وجود دارد، قاعدتاً لازم است که صورتبندی از اندیشه شریعتی ارائه گردد؛ حتی برای پاسخگویی به چرایی مورد هجمه و انتقاد قرار گرفتن اندیشه وی نیز، به این صورتبندی نیاز داریم؛ چرا که این داوری به مفاد و محتوای این فکر بستگی دارد. و اگر قرار است مفاد و محتوای فکر را ارزیابی کنیم و رویکرد برونمتنی داشته باشیم (یعنی به شرایط امکانی تاریخی توجه کنیم) قاعدتاً باید ببینیم محتوای آن فکر، که تحت شرایطی خاص و به نحوی اجتنابناپذیر به وجود آمده (و باید بر حسب همین شرایط هم مورد داوری و ارزیابی قرار بگیرد) چیست.
به نظر من خیلی از نقدهای نسبت به شریعتی ناشی از غفلت از شرایط تاریخی ایشان است. اما شرایط تاریخی مرحوم شریعتی چه ویژگیهایی داشت؟ما در آن دوران شکست نهضت ملی شدن نفت، استقرار رژیم وابسته پهلوی، حضور یک قدرت خارجی، بسته شدن تمام راههای فعالیت سیاسی و شکلگیری ساواک را شاهد بودیم.
به نظر شما چرا بینشهای فکری مثل سازمان مجاهدین و چریکهای فدایی خلق پدید آمدند؟ در واقع اینها معلول شرایط تاریخی خاصی بود که در آن شرایط هیچ راه دیگری وجود نداشت. اگر راهی وجود داشت، شما شک نکنید که متفکرین آنها را آزمایش میکردند.اگر قرار بود پارلمانتاریسم جواب بدهد، خوب طبیعتاً میبایست جواب میداد. حتی اگر قرار بود روش نهضت آزادی به نتیجه میرسید، شما مسلم بدانید که تا آن موقع تأثیراتش را در جامعه میگذاشت.تجربه صد ساله از کار و مبارزه و تلاش در شخصیت شریعتی بروز میکند. من فکر میکنم شرایط تاریخی از لحاظ محتوایی شریعتی را مشروعیت میبخشید.
اندیشه اجتماعی شریعتی
تطورات روشنفکری در ایران، کاملاً بسته به اینکه کدام علم در غرب مطرح شود، رنگ و بوی همان علم را پیدا میکند. دورة اولیه دورة غلبة علم طبیعی است و متفکرانی نظیر مرحوم بازرگان، سید احمد خان و... تفسیرهای طبیعتگرایانه، اثباتگرایانه و مبتنی بر علم طبیعی دارند. مرحوم شریعتی یا جلال آلاحمد محصول دوران غلبه تفکر اجتماعی هستند و... در چارچوب همین منطق، اندیشة مرحوم فردید، کاملاً منوط و مشروط به ظهور هایدگر و جریانهای پست مدرن و... است که از حوالی دهة بیست و سی قرن 20 میلادی در غرب ظهور و قوت پیدا میکنند. مرحوم شریعتی مربوط به دوره بینابین نگاه اثباتگرایانه و جریانات اخیر غرب مثل پستمدرنیسم فلسفه و معرفتشناسی است که دوره غلبه فکرهای چپ است.این ریشه فکری به نوع رویکرد و فهم شریعتی از مقولات دینی رنگ و بوی خاصی میده.توجه کنید که چند عامل دست به دست هم داده تا شرایط امکانی ظهور این نوع فکر، که شریعتی مظهر آن است و به یک معنا جمعکننده جریانهای مختلف در آن مقطع میباشد را فراهم آورد. با در نظر گرفتن مجموع این عوامل، به نظر میرسد که در عرصه اندیشه آن زمان، در حقیقت هیچ امکان دیگری غیر از امکانی که شریعتی تفسیر رادیکال آن است، ممکن نبود.
توجه به دین و تجدد
مرحوم شریعتی از آن منظری که مارکسیسم دین را نفی میکند، به شدت مارکسیسم را نقد میکند و بخش عمده نظریات او در این بخش خلاصه میشود و به صراحت میگوید که اسلام افیون تودهها نیست. در مجموع تا آنجا که به علایق و انگیزههای مرحوم شریعتی مربوط میشود، او به دنبال دیانت بود و تلاش میکرد دیانت متناسب با جهان ارائه دهد. بسیاری از این گونه تلاشهایی هم که میکرده، در جهت غنای اندیشههای دینی است. ولی در شاکله و بنیان این فکر دچار مشکل است.مثلاً او به مانند بسیاری دیگر از روشنفکران به فکر بهبود دنیا بود یعنی دنیا را به شکلی تقریباً مطلق اصالت میداد. این فکر از اصول تفکر تجددگرایانه است. در گفتمان دینی میگویند دنیا مهم است ولی اصل چیز دیگری است. ما باید تلاش کنیم دنیا را بر اساس اصلی که دیانت ارائه میدهد، سازمان بدهیم. حال اگر اوضاع احوال اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی اقتضا نکرد، لازم نیست برای اهل عمل بودن، همه چیز را متناسب با زمان ارائه دهیم.
شریعتی هم مثل سایر اندیشمندان مسلمان تلاش میکرد بین تجدد و دین آشتی و صلح برقرار کند. تلاش شریعتی به واسطه مبانی فکریاش با بنبست مواجه میشود. البته شاید او آن تأمل فلسفی دقیقی که لازمه این کار بوده، در عمل به دست نیاورد.به نظر میرسد آن بصیرتهای لازم برای شناخت تجدد در مرحوم شریعتی حاصل نشده. به طور کلی روشنفکری ایران در این اواخر است که بصیرتهای بیشتری نسبت به تجدد پیداکرده و فهم دینداری خالصانه و اصیل موضوعاتی است که هم اکنون برای ما روشن شده است. تا قبل از پیروزی انقلاب، همه اهل فکر به ویژه دانشگاهیان کمابیش در فضای سکولاریستی فکر میکردند.
سهم مفاد و محتوا اندیشه شریعتی
تلاش برای آشتی بین تجدد و دین یک حمله به غربزدگی ایرانیان بود، این حمله در نوع مواجهه حاد در دورهای با آلاحمد اتفاق افتاد، در دوره بعدی با مرحوم شریعتی و در حال حاضر اغلب افراد تجددخواه فردید را مسئول تمام تحولات اندیشهای که از نقطهنظر ناقدان به انقلاب اسلامی منتهی شده است میدانند. به نظر میرسد که این انتقال (از آلاحمد و شریعتی به فردید) هرچند که به لحاظ سهم و اثر صحیح نیست، ولیکن به لحاظ مفاد و محتوا صحیح میباشد. به عبارت دیگر، از نظر من هیچکسی نظیر مرحوم شریعتی در شکلگیری انقلاب نقش نداشته است ـ البته سهم شریعتی هم به اعتبار ماهیت انقلاب، میتواند محل سؤال و بحث قرار گیرد؛ چرا که انقلاب ما، انقلابی است که ماهیت همه طبقاتی داشته، تودهها بسیار تعیینکننده بودند، روشنفکران نقش بسیار کمتری داشتند و هدایتکنندگان اصلیاش علما بودند. با این اوصاف برای مرحوم شریعتی هم نمیتوانیم سهم زیادی قائل شویم؛ ولی اگر برای مرحوم شریعتی هم قائل به سهم باشیم ـ این مطلب برای مرحوم فردید مابهازای زیادی ندارد. اما این انتقال به لحاظ مفاد و محتوا درست است. یعنی نقطة نزاع در یک چارچوب نظری و تئوریک به فردید منتقل شده است. آن چارچوب تئوریک و مفهومی، نوع تصور، فهم و مواجههای است که این سه نفر نسبت به مدرنیته داشتهاند و همچنین شرایطی که مدرنیته پس از انقلاب در ایران پیدا کرد.
وجه ممیزه مرحوم فردید از آلاحمد و مرحوم شریعتی که سهم ایشان را در این قضیه نشان میدهد (و البته به نظر من در مورد ایشان نیز به نقطه انتهاییاش نرسیده است)گسست رادیکالی است که به واسطه فردید در شرایط فکری جامعه امکان یافت. از زمان منورالفکری اولیه در مشروطه که دورة نوعی تمایل بسیار شدید به غرب است، تحولی تدریجی به سمت گسست از مدرنیته و نقادی آن و همچنین توهم زدایی از خیالی که بعضی در بدو ورود مدرنیته در جامعة ما گرفتارش شدند، آغاز شد. این مسیر توهم زدایی را میتوان از ملکمخان، آخوندزاده، طالبوف تا شادمان، آلاحمد، مرحوم بازرگان، مرحوم شریعتی و فردید دنبال کرد. افکار هایدگر، به عنوان رادیکالترین نقدهای موجود در تجدد از خود آن،به فردید این امکان را میداد که تقابل میان شرق و غرب را به لحاظ محتوایی، به شکلی حاد مطرح نماید و شرایطی را فراهم میآورد که همانند جلال آلاحمد در عرصة سیاست و یا همانند مرحوم شریعتی در عرصة اجتماع (به معنای خاصش) محدود نماند.
منازعه رایج بر سر فکر شریعتی
در مورد مرحوم شریعتی منازعهای در جریان است که البته این منازعه، بین معتقدان گسست کامل شریعتی از تجدد و پیوند داشتن او با تجدد نیست؛ بلکه یک طرف این منازعه افرادی هستند که مرحوم شریعتی را در گسست کامل از فکر دینی یا در مرز انتقال به تجدد خالص میبینند (و نه برعکس). به عبارت دیگر، در یک سمت نگاهی است که مرحوم شریعتی را دارای پیوندهایی عمیق با دیانت میداند و در سمت دیگر، در عین اینکه به پیوندهای عمیق مرحوم شریعتی با فکر دینی اذعان میشود، او را، به مراتبی کم یا زیاد، گرفتار اندیشة تجدد میدانند و معتقدند که ابزارهای مفهومی، استدلالها و چارچوبی که وی درون آن به بازسازی دیانت میپردازد، چارچوب تجددی است.
همین مسئله از ابتدای انقلاب، موضوع نزاع در مورد شریعتی بین طرفداران انقلاب بوده است؛ یعنی بعضیها در برههای به اعتبار آلودگی شدید فکر شریعتی به تجدد، دنبال حذف آن بودند، اما جریانهایی که معتقد به پیوند عمیق شریعتی با دیانت بودند اجازه این کار را ندادند. در مقابل اینها، کسانی که عمدتاً جریانهایی هستند که در خارج از کشور از شریعتی دفاع میکنند، میخواهند شریعتی را به سمت تجدد خُلّص رادیکالیزه کنند و تعبیر و تفسیرهایی از او ارائه کنند که امکان قطع پیوندهای قبلی او با دیانت فراهم شود و چهرهای که از او ارائه میشود، یک انسان کاملاً تجددخواه باشد.
داوری در مورد شریعتی
اما پس از اینکه مشخص شد جوهرة فکر شریعتی، که محل منازعه و منشأ داوریها و نقادیهای اخیر قرار گرفته است، چیست؛ این مسئله مطرح میشود که حال ما در مقام داوری چه باید بکنیم؟ همانطور که قبلاً گفته شد، اغلب نگرش داوران مبتنی بر نگاه درونمتنی است. حتی رویکرد برونمتنی ـ که مورد بحث ماست ـ نیز هیچ موقع ما را از داوریهای محتوایی نسبت به افراد مستغنی نمیکند. این نکته که داوری بر مبنای افکار تا چه حد میتواند بر اساس مقولات بیرونی انجام گیرد (یعنی رویکرد برونمتنی)، منازعهای جدی در حوزه جامعهشناسی معرفت و مباحثات معرفتشناسانه است. البته این شرایط تاریخی نیست که یک فکر را به وجود میآورد، بلکه این فکر است که پاسخ مناسبی به شرایط تاریخی است. در این نوع نگاه نکته ظریفی نهفته است، افکار و اندیشهها، بالاخص افکار اجتماعی ـ فلسفی در نهایت برای پاسخ به مسائلی عرضه شدهاند و اگر با این شرایط تاریخی تناسب نداشته باشند، نهتنها کسی به آنها رجوع نمیکند، بلکه فینفسه نیز فاقد معنا میگردند. به بیان دیگر، افکار بشری، در استعلاییترین حالات نیز، با جهان تاریخی خود نسبتی دارند و در نتیجه،این نوع نگاه به قضیه، درست و موجه مینماید.
تاریخ تفکر ایران پس از مشروطه، به روشنی در یک «فرایند طبیعی ارزیابی خود» است؛ توجه به این نکته مهم است که به طور قطع میتوانیم بگوییم که تا پیش از مشروطه و انقلاب اسلامی در شکلگیری این فرایند یا سیاست در معنای مداخله دولتی وجود نداشته و یا اگر هم وجود داشته، در تقابل با این نوع فکر یا فرایند طبیعی بوده است. این فرایند طبیعی از دو جریان مدد میگیرد، یکی جریان اجتماعی ـ تاریخی که اتفاق افتاده و دیگری جریانهای اجتماعی ـ سیاسی، بسیار روشن و مشخص هستند. تا پیش از دورةرضاخان و تحولات بعدی آن، ایرانیان چهرة دیگر مدرنیته، یعنی چهرة استعمارگر آن را، تجربه نکرده بودند. این تجربه که تدریجاً حاصل شده و در واقع وجه دیگری از مدرنیته را نشان داد، امکان فهم دقیقتر مدرنیته را فراهم آورد؛ البته همة این چرخش فکری به دلایلی سیاسی نبود، گرچه به دلیل اینکه افکار در چالش با این اوضاع و احوال سیاسی ظهور میکنند، سیاست هم مهم بود. در نتیجه این فرایند، تدریجاً وجه دیگری از مدرنیته آشکار گشت.
از این منظر این اعتقاد که ضدیت افکار ایرانیان با مدرنیته در نتیجه یک انحراف و اشتباه رخ داده است کاملاً مردود میباشد، البته برخی از این جریانها، به جریانهای فکری و منابع بسیار قدیمی مدرنیته رجوع میکنند که مشخص نیست تا چه معتبر میباشند، ولیکن صرف نظر از امکانی که به این شیوه برای خود باز میکنند، این نکته را مورد توجه قرار نمیدهند که زمانی که در یک برهه تاریخی، تمامی متفکران مرتبط با متن یک جامعه، و به صورت طبیعی و غیر فرمایشی در سپهر فکری با جهتگیری خاصی فعالیت میکنند (برخی با موضعی حادتر و برخی دیگر با یک موضع ملایمتر) این اتفاق یا رخداد، وجهی اتفاقی یا صرفهای و بیربط به شرایط تاریخی ـ اجتماعی ندارد و به معنایی اجتنابناپذیر بوده و نتیجتاً انحرافی نبوده است.
نهایتاً اینکه اگر بر پایه امکانات معرفتشناختی یا عملگرایانه است و به نظر نمیرسد که هیچ مبنا و معیار دیگری بتواند متفق علیه باشد. البته متفق علیه بودن این معیار نیز محل نزاع است، ولیکن بهترین امکان در شرایط کنونی تجدد بوده و میباشد. در هر حال بر اساس معیار عملگرایانه، تکلیف ما در این منازعه معرفتشناختی روشن است. تحت شرایط تاریخی ما و تجدد متفکرانی مثل آلاحمد، شریعتی و فردید در مسیر درست بوده و ما را در مسیر درست هدایت کردهاند. کارایی آنها نیز در عمل به اثبات رسیده است.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
بازخوانی شریعتی و نیازهای نسل ما
ساختار اندیشه شریعتی و تفکر ایرانی
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.