در نگاه نخست ارتباط میان این «فلسفه» و «زندگی اخلاقی» تصنعی یا در بهترین حالت آکادمیک و به دور از الزامات هر روزهی واقعیت به نظر میرسد. تا وقتی که منظور از فلسفه صرفاً آموزههایی انتزاعی یا دستکم تکنیکال باشد که قرار است گزارههایی دقیق و ظریف راجع به واقعیت در اختیار ما بگذارد، و نیز تصور ما از این اخلاق، نظامی از خوبی و بدیها و پایبندی عملی به خوبیها باشد، این برداشت کموبیش درست و قابل درک است. اما با تغییر رویکردی نسبت به این دو، میتوان ارتباطی تنگاتنگ و ماهوی میان آنها یافت؛ ارتباطی که با دست بالا دادن به «زندگی اخلاقی» میتواند یکی از زمینههای مشروعیتبخشی و توجیه «فلسفه» نیز باشد. پس بیایید در همین آغاز نگاهی به مفاهیم اساسی خود داشته باشیم.
برای اصلاح اخلاق و تهذیب نفس طرق مختلفی پیشنهاد شده و مشربهای گوناگونی پدید آمده است. از جمله مشرب سقراطی است. طبق این مشرب، انسان باید خود را از راه عقل و تدبیر اصلاح كند. آدمی اول باید به فواید تزكیه و مضرات آشفتگی اخلاق، ایمان كامل پیدا كند و سپس با عقل یكیك صفات مذموم را پیدا كند. شهید مطهری در این مورد مثال می زند (مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص 266) که: مثل كشاورزی كه از لابلای زراعت با دست خود یكیك علفهای هرزه را بكند، یا مثل كسی كه می خواهد گندم را با دست خود از ریگ و كلوخ پاك كند و آنگاه آنها را از خرمن هستیاش پاك كند. طبق این روش باید با صبر و حوصله و دقت و حساب و اندیشه، تدریجاً مفاسد اخلاقی را زایل كرد و غشها را از طلای وجود پاك كرد، و شاید بتوان گفت كه برای عقل امكانپذیر نیست كه از عهده برآید.
هبوط بشر به یك معنا باز شدن چشم حضرت آدم (سلاماللهعلیه) و در افتادن وی در فتنهی اقتضائات زمین بود. دین و اخلاق از زمان هبوط در خطر بود. و اصلاً معنی هبوط تاحدی پیشامد چنین خطراتی است. اما دقیقاً به همین دلیل است كه باید دوباره بدانها باز گردیم.
همهی ما خواهیم مُرد، و جهان بدون ما به کار و بار خود ادامه خواهد داد. ساموئل شفلر (SamuelScheffler) در کتاب بسیار مبتکرانه و خلاقانهی خود، مرگ و زندگی پس از مرگ (DeathandtheAfterlife)، به نحوی مستدل و قانعکننده تبیین میکند که چگونه این واقعیت آشکار بر ارزشهای حاکم بر زندگیمان و انگیزههای شکلدهندهی آنها تأثیر میگذارند.
در زمانهای که هر کس مجبور است، سبکی برای زیستنِ خویش انتخاب کند، چگونه میتوان انسانها را قضاوت نمود؟ این پرسش، بیوجه به نظر میرسد، چراکه قضاوت در برابر انتخاب را مسئله میکند و حال آنکه علیالاصول بنیاد هر قضاوت اخلاقی را بسته به باز بودن امکان انتخاب دانستهاند. به عبارت دیگر، هر قضاوت عموماً زمانی موجه میشود که مورد قضاوت، آزادی عمل داشته باشد. پس چگونه است که در اینجا از امری بهنظر بدیهی پرسش شده است؟ تمام نکته در چیستیِ این «زمانه» و در این «اجبار» برای «انتخابِ- سبک زندگی» نهفته است.
کشانده شدن همهچیز از ساحت زندگی به ساحت معرفت؛ امری که با پرسشهای سقراط آغاز شد. آغاز متافیزیک، آغاز غلبهی «نطق» بر «حَیوان» بود. این غلبه امکان جدایی اخلاق از زندگی را فراهم کرد و اخلاق (ethic) را تبدیل به بخشی از ایدئولوژیهای طبقات و گروههای مسلط حیات اجتماعی کرد که با آن وضعیت موجود امور را موجهسازی کنند؛ همان اخلاقی است که نیچه اینگونه توصیف میکند: «اخلاق آنگونه كه تاكنون فهمیده شده است -آنگونه كه سرانجام شوپنهاور آن را به عنوان "انكار خواست زندگی" فرمولبندی كرد- خود غریزهی فساد است.» نیچه در تلاش است تا با بازگشت به ساحت زندگی با این اخلاق بستیزد. اما آیا راهی که او میرود توفیقی دارد؟ نگارندهی مقالهی زیر با گزارشی اجمالی از سیر نسبت اخلاق و زندگی، ضمن نقدهایی بر راه نیچه، ایدهی خود را دربارهی این نسبت، با تمسک به اخلاق شرقی، بیان میکند.
هر دورهای بر سر راه اخلاق چالش خاص خود را پیش مینهد و ماهیت این چالش میتواند به منزلهی اشارهی مهمی به روح آن دوران تلقی شود. ماهیت چالشی که دوران ما بر سر راه اخلاق ایجاد میکند چیست؟ ظاهراً شکی نیست که ما دچار یک بحران وخیم اخلاقی هستیم. اما ماهیت این بحران چیست؟ چگونه باید با آن مواجه شویم؟ معنا و نشانهی شوم آن چیست؟ و چقدر عمق دارد و تا کجا پیش میرود؟ اینها برخی از پرسشهایی است که میخواهم در اینجا مطرح کنم و به آنها بپردازم.
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.