1) توریست، مظهر نسبت خاصی است که انسان معاصر با گذشته و سنت برقرار کرده است و بدون تأمل در این نسبت، هرگونه بحثی نابسنده خواهد بود. پرسش از این نسبت و رابطه، پرسشی وجودشناسانه (ontologic) و ماهیتاندیشانه است.
توضیح اینکه به پدیدهی توریسم از دو منظر میتوان نگریست: الف) منظر تجربی که جزءنگرانه است، ب) منظر فلسفی که کلنگرانه است. این پرسش که انواع توریسم چیست و چگونه میتوان آن را مدیریت کرد یا این پرسش که تأثیر توریسم بر فرهنگ و اقتصاد و سیاست و اجتماع و زیستبوم چیست و پرسشهای دیگری از این نوع، از منظر جزءنگرانهی تجربی قابل پاسخگفتن است. در مقابل، پرسشهایی از آن نوع که در ابتدای سخن به آن ها اشاره شد، از منظر کلنگرانهی فلسفی قابل پاسخگفتناند. از منظر کلنگرانهی فلسفی، از ماهیت توریسم و قوام تاریخی آن و نسبتی که انسان در ظل آن با پدیدهها برقرار میکند، پرسش میشود. در اینجا این مسئله مطرح است که توریسم، یک نسبت و رابطه و رهیافت خاص به گذشته است.
2) توریسم، بهعنوان یک پدیدهی خاص تاریخی و توریست، بهعنوان یک گونهی خاص بشری از مظاهر عصر مدرناند. انسان عصر جدید نسبت خاصی با گذشته برقرار کرده که میتوان آن را موزهایکردن و باستانشناسانهکردنِ تاریخ، زمان، سنتها و فرهنگهای مردمان پیشین دانست (ملاصالحی، 1384). در نظر انسان عصر جدید، سنتها و مأثورات قدیم، خاطرهی ازلی و مایهی تذکر تاریخی نیستند، بلکه ابژهی کنجکاوی علمی و تاریخیاند. آن ها صرفا به گذشته تعلق دارند و گذشته هم «درگذشته» و رفته است و نمیتواند در زندگی معاصر منشأ اثر باشد. انسان عصر جدید در دل مأثورات و سنتها نمیزید، بلکه رابطهای شیءوارهشده و بیگانهشده با آن ها دارد. این نسبت که از آن تحت عنوان نسبت موزهای و باستانشناختی با گذشته یاد کردم، از لوازم بسط مدرنیته بوده است. مدرنبودن، یعنی صرفا برای امر رایج، معاصر، نو و جاری اعتبارقائلشدن. عصر جدید، برخلاف اعصار پیشین، از مقولهی جدید یا نو در برابر قدیم یا کهن حمایت میکند. انسان عصر جدید، برای سنتها و مأثورات قدیم اقتدار و اعتبار قائل نیست، گرچه برای آن ها احترام قائل است و البته احترام غیر از اقتدار و اعتبار است. مدرنیته، گذشته را همچون چیزی مهجور، منسوخ، عاطل، بیفایده و از دور خارجشده میداند (بامن، 1380). نهاد اجتماعی موزه و پدیدهی توریسم و موجودی به نام توریست، از مظاهر برقراری رابطهی موزهای و باستانشناختی با سنتها و مآثر قدیم هستند.
3) اشاره شد که توریست، گونهی بشری خاصی است که در جهانی زیست میکند که با سنتها و فرهنگهای گذشته نسبتی موزهای دارد. زائر مظهر نظمِ جهانِ سنتمحور است. در جهان سنتمحور، «معبد» چونان نمودار نظم کیهانی و قدسی برپا میشود. برای انسان سنتباور، «در جهان بودن» بهمثابه «در معبد بودن» است؛ یعنی نحوی از بودن که با تذکر تاریخی و یادآوری خاطرهی ازلی تعین مییابد. در نتیجه باید گفت که تجربهی توریست و زائر از حیث ماهوی با هم فرق دارد. زائر «در معبد بودن» را تجربه میکند، ولی توریسم مبتنی بر فسخ تجربهی «در معبد بودن» است. با موزهایشدنِ فرهنگ و هنر قدیم، تجربهی «در معبد بودن» ویران شده است. در جهان سنتمحور، معبد موطن اصلی هنر بود، اما با انتقال هنر به موزه، هنر بیخانمان شد. با این تغییر، نوع آدمی که از هنر بهره میگیرد نیز از اساس دگرگون گشت. در جهان سنتمحور، کسی که هنر میآفرید عابد بود و کسی که به معبد میرفت، زائر. اما امروز کسی که به موزه میرود، توریست هنری است (شایگان، 1382).
4) تماشاگری توریست هنری، عاری از تذکر تاریخی و یادآوری خاطرهی ازلی است. این امر نه صرفا ناشی از خصلتهای روانشناختی افراد، بلکه ناشی از ماهیت پدیدهی موزه در عصر جدید است. رواج واژهی «موزه» در زبانهای اروپایی به بعد از رنسانس بازمیگردد. بهعنوان مثال واژهی museumاز قرن 17 م. در زبان انگلیسی تداول یافته است. اصل این واژه یونانی است. یونانیان به فرشتگانی نُهگانه به نام «موسه» (Musae) اعتقاد داشتند. این الههها فرزندان زئوس (Zeus) و منهموسونه (Mnemosyne) به شمار میآمدند و هریک عهدهدار یکی از هنرها و علوم بودند: کالیوپ (Calliope= شعر حماسی)، کلیو (Clio= تاریخ)، اراتو (Erato= شعر غنایی)، ائوترپ (Euterpe= موسیقی)، ملپومنه (Melpomene= تراژدی)، پلیمنیا (Polymnia= سرودهای دینی)، ترپسیخور (Terpsichore= رقص)، تالیا (Thalia= کمدی) و اورانیا (Urania= ستارهشناسی) (دیکسونکندی، 1385).
خود واژهی Museاز ریشهی هندواروپایی mon، men، mn(به معنی «تفکر کردن»، «تذکر یافتن» و «به یاد آوردن») بوده است. در واقع، موزها الهههای تذکر و خاطرهی ازلی بودهاند. از همین ریشه، واژهی یونانی «موسیون» (mouseion) را داریم که به معنی دارالعلم بوده است؛ یعنی جایی که در آن، فلسفه تعلیم میشده است. از مشهورترین این موسیونها، «موسیون اسکندریه» است که توسط بطلمیوس سوتِر، مؤسس سلسلهی بطالسه در مصر بنیان نهاده شد (تامپسون، 1387). اما موسیون را نمیتوان به دارالعلم یا کتابخانه تحویل کرد. در واقع، موسیون متعلق به موسهها و نیایشگاه و پرستشگاه آن ها بود. موسهها فرشتگان الهام بودند که در معبد مقدس خود حضور داشتند و در آن پرستش میشدند و به پرستندگانشان الهامات غیبی میبخشیدند. موسیون صرفا محل گردآوری مکتوبات و اسناد و اجسام مربوط به گذشته نبود، بلکه محلی بود که هنرمند و شاعر در آنجا به کسب فیض از موسهها میپرداخت. حضور در موسیون، یکیشدن با حقیقت را در پی داشت؛ حقیقتی زنده، ملموس، زیستنی و دستیافتنی، نه تماس سطحی با صورت و پوستهی ظاهری حقیقت که در موزههای امروزی شاهدش هستیم. موسیون معبد موسهها بود، برای سلوک باطنی و شریکشدن با خاطرهی ازلی. اما امروزه موزه به نمایشگاه آثار و اجساد و اجسام سنتهای انقراضیافته بدل شده است (ملاصالحی، 1384). اگر زائر در سنتها سرخوشانه مشارکت میجوید و در مقابل، توریست به تماشای آن ها اکتفا میکند، به دلیل ماهیت بیگانهکنندهی موزه است.
5) نگاه توریست، نگاه موزهای است؛ نگاهی است از دور و با فاصله. این نگاه، نگاهی بیگانه است. در این نگاه، فرهنگ و هنرِ مقدس، بیسیرت شده و به کالای تجاری بدل میشود. در نتیجهی این نوع نگاه، خشوع و خضوعی که در زائر شاهدش هستیم، به کنجکاوی توریستی تنزل مییابد و شوق خلوت به تشدید لذت بدل میشود. جهانِ مأثورات و سنتهای فرهنگی، در نظر توریست، صرفا ابژهی تماشاست. توریست فرهنگها را به فولکلور بدل میکند. فولکلور یعنی تبدیل یک فرهنگ و تمدن به نمایشِ صِرف که برای ارضای کنجکاوی حریصانهی توریست روی صحنه آورده شده است. فولکلور وجه سرگرمکنندهی یک فرهنگ است، یعنی آخرین وجه تنزل یک فرهنگ که خود را برای ارضای توریست به نمایش میگذارد (شایگان، 1382). زائر با چشم سِرّ میبیند و توریست با چشم سَر. توریست نگاه محاسبهگرانه دارد، اما نگاه زائر، نگاهی بیغرض است. زائر غرق در امر مقدس میشود. او جز این هدفی ندارد و اجازه نمیدهد که اغراض، حجاب دیدگان او شوند. نگاه محاسبهگرانهی توریست موجب میشود که وی پدیدهها را به صِرفِ «جالببودن» یا «غرابتداشتن» مهم بداند. این شگفتی و غرابت است که برای توریست لذت به ارمغان میآورد، اما زائر میخواهد با تجربهی امر مقدس به بهجت درونی برسد. لذا سفرِ زائر حکم سیر و سلوک را دارد، اما سفرِ توریست برای کسب لذت است. سفر زائر نشانهی دلگسستن از دنیا و رسیدن به وارستگی است. او با این سفر نشان میدهد که میلی به ماندن در سرای دنیا ندارد. سفر برای زائر، حکم سیر و سلوکی را دارد که نهایتا به تزکیه و تصفیهی او منجر میشود. زائر نمیخواهد چیزی به خود بیفزاید، بلکه میخواهد با غرقشدن در مکان مقدس، چیزی از خود بکاهد و حشو و زوائد را از خود بزداید و به تزکیه برسد. اما توریست اهل مطالعه و تماشاست و میخواهد چیزی به معلومات خود بیفزاید. زائر میخواهد از طریق زیارت و در سکوت ناشی از بودن در معبد، به شکفتگی درونی برسد، اما توریستِ شتابزده، میلی به شکفتگی درونی ندارد. او جمعیت خاطر ندارد و اسیر پراکندگی است. توریست نمیخواهد در خود تغییری ایجاد کند، بلکه میخواهد همه چیز را آماده به او بدهند و در سطح شعور او پایین بیاورند (شایگان، 1382).
6) زیارت و توریسم، هر دو، مبتنی بر فرقنهادن بین مکانها هستند. تفاوت بین مکانها در نظر توریست، به تفاوت در جاذبههای گردشگری آن ها برمیگردد، اما تفاوت بین مکانها در نزد زائر، به تفاوت میان امر مقدس و امر نامقدس راجع است. زائر با حضور در مکان مقدس، حضور در پیشگاه الوهیت را تجربه میکند، اما حضور توریست در مکانی که جاذبهی گردشگری دارد، مبتنی بر غیاب امر مقدس است. از همین جاست که انگیزه و نیت زائر و توریست با هم فرق میکند. در توریسم، مقولهی «نیت» و «قصد قربت» که از شرایط حضور در پیشگاه امر قدسی است، حذف میشود. زائر برای زیارت قصد قربت میکند و لذا تشرف او به اماکن مقدسه، برای فرونشاندنِ کنجکاوی تاریخی یا کسب لذت گردشگری نیست، بلکه سفر و سیاحت در ظل حضور در پیشگاه امر قدسی رنگ میبازد. زائر به نیت زیارت میرود، نه سیاحت. سفر زائر از مقولهی «هم فال است و هم تماشا» و «هم زیارت است، هم سیاحت» نیست. او هدفی جز زیارت- که آن هم بهنوبهی خود وسیلهای است برای قرب الی الله- ندارد. اصولا پیدایش مقولهای تحت عنوان «تور سیاحتی-زیارتی» ناشی از درک مدرن از گردشگری است و با تلقی قدما از زیارت تفاوت دارد.
7) انتخاب بین زائر یا توریستبودن، آسان نیست. توریسم با اختیار و اجازهی ما بسط نیافته که با ارادهی ما بهراحتی کنار گذاشته شود. توریسم برآمده از منطق درونی بسط مدرنیته است و لذا خلاصییافتن از آن دشوار است. «خلاصییافتن»، مستلزم ستیز و انکار نیست، مستلزم «فرارفتن» است و فرارفتن با خودآگاهی میسر میشود. پس بحث فلسفی در ماهیت موزه و توریسم را نباید بیهوده انگاشت، زیرا در غیاب این نوع مباحثه، باب درخودنگری (reflection) و خودآگاهی و فرارفتن از وضع موجود بسته خواهد شد.
*دانشجوی دکتری کتابداری از دانشگاه تهران
منابع و مآخذ:
1) بامن، زیگمون (1380). مدرنیته. در حسینعلی نوذری (گردآورنده و مترجم)، مدرنیته و مدرنیسم: مجموعه مقالاتی در سیاست، فرهنگ و نظریهی اجتماعی (ص 25-45). تهران: نقش جهان.
2) تامپسون، جیمز (1387). تاریخ اصول کتابداری (محمود حقیقی، مترجم). تهران: مرکز نشر دانشگاهی (نشر اثر اصلی 1977).
3) دیکسونکندی، مایک (1385). دانشنامهی اساطیر یونان و روم (رقیه بهزادی، مترجم). تهران: طهوری (نشر اثر اصلی 1998).
4) شایگان، داریوش (1382). آسیا در برابر غرب. تهران: امیرکبیر.
5) ملاصالحی، حکمتالله (1384). جستاری در فرهنگ، پدیدهی موزه و باستانشناسی. تهران: مؤسسهی تحقیقات و توسعهی علوم انسانی.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.