سخن گفتن در باب امام خمینیرحمهالله علیه و اندیشهها و آرمانهای وی راه به جایی نمیبرد، نه از آنرو که دشوار و دیریاب است، از آنرو که اهل سیاست او را به «اسطورهای ایدئولوژیک» تبدیل کردهاند و به جای اقتدا به وی، مخالفان خود را متهم به دشمنی با وی میکنند. پس آن به که ما هم در این باب خاموش بمانیم؛ زیرا کشاکش با ایدئولوژیستها، به اندازهی موافقت و مخالفت با آنها بیهوده است. زیرا سرنوشت جوامع عقبمانده را نه موافقت و مخالفت ایدئولوژیک، بلکه مناسبات تکنیکی و اقتصاد تکنولوژیک رقم میزند و این جوامع در نسبت با تکنیک و اقتصاد تکنیکی، شأنی جز مصرف ندارند.
***
نسل انقلاب و جنگ یعنی نسل ما، از نوجوانی تا میانسالی با امام همراه بودیم، به پیروی از وی انقلاب کردیم و به دفاع از انقلاب خود جنگیدیم تا آنکه قطعنامه میان ما و آرمانهایمان چنان فاصلهای انداخت که دیگر سودای هیچ آرمانی از عهدهی پر کردن آن بر نمیآید. با این وجود میدانیم که تمام جنبشهای مذموم و ممدوح جهان اسلام ـ از آسیا گرفته تا آفریقا ـ از نتایج سربرآوردن امام و سر دادن ندای بازگشت به اسلام است. پس از آنکه انقلاب به پیروزی رسید، احزاب و سازمانها و گروهها و افراد شاخص، هر یک چشمانداز خود را از اسلام بهعنوان اصل دیانت مطرح کردند و تنازع آغاز شد و دوستیها به دشمنی جای سپرد و فهم از دین به جای دین دائرمدار ایدئولوژیتراشی شد. جنگ تحمیلی باعث شد این فاجعه (ایدئولوژیک شدن دیانت) مستور بماند و جز در عرصهی سیاست و مدیریت تجلی نکند، اما پس از رحلت امام فراگیر شد و آرمانشهر دینی نهتنها فراموش ماند، بلکه آرمانهای امام و مستضعفین مغلوب تجددطلبی شد و توسعهی اقتصادی و توسعهی سیاسی، بهانهی کسب قدرت شدند بیآنکه جز بازگرداندن جامعه به «مصرفزدگی» نتیجهای داشته باشند. فاصلهی طبقاتی اندکاندک فراگیر شد و به تفاوت میان «لامبورگینی» و «کارتن» رسید. هماکنون در جامعهی مدعی دین و انقلاب میلیونها بیکار، سراپا حسرت به کاخهای برافراشته و اتومبیلهای چند میلیارد تومانی مینگرند و ما نگران آنیم که مبادا روسریها همچنان عقب بروند و... چه میگویم؟ گسست از دین و اخلاق از لوازم جوامع سرمایهداری است و ما نهتنها روزبهروز از آرمانهای امام راحلرحمهالله علیه دورتر و به مناسبات جوامع غربی نزدیکتر میشویم، از سیرهی اهل بیتعلیهمالسلام جز در باب فروع یاد نمیکنیم و پروای آن نداریم که چه پیش خواهد آمد. آیا کسی مقصر است؟ خیر! من بر آنم که در تمدن تکنیکی راه دیگری پیش روی ما و دیگر جوامع نیست. تفاوتی اگر هست در این است که ما تظاهر میکنیم پایبند سنتها هستیم و میخواهیم در جهان مدرن متعهد به اخلاق دینی باشیم. البته میبینیم که این تمنا محال است، اما اگر از این محالاندیشی هم صرفنظر کنیم، به چه چیزی دلخوش میتوانیم بود.
مناسبات جهان مدرن و تمدن تکنیکی اقتضائات خود را بر ما تحمیل کرده است و روزبهروز ما را بیشتر در ورطهی خود فرو میبرد و به فرجام ظاهر و باطن ما را چندان دگرگون خواهد کرد که از شعارهایمان نیز دست برخواهیم داشت. ما موعظه میکنیم، اندرز میدهیم، از خدا و رسولصلیاللهعلیهوآله سخن به میان میآوریم، وعده میدهیم، تهدید میکنیم و ... الخ، اما مدرنیزاسیون (تجددطلبی) نه موعظه میفهمد، نه خدا میشناسد، نه هیچ دین و آئینی دارد و نه با دواعی و دعاوی ما همراه میشود و هر آنچه را که از تمدنها و فرهنگهای ماقبل مدرن باقیمانده است، میفرساید و پوک میکند و فرو میریزد.
یک سیاستزده میتواند این یا آن دولت یا دولتمرد را به کمکاری یا ویرانگری متهم کند، اما در منظر من هیچکس متهم یا مقصر نیست. تکنولوژی و اقتصاد تکنولوژیک را مطلوب لذاته انگاشتن و برای رسیدن به موقفی از توان صنعتی که جوامع غربی در آن مستقر هستند، سراسیمه به جنبش درآمدن، و در عین حال ثروتمندان را معاف و محترم شمردن و در عوض از فقرا توقع اخلاق و قناعت و عفت داشتن، خواه ناخواه به فقدان هویت میانجامد. آیا میتوان بر تمدن جدید چار تکبیر زد و به قرون ماضی برگشت؟ خیر! آیا میتوان مردم را به حال خود رها کرد و از احتساب آنها چشم پوشید؟ ظاهراً ممکن نیست، زیرا «اولئک کالانعام بل هم اضل» اگر با منع و دفع و احتساب مواجه نباشند، از اینکه بوزینهوار از تمام آموزههای پلید و پلشت ماهوارهها تقلید کنند، ابایی ندارند. اما جمع میان مناسبات اخلاقی کهن با تمدن لائیک مدرن نیز محال است.
«چه باید کرد؟» پرسش بیهودهای است. «چه میتوان کرد؟» پرسش اصلی است. اما هر پاسخی که به این پرسش بدهیم، در عمل ناگزیریم که سراسیمه بدویم تا در مسابقهی علم و تکنیک و اقتصاد جهانی بیش از این واماندهی قافله نباشیم و همین ناگزیری است که سرنوشت ما را رقم میزند و پاسخهایمان را (هر چه باشند) به ژورنالیسم سیاسی تحویل میکند. آیا ما تنها جامعهی اسلامی بحرانزدهایم؟ عراق و سوریه و یمن و مصر و سودان و تونس و لیبی و افغانستان و پاکستان و... الخ، هزار مرتبه از ما ناگزیرتر، گرفتارتر و درماندهترند و افزون بر این، با جنگ و کشتار و قتل و تجاوز و ناامنی وحشتناک مواجهند و این وضع بدان معناست که جهان اسلام در حال از سر گذراندن واپسین آزمون خود در نسبت با مدرنیته و مدرنیزاسیون است؛ خواه با جهان مدرن یکسره همراه شود، خواه چندان با خود و دیگران بجنگد که کار به برد یا باخت محض فرجام یابد. تاریخ جهان اسلام در حال دگرگونی بیسابقهای است که باید منتظر سرانجام آن بود، و جمهوری اسلامی نمیتواند از این دگرگونی محتوم بر کنار بماند و چون خود آغازگر این آشوب عظیم بوده است، لاجرم باید همچون دیگر کشورهای اسلامی، غرامت بپردازد. تحول، بیغرامت ممکن نیست.
آیا در شرایط کنونی که علاوه بر نابسامانیهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اخلاقی با محاصرهی اقتصادی و «استبداد دیپلماتیک» قدرتهای غربی و آشفتهبازار جنگ رو به گسترش در جهان اسلام مواجهایم میتوانیم به آرمانهای امام برگردیم؟ بازگشت به آرمانهایی که بیش از دو دهه متعمدانه فراموش ماندهاند، مستلزم آمادگی برای نبرد با امریکاست. آیا میتوانیم دگردیسی پیدا کنیم و در کنار امریکا قرار بگیریم تا از ورود به «پیکارجویی ایدئولوژیک» خودداری کنیم؟ آیا غرب میپذیرد که ما همچنان کجدارومریز رفتار کرده و در اقتصاد و تکنیک ذیل مناسبات کاپیتالیستی باشیم و در سیاست و اخلاق داعیهی دیگری داشته باشیم؟
پاسخ به این پرسشها را سیطرهی تکنیک و سلطنت ماهوارهها معلوم خواهد کرد. اما ای کاش میتوانستیم در «روشنگاه آزادی» به آینده بنگریم و از طرح پرسش نهراسیم. من به هیچ حزب و گروهی و به هیچ سیاستی هیچ امیدی ندارم و واپسین سالهای عمر بیهودهی خود را میگذرانم و از مرور این سالهای عبث، به این نتیجه رسیدهام که به قول پیامبر اسلامصلیاللهعلیهواله دنیا و آخرت هووی یکدیگرند و با هم کنار نمیآیند.
از گیرودار این دو هوو چه کسانی سود میبرند؟ این گیرودار به کجا ختم میشود؟ غلبه با کدامیک است؟ پاسخهای گوناگون از منظرهای گوناگون برای این قبیل پرسشها میتوان تدارک دید. اما با پرسش و پاسخ نمیتوان از بحرانهای ناشی از گیرودار سنت و تجدد آسوده شد. آنها که در جانب سنت قرار دارند ترجیح میدهند به آینده ننگرند و هم خود خاموش بمانند (و اگر احیاناً دهان باز کنند، شعار سیاسی بدهند) و هم دیگران را خاموش کنند. تجدد اما نیاز به سخنگو ندارد، زیرا نفس زیستن حتی اگر در همین حدود جاری و ساری (مصرفزدگی و تکیه کردن به واردات از گندم تا هواپیما) باشد، عرصهی تجدد را گسترش میدهد. ما انقلاب کردیم اما نه غربزدگی تدارک شد، نه نیستانگاری، نه تضاد سرسامآور طبقاتی، نه کشاورزی سامان یافت و نه صنایع مونتاژ بهبود پیدا کردند؛ اما به خود آمدیم، امروز بقال و نانوا و رانندهی تاکسی هم متوجه شدهاند که در جهان مدرن چگونه باید به موقعیت فردی و جمعی خود وقوف داشت و چگونه باید زیست و چگونه نگران آینده بود. هرکس دیگری نیز که در متن مردم باشد، به خود میآید و این به خودآمدن ناگزیر، روشنگاه وی میشود. تنها کسانی از این خودآگاهی محروماند که قدرت میان آنها و اجتماع فاصله ایجاد کرده است؛ لاجرم راهی را در پیش میگیرند که هیچ نسبتی با آینده ندارد.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
امروز چگونه میتوان امام را فهم کرد؟
روایتی متفاوت از ولایت فقیه امام
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.