علیرضا بلیغ:در این جلسه صحبت از پیش فرضهاست؛ اینکه چگونه امکان ورود استعارههای مهندسی و ادبیات مهندسی به حوزهی فرهنگ گشوده میشود. آیا همانطور که اندیشهی تصرف در طبیعت طرح میشود و رشتههای مهندسی شکل میگیرد، فرهنگ نیز چنین وضعیتی پیدا کرده است؟ ما میدانیم که مهندسی اجتماعی در شوروی سابق مطرح شد و عملاً هم با شکست مواجه شد و میدانیم که در اندیشهی لیبرال هم نظایر آن مطرح شده است. حالا باید ببینیم چه نسبتی بین طرحی مثل مهندسی فرهنگی که در کشور ما مطرح میشود، با آن مهندسی اجتماعی وجود دارد؟ اموری چون مهندسی فرهنگی که به شورای انقلاب فرهنگی محول شده است محصول چه وضعیتی است؟
علیرضا شفاه:بنده میخواهم در موضوع تذکری بدهم که این تذکر جنبههای ایدئولوژیک بحث را محو میکند و ما را به جنبههای اساسیتری میرساند. چرا که خودِ عنوان، مهندسی را در مقابل فرهنگ قرار میدهد و به فرهنگ اولویت میدهد و گویی میخواهد به تدبیر و سیاستی بیانجامد که ما را از این وضعیت نجات دهد. بنده میخواهم این موضوع را از ریشه مورد بررسی قرار دهم. بحث راجع به زبان و فضا است. آیا زبان و فضا دو چیز هستند که میتوانند فارغ از هم وجود داشته باشند یا زبان و فضا در پیوند با هم به وجود میآیند؟ زبان در پیوند با فضا به وجود میآید و فضا از ابتدایی که زبان شروع میشود، در زبان حضور دارد. اما چگونه استعارههای فضا، زبان را در کار میآورد؟
زبان با امر مقدس در کار میآید و امر مقدس با جدا کردن ناحیهای از فضا و مکان با عنوان مکان مقدس به وجود میآید. شروع امر مقدس با معبد است و این جدایی، جدایی فضایی است نه جدایی مفهومی. یعنی امر مقدس در وهلهی اول نمیتواند بهمثابه مفهوم در کار بیاید. مفهوم و استعلا خودش محصول تطور و ظهور مفاهیم مربوط به فضا در زبان است. زبان و امر مقدس در پیوند با هم در کار میآیند و امر مقدس طرح نمیشود الّا به معبد، و معبد خود فضا و مبدأ فضاست. ما تصور میکنیم نقشهای داریم و فضایی را میشناسیم، سپس قطعهای از آن را علامت میزنیم، میگوییم آنجا را مسجد میکنیم، بعد دور آن را خط میکشیم، آنجا مسجد میشود. برعکس، چه چیزی فضا را فضا میکند و به آن گسترش میدهد و آن را نامتقارن میکند؟
سخن دربارهی آغاز زبان و حاق زبان است؛ نباید گمان کنیم در حاق زبان، فضای متریک وجود دارد و اشیاء در ظرف این فضای متریک واقع میشوند؛ فضا ظرف است و تقارن دارد و همهی نقاط آن شبیه همند. در حاق زبان، تمایز نقاط فضا از هم وجود دارد؛ یعنی تمایز فضا بعد از ظهور اشیاست. نقاط فضا بهواسطهی ظهور اشیا از هم جدا میشوند و هر نقطه لحنی دارد. در فضای متریک نقاط لحن ندارند. فضای متریک بهمثابه فرمول است؛ فرمول لحن ندارد؛ اجزاء فرمول لحن ندارند تنها جا دارند. ولی در زبان اجزاء نحوی حضور و یاد همراه خود دارند.
علیرضا بلیغ:منظور از لحن چیست؟
هادی محمودی:وقتی میگوییم کلمه لحن دارد، یعنی کلمه به نحو رازآلودی، ناگفتهای با خودش به همراه میآورد که آن ناگفته فرصت مواجههی استعاری شما با آن را فراهم میکند. در مواجههی استعاری الف بهعنوان ب، یا الف بهعنوان الف. چرا الف میتواند بهعنوان ب یا الف لحاظ بشود؟ حتی الف بهعنوان الف چیزی را بر خودش حمل میکند. چرا؟ چون انگار آن، ناگفتهای همراه با خودش آورده، آن ناگفته بحرانی است که در درون خودش و همراه اوست.
علیرضا شفاه:هر چیزی داستانی دارد؛ لحن یعنی داستان. اما نقطهی متریک هیچ داستانی ندارد. اصلاً ویژگی آن، این است که داستان ندارد. لذا پیوندی که بین زبان و فضا هست، پیوند عارضی نیست. استفاده از استعارههای هندسی و مهندسی، چیزی نیست که بر زبان عارض شده باشد؛ این ویژگی خود زبان است که قرین با فضا در کار میآید.
علیرضا بلیغ:به جای لحن میتوان از وزن استفاده کرد؟
علیرضا شفاه:اشکالی ندارد؛ خوب است. وزن و نیرو نیرومندند. هر کلمهای نیرومند است. کلمهها هنوز زنده و نیرومندند. همان طور که اشیاء در فضای اسطورهای زندهاند. اشیاء در حاق زبان زندهاند؛ در حاق جهان زندهاند؛ اما در فضای متریک و ذیل قاعده و قانون فرمال، اشیاء از زنده بودن میافتند. مفهوم نیرو و وزن اساساً در پیوند هستند، اما میخواهم بگویم داستان به نحو اصیلتری ماجرا را پیگیری میکند. در خود نیرو مرحلهی از داستان پوشیده است. نیرو یا وزن که از استعارههای مهندسی هستند، به فضای متریک نزدیکتر است. وقتی اشیاء را صورتبندی میکنیم، مفهوم محضی به نام نیرو را میتوانیم بر همه بار کنیم. این خودبهخود لحن و یگانگی اشیاء را از کار میاندازد. یعنی وقتی میگویید اشیاء نیرومندند، شما راز و داستانی را که به آنها یگانگی میدهد، ذیل مفهوم مشترکی به نام نیرو یا تضاد صورتبندی میکنید و نحوی تقارن به بار میآورید. این یک قدم به سمت رابطه است که در قانون و در فضای متریک طرح میشود. ممکن است موضوعی که برای جلسه مطرح شد، خیلی سریع لحن سیاسی به خود بگیرد. چرا؟ چون انگار استفادهی از استعارههای مهندسی، نحوی عارضه برای زبان است و در پیوند با خود زبان بررسی نمیشود.
علیرضا بلیغ:یعنی فرض کن شما یک سری الفاظ را از داخل یک مجموعه منظومهای بیرون بکشید و بگویید اینها مهندسی است. یعنی آهنگ کلام را نبینی و آن نسبتها را نبینی، بعد بگویی چون اینها مهندسی است پس عملاً آن فضا دور زده شده است.
علیرضا شفاه:بنده میخواهم بگویم که مسئله را چگونه باید دید؟ آیا باید بگوییم کلمه، همان کلمهای است که در علم مهندسی استفاده میشود؟ یا باید طور دیگری دید و گفت مقارن مهندسی شدن کلمات زبان چه وضعی پیدا میکند.
نمیتوان فکر کرد که فضا متریک شده اما زبان هنوز لحنی دارد. زبان لحن خودش را از دست میدهد؛ زبان داستانمند بودن خودش را از دست میدهد.
علیرضا بلیغ:میتوان گفت اینکه در زبانمان از استعارههای مهندسی استفاده بکنیم، این بینسبت نیست با اینکه ما با مسئلهای مثل توسعه درگیریم.
علیرضا شفاه:حتی اگر این را بگوییم باید مواظب باشیم که باز معنا این نباشد که چون توسعه عارض شده لوازم خودش را میآورد. من میخواهم بگویم این وضع زبان است؛ جهانی که جهان متریک است، زبانش زبانی است که قراردادی، مهندسی، هندسی و متریک میشود.
اباصالح تقیزاده:در علوم سیاسی هم داریم؛ زمانی میتوان در علوم سیاسی صحبت کرد که کلمهی مشارکت، کلمهی رقابت، کلمهی قدرت و اینها را درست استفاده کنیم. تمام علوم همین وضع را دارند.
علیرضا شفاه:این امر ماهیت علوم انسانی را تحتالشعاع خودش قرار داده است. چرا علوم انسانی تبدیل به علوم مهندسی میشوند؟ مگر سرنوشت اقتصاد از ماتریالیسم مارکس، به یک علم دقیقه تبدیل نمیشود. آیا این یک عارضه است یا سرنوشت زبان است؟ این سرنوشت زبان است که علوم انسانی را تبدیل به علوم دقیقه میکند و از علوم انسانی، علوم مهندسی میسازد. مگر جامعهشناسی به پیمایشهای عددی تبدیل نشده؟ مگر به مهندسی اجتماعی تبدیل نشده؟ سرنوشت علوم انسانی است بهواسطهی سرنوشت زبان است.
هادی محمودی:درادبیات روایی ما وقتی که حکمت هر تشریعی را از شارع میپرسند، شارع یک داستان تعریف میکند. چرا برای هر چیزی یک داستان تعریف میشود؟ چون داستان است که به کار شما معنا میدهد. مثلاً چرا به این سنگ حجرالاسود میگویند؛ داستان سنگ حجرالاسود بیان میشود. اما برگردیم به بحثهایی که شد و آن را مورد مداقه قرار دهیم.
فرق فضای متقارن و فضای نامتقارن وجود یک نقطه است. یک نقطه فضا را از تقارن درمیآورد. آن نقطه معبد است. اما چگونه آن نقطه میتواند همهی آن فضا را از تقارن دربیاورد؟ مثلاً کعبه، معبد است. چگونه کعبه هزاران کیلومتر دورتر از خودش را از تقارن درمیآورد و نسبت به خودش تعریف میکند و قبلهی آن شهر میشود؟
علیرضا شفاه:بهواسطهی اینهمانی. در واقع نقطهی متمایزی وجود ندارد. آن جای مقدس دوم همان جای مقدس اول است. ما این را نمیتوانیم به آسانی درک کنیم، چون متریک درک میکنیم.
هادی محمودی:اما چهطور یک نقطه، فضا را از تقارن خارج میکند و نقطهای را در آن سوی جهان با خود پیوند میدهد؟ کعبه چه به آن نقطه میدهد؟ آنچه را که اعلان میکند و درون خودش است. محل مقدس فقدان را اعلان میکند و این همانی را از همهی نقاط فضا میگیرد. در فضای نامتقارن دربارهی هر نقطهای از فضا چه میگویید؟ آن نقطه، نقطهی تابع میشود؟ نقطهی عرضی میشود؟ نقطهی نسبت میشود؟ فضای نامتقارن در نسبت با معبد طرح میشود؟ در این صورت دیگر این همان را از آن نقطه گرفتهاید. ارجاع به بیرون دارد. نقطه، ارجاع به بیرون دارد؛ کعبه اینهمانی را از همهی نقاط میگیرد و به درون خود ارجاع میدهد، در حالیکه درون خود کعبه تهی است.چگونه اینهمانی از آن گرفته میشود؟ بهخاطر حضور نقطهی مقدس. معبد اینهمانی را از همهی نقاط میگیرد و اینهمانی را به خودش میگیرد؛ در حالی که خودش هیچی نیست. درون کعبه تهی است. کعبه مشکی و سیاه است. معبد همیشه این طور است. سایه است و هیچ نوری درون آن نیست. یعنی اینهمانی به عدم برمیگردد. اصلاً و مطلقاً نمیتوان درک منطقی از این داشت که چگونه این اتفاق میافتد؛ چگونه اینهمانی به عدم برمیگردد. یعنی چیزی که داریم این است، عدم، عدم است. اینهمانی در عدم طرح میشود و نقاط موجود از تقارن میافتند. به استعارههای مهندسی برگردیم. مسئله این است که چگونه فضای نامتقارن تبدیل به فضای متقارن میشود. آیا این یک نظریه است؟ یعنی ما انتخاب میکنیم که فضای ما نامتقارن باشد، به هر وجهی که نتوان توضیح داد که چگونه فضای نامتقارن به فضای متقارن و مهندسی تبدیل میشود، طرح، طرح ایدئولوژیک میشود.
علیرضا شفاه:اگر بتوان توضیح داد باز طرح ایدئولوژیک است، اگر در یک سیستم قرار گیرد. یعنی اگر طرح تاریخ کنید و بگویید که قبل از اینکه فضا مهندسی بشود، این طور نبود، باز هم طرح ایدئولوژیک دادهاید.
هادی محمودی:چون آنجا بیان نسبت برای شما بیان تقارن است. یعنی اصلاً امکان این که به نحو اصیلی بتوانید طرح فضای نامتقارن کنید، پیدا نکردید.
علیرضا شفاه:وقتی میگوییم کعبه یا قطب همهی نقاط را معین میکند، پیشاپیش انگار اینطور است که نقاط در کارند اما یک نقطه را مبدأ میگیریم. ما نمیتوانیم تصور کنیم که چگونه قطب به نحو ذاتی در کار است. قطب با مبدأ مختصات فرق دارد. هرجا را میتوان مبدأ مختصات قرار داد اما جهان مرکز ندارد؛ فضا مرکز ندارد. هیچ جایی مرکز فضا نیست؛ البته هرجا را که دلت خواست میتوانی مرکز فضا بگویی. زبان ما باید چگونه باشد؟ چگونه میشود عدم تقارن را گفت و فهمید؟
هادی محمودی:نقطهای که دنبالش میگردیم، نقطهی رخداد استعاره است. این استعاره است که معبد را در کار کرده است. اینهمانی و استعاره با هم در کار میشوند.
علیرضا شفاه:استعاره در ذات خودش طرح قطب دارد و ما انگار هنوز این کلمه را به نحو ذاتی نمیشنویم که با استعاره چه میتواند در کار باشد. اگر بتوانیم این را بفهمیم، نسبت بین علم و اسطوره را میفهمیم. اگر بتوانیم این را بفهمیم، نسبت بین علم و انسان را میفهمیم.
در مهندسیترین تعریفی که از زبان ارائه شده، چه اتفاقی افتاده است؟ زبان تصویر شیء شده است؛ زبان در تقارن با شیء بهکار برده شده است. اما چگونه زبان میتواند مقارن با شیء باشد؟ واژه چگونه میتواند با عنوان شیء در کار بیاید؟ این نقطهی رخداد استعاره است. اگر ما این را بفهمیم، آن وقت به خود زبان راه بردهایم.
هادی محمودی:مسئله این است که قرارداد چگونه میتواند باشد؟ مگر قرارداد بدیل استعاره نیست! قرارداد استعارهی فراموش شده است. این را باید درک بکنیم. چگونه قرارداد میتواند کار کند؟
تنها راهی که میتوانیم مسئله را به نحو اصیلی طرح بکنیم، گوش دادن و تکرار کردن است. ما قرارداد را گوش نمیدهیم؛ تقارن و مهندسی را هم گوش نمیدهیم. قرارداد استعارهی فراموششده است. اگر به قرارداد گوش بدهیم، استعاره در کار میشود. اگر به تقارن گوش بدهیم، معبد در کار میشود. گوش دادن یک توصیهی اخلاقی نیست. گوش دادن یک انتخاب ایدئولوژیک نیست. گوش دادن یک حزب سیاسی نمیسازد. گوش دادن وضع تو را نسبت به خودت تعریف میکند؛ نسبت به زبان، که خودت هستی. ما باید گوش دادن را به یاد بیاوریم.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.