«سوسیالیسم میتواند فقط با دوچرخه تحقق یابد»
خوزه آنتونیو ویرا ـ گالو
معاون قوهی قضایی در دولت سالوادور آلنده
نیاز برای جستار راهحل سیاسی جهت تعیین مقدار انرژی مطلوب از دیدگاه جامعوی را میتوان با بررسی ترافیک مدرن بهروشنی نشان داد. در ایالات متحدهی آمریکا 45 درصد انرژی صرف وسایل حملونقل میشود. این مقدار انرژی برای تولید وسایل حملونقل، برای راندن آنها، برای ساختن راه جهت حرکت، پرواز و پارک وسایل نقلیه به کار برده میشود. بیشترین مقدار این انرژی صرف حملونقل مردمی میگردد که به صندلیهای خویش چسبیدهاند، مقدار سوختی که برای حملونقل 250 میلیون نفر آمریکایی به کار میرود معادل است با کل انرژی که 1300 میلیون نفر چینی و هندی در تمام زمینهها مصرف میکنند. تقریباً تمام این مقدار انرژی در طلب تشدید سرعت زمانبر، نابود میشود. هرچند که مصرف سرانهی انرژی در کشورهای فقیر کم است، لیکن میزان مصرف مختص حملونقل در مکزیک و پرو بیشتر از آمریکاست و از آن هم درصد اندکی از مردم بهرهمند میشوند. عظمت دستگاه ترافیک، اثبات وجود یک آستانهی بحرانی مقدار انرژی در جامعه را تسهیل و با اهمیت میسازد. بدینمنظور حملونقل شخصی را نمونه میگیریم.
در ترافیک، انرژی مصرفشده در طول زمان (قدرت) به سرعت تبدیل میشود. در چنین موردی اندازهی بحرانی مقدار انرژی معادل اندازهی سرعت است. در نقاطی که این اندازه زیر پا گذاشته شده است، نخستین آثار انحطاط جامعوی ناشی از مصرف زیاد انرژی پدید آمده است. به محض اینکه وسایل نقلیه عمومی از 22 کیلومتر در ساعت سریعتر حرکت کرد کمیابی در زمان و مکان افزایش یافت و نابرابری تندی گرفت. حملونقل موتوری ترافیک را به انحصار درآورد و پیاده رفتن افراد را از کار انداخت. پس از سپری شدن پنجاه سال از تاریخ ساختن نخستین راهآهن، میزان مسافت طیشده بر حسب هر مسافر، توسط انواع وسایل نقلیه، صد برابر گشته است. به هنگامی که نسبت نیروی تولیدشده از اندازهی معینی وراتر رفت، تبدیل نفت به انرژی مکانیکی مردمان را از بهکارگیری نیروی بدنی خویش [انرژی متابولیک] بازداشت و آنان را واداشت که طناب بندگی مصرف وسایل نقلیهی موتوری را به گردن نهند. این اثر سرعت در آزادی مردم تنها جنبهی حاشیهای دارد که توسط ویژگیهای تکنولوژیکی وسایل نقلیهی موتوری و یا توسط صاحبان و کارگردانان شرکتهای هواپیمایی، اتوبوسرانی، راهآهن و ماشینسواری تحمیل میشوند. سرعت زیاد، عامل مخربی است که حملونقل را از دیدگاه جامعوی ویرانگر میسازد. انتخاب واقعی بین نظاهای سیاسی در روابط جامعوی مطلوب در جایی میسر است که در آنجا سرعت محدود شده باشد. دموکراسی با اشتراک مردم ایجاب میکند که تکنولوژی کمانرژیبر، مورد استفاده قرار گیرد و مردمان آزاده بهخاطر روابط جامعوی و پرثمر جادهها را به سرعت دوچرخه بپیمایند.[i]
گفتوگو دربارهی اینکه چگونه ترافیک برای جابهجا کردن مردم به کار گرفته شده است ایجاب میکند که اجزای متشکلهی آن یعنی ترانسپورت (حملونقل) و ترانزیت [تحرک یا نیروی بدن] پیشاپیش تعریف شوند. منظور من از ترافیک انواع حرکتی است که منجر به جابهجایی مردم در بیرون از خانه میشود. مقصود از ترانزیت حرکاتی است که در آن نیروی بدنی [انرژی متابولیک] مورد استفاده قرار میگیرد. حملونقل عبارت از حرکاتی است که توسط انرژی غیربدنی [انرژی مکانیکی] انجام میگیرد. از زمانی که در این کرهی پرجمعیت، تأمین خوراک حیوانات در رقابت با انسانها، دشوار شده است، در اکثر موارد، منبع چنین انرژی موتورها بوده است. مگر در مواردی که حیوانات به خوردن خار و بته قناعت کنند؛ مانند الاغ و شتر.
هنگامی که مردم به حملونقل دست مییابند نهتنها به هنگام سفرهای چندروزه، بلکه در سفرهای کوتاه روزانه نیز تناقضات دردناکی، بین برابری جامعوی و نیروی موتوری، بین «حرکت کارور» و سرعت زیاد، بین آزادی فردی و جادهپیمایی موتوری آشکار میشود. درست ارزشهایی که گمان میرفت مسئلهی حملونقل را بهبود بخشند باعث شدند که وجود جامعهی خودرونده [پیادهرو] نادیده گرفته شود و حرکت آن ناگزیر به ماشینهای خودرو وابسته گردد.
مردم با پاهای خویش بهخوبی حرکت میکنند. وقتی مسئله مورد بررسی قرار میگیرد معلوم میشود که این ابتداییترین وسیلهی راهپیمایی، در مقایسه با سرنوشت مردم در شهرهای مدرن و کشتزارهای صنعتیشده پرثمرتر به نظر میرسد. بهویژه، هنگامی که ما درمییابیم که آمریکایی مدرن امروزی بهطور متوسط به اندازهی اجداد خویش پیادهروی میکند، این مسئله بیشتر مورد توجه قرار میگیرد. اکثر اینگونه پیادهرویها در راهروهای زیرزمینی، در کریدورها، در پارکینگها و در فروشگاهها انجام میگیرد.
مردم بر روی دو پای خویش تا اندازهای با هم برابر هستند. کسانی که فقط از پای خود برای حرکت استفاده میکنند بنا به مقتضیات، میتوانند با سرعت 5 تا 7 کیلومتر در ساعت، در جهات مورد نیاز خود حرکت کنند و به جایی که قانوناً یا جسماً ممنوع اعلام نشده است بروند. انتظار میرفت که به منظور بهبود این قدرت تحرک طبیعی انسان، تکنولوژی حملونقل ارزشهای موجود را حفظ کرده و خود نیز ارزشهای سودمند نو دیگری بدان بیفزاید، مانند: گسترش میدان تحرک صرفهجویی در وقت، آسایش بیشتر و تسهیلات فراوانتر برای تحرک افراد علیل، لیکن چنین انتظاراتی برآورده نشد. برعکس، رشد صنعت حملونقل در همهجا اثرهای زیانباری پدید آورد. از لحظهای که ماشین توانست از قدرت اسب پیشی گیرد و سوارکاران را پشت سر گذارد موجب شد که برابری در میان انسانها کاهش یابد و تحرک آنان به سیستم صنعتی که توسط جادهها مشخص میشود محدود گردد و کمیابی بیسابقهی وقت پدید آید. هنگامی که سرعت وسایط نقلیه از آستانهای تجاوز کرد، شهروندان به مصرفکنندگان وسایل حملونقل تبدیل گشتند که هر روز آنان را از محل کار به خانهی خویش برمیگرداند. وزارت بازرگانی ایالات متحدهی آمریکا چنین فاصلهی رفتوبرگشت را یک «تریپ» [سفر کوتاه، م] مینامد که در برابر «تراول» [سفر بلند] قرار میگیرد که طی آن آمریکایی، مجهز به بروس دندان، خانهی خویش را ترک میکند.
هرقدر انرژی بیشتری به خورد سیستم حملونقل داده میشود مبین آن است که مردم سریعتر، در گستردهی بیشتری، بهطور روزانه در حال حرکت هستند. شعاع تحرک هرکسی به بهای محرومیت از دیدار آشنایی و یا عبور از پارکی بههنگام عزیمت بر سر کار، توسعه مییابد. زیادهروی در مزایا به بهای بندگی همگانی پدید میآید. نخبگان در سراسر عمر خود مسافتهای نامحدودی را برای سفرهای پرنازونعمت اختصاص میدهند، در صورتی که بیشترین مردم بخش عمدهای از زیست خود را در سفرهای کوتاه تحمیلی سپری میکنند. عدهی اندکی قالیچههای پرندهی خود را برای مسافرتهای طولانی بین نقاط دوردست به پرواز درمیآورند و با حضور کوتاهمدت خود مردم را میفریبند و موجب قحطی میشوند؛ در صورتی که تعداد زیادی از مردم وادار میشوند که به مسافرتهای کوتاهمدت، سریعتر و دورتر بروند و در پی آن مدت بیشتری را برای تهیهی وسایل چنین سفرهایی و یا رفع خستگی از آنها صرف بکنند.
در ایالات متحدهی آمریکا کسانی که در جادهها حرکت میکنند عبارتند از مسافران و فروشندگانی که بهزحمت میتوانند سوار هواپیما بشوند، در صورتی که مسافتهای هوایی به مقصدهای قراردادها و یا مراکز استراحت، همهسال، توسط همین اشخاص معین طی میشود که در مجموع فقط یکونیم درصد کل جمعیت را تشکیل میدهند. معمولاً این اشخاص یا ثروتمند هستند و یا از نظر حرفهای چنان بار آمدهاند که میتوانند درآمد زیادی به چنگ آورند. وسایل حملونقل هرقدر سریعتر میشوند یارانههای بیشتری از مالیات نزولی [نسبت درآمد کم میشود] به خود اختصاص میدهند. در حدود 2/0 درصد کل جمعیت آمریکا بهسختی میتوانند سالیانه بیش از یکبار، بنا به دلخواه خویش، مسافرت هوایی بکنند؛ و نیز کشورهای معدودی هستند که میتوانند هواپیمای جت بدان بزرگی را تحمل کنند. اسرای سفرهای کوتاه و بیخبران سفرهای بلند بهطور برابر به وسایل حملونقل وابسته میشوند. بدون آن هیچیک از این دو گروه یارای کاری را ندارند. هجوم اتفاقی به آکاپولکو[ii]یا کنگرهی حزب، مسافر ساده را اغوا میکند و وی را متقاعد میسازد که هواپیما برای مقابله با هجوم مسافران در این جهان شلوغ ساخته شده است.
یک فرصت اتفاقی برای گذراندن چند ساعت چسبیده به صندلیهای یک وسیلهی نقلیهی پرقدرت، مسافر را شریک جرم آلوده ساختن محیط انسانی میسازد و وی را وا میدارد که وضع جغرافیایی کشور خود را بهجای مردم براساس وسایل نقلیه توصیف کند. انسان، هم از دیدگاه جسمی و هم از نظر فرهنگی، همراه با زادگاه کیهانی خویش رشد و تحول یافته است و برخلاف حیوانات، انسان آموخته است که محیط زیست خود را درون خانهی خویش بسازد. برای تکمیل تصویر انسان از خود لازم است مکان ـ زیست و زمان ـ زیست و سرعت حرکت انسان در هم ادغام شوند. اگر چنین رابطهای به جای حرکت انسانی با سرعت وسایل نقلیه تعیین گردد انسان سازنده به انسان مسافر تبدیل میشود.
یک آمریکایی نمونه سالیانه بیش از 1600 ساعت برای اتومبیل خود وقت صرف میکند. هنگامی که اتومبیل در حال حرکت است و یا بیکار در جایی توقف دارد، وی در درون آن مینشیند. او اتومبیل خود را پارک میکند سپس دنبالش میگردد. آمریکایی پولی درمیآورد تا فقط قسط ماهانهی ماشین خود را بپردازد؛ کار میکند تا هزینهی بنزین حق عبور از جادهها و پلها، بیمه، مالیات و جریمهها را تأمین کند. او چهار ساعت از شانزده ساعت اوقات بیداری خود را یا در جادهها میگذراند و یا صرف تهیهی هزینهی اتومبیل میکند. این رقم هنوز زمانی را که در اثر عواقب وسایط حملونقل تلف میشود در بر نمیگیرد. مانند: اوقات تلفشده در بیمارستانها، در دادگاههای راهنمایی، در گاراژها، نمایشگاههای اتومبیل و یا شرکت در جلسات آموزش مصرفکنندگان جهت تکمیل اطلاعات برای خرید آتی. آمریکایی نمونه 1600 ساعت وقت صرف میکند تا 1200 کیلومتر مسافت بپیماید، یعنی در واقع کمتر از 8 کیلومتر در ساعت. در کشورهای محروم از صنایع حملونقل مردم با پای پیاده به همین سرعت، به هر جایی که میخواهند میروند و به جای 28 درصد فقط 3 تا 8 درصد بودجه و وقت جامعه را صرف ترافیک میکنند. آنچه که ترافیک کشورهای غنی را از ترافیک کشورهای فقیر متمایز میسازد، بهرهمندی بیشترین مردم از طی مسافت زیاد برحسب ساعت در طول زندگی نیست، بلکه عبارت است از مصرف اجباری انرژی زیاد در مدت بیشتر که به صورت نابرابر توسط صنایع حملونقل تقسیم میشود.
بحران انرژی
این روزها معمول شده است که دربارهی تهدید بحران انرژی، اصرار بورزند. این اصطلاح نهتنها تناقضی را پنهان میسازد، بلکه به توهمی نیز تقدس میبخشد. به این معنا که بحران انرژی موجب میشود تدریجاً تناقض پیگیری عدالت و رشد صنعتی پوشیده بماند. از سوی دیگر، جلب اذهان به بحران انرژی سبب این توهم شده که نیروی ماشین میتواند تا ابد جای نیروی انسانی را بگیرد. برای برطرف کردن چنین توهمی و مقابله با چنان تناقضی، بایستی حقیقت مکتوم در تاریکی بحران آشکار شود. به اینمعنا که انرژی زیاده از حد ناگزیر، هم محیط طبیعی را از میان میبرد، هم روابط جامعوی را به نابودی میکشاند.
مدافعان بحران انرژی تصویر ویژهای از انسان را پذیرفته و به تبلیغ آن پرداختهاند؛ بنا بر این پندار، انسان از دیرباز وابسته به این نیرو بار آمده است و اکنون میبایستی بهطور دردناکی نحوهی تسلط بر آن را بیاموزد. امروزه اگر انسان نخواهد بردهها را به کار بگمارد، ناچار است بسیاری از کارهای خویش را به موتورها بسپارد. بر این پندار رفاه جامعه به افراد «مدرسهرفته»ی آن و انرژی بردگانی که زیر فرمان دارد، بستگی مییابد. چنین پنداری بهطور کلی شامل تمام ایدئولوژیهای ضدونقیض مرسوم و نابسامان است که امروزه رواج دارد. در آنجاهایی که گروههای آزمند انرژی بردگان از یک نسبت خاص جمعیت تجاوز میکند، بیعدالتی، نگرانی و ناتوانی آشکاری پدید میآیند که پندار فوق را مورد تهدید قرار میدهند. خاستگاههای بحران انرژی مربوط به کمیابی خوراک برای چنین بردگانی است. من میخواهم این پرسش را طرح کنم که مگر انسان آزاده نیازی به چنین بردههایی دارد؟
سیاستهای انرژی که در دههی جاری مورد پذیرش قرار گرفته است، تعیینکنندهی حدود روابط جامعوی است که افراد جامعه در سال 2000 از آن برخوردار خواهند شد. سیاست مصرف کم انرژی امکان گزینش گونههای متنوع نحوهی زیست و انواع فرهنگها را فراهم میسازد؛ ولی اگر جامعهای سیاست اسراف در انرژی را برگزیند، روابط جامعوی آن باید توسط مدیران صنعتی (تکنوکراسی) تقریر شود و این وضع اعم از این که برچسب کاپیتالیستی یا سوسیالیستی خورده باشد، ناپسند خواهد بود.
در این زمان بسیاری از جوامع ـ بهویژه جوامع فقیر، هنوز در گزینش سیاستهای انرژی خویش بر پایهی هریک از سه «روش» زیر آزادی عمل دارند: رفاه جامعوی ممکن است بر پایهی مصرف سرانهی زیاد انرژی، با فزونی کارآیی تبدیل آن سنجیده شود و یا بر پایهی بهکارگیری کمترین مقدار انرژی مکانیکی توسط نیرومندترین افرد جامعه ارزیابی گردد. دیدگاه نخست سبب خواهد شد که از سوی صنایع بر روی مواد سوختی کمیاب و نابودگر، مدیریت دقیق و شدیدی اعمال شود؛ در صورتی که از دیدگاه دوم، بهمنظور صرفهجویی در انرژی حرارتی تأکید روی بهکارگیری ابزار نو در صنایع خواهد بود. هردو برداشت فکری ایجاب میکند که مبالغ گزافی هزینه شود و کنترل جامعوی نیز افزون گردد. هر دو دیدگاه پیدایش دیو کامپیوتری را بخردانه میکند و هردو راهحل هنوز در سطح گستردهای مورد گفتوگو و بررسی است.
امکان گزینش راه سومی بهندرت مورد توجه قرار گرفته است. هنگامی که مردمان، به عنوان شرط بقای فیزیکی، محدویتهای محیطی را برای حداکثر مصرف سرانهی انرژی میپذیرند، آنان دربارهی «کمترین» مصرف انرژی نمیاندیشند که میتواند اساس انواع نظامهای جامعوی مدرن و مطلوب باشد. تنها حد معینی از مصرف انرژی است که منجر به برقراری چنان روابط جامعوی میشود که توسط سطح عالی عدالت مشخص میگردد. این تنها راهی است که به فراموشی سپرده شده و در عین حال تنها گزینشی است که در دسترس همهی ملتها قرار دارد. در ضمن، این نخستین راهی است که توسط آن میتوان یک فراشد سیاسی را برای تجدید قدرت ماشینیترین دیوانسالاران (بوروکراتها) به کار برد. دموکراسی با همکاری مردم ایجاب میکند که تکنولوژی کمانرژیبری مورد استفاده قرار گیرد و فقط دموکراسی با همدلی مردم است که میتواند شرایط را برای تکنولوژی بخردانه پدید آورد.
نکتهی نادیده شده این است که عدالت و انرژی میتوانند فقط تا نقطهی معینی بهطور رقابتی با یکدیگر رشد یابند، تا زیر آستانهی مصرف سرانهی انرژی، ماشین شرایط را برای پیشرفت جامعوی بهبود میبخشد. بالاتر از این آستانه انرژی به زیان عدالت رشد میکند. هرقدر مصرف انرژی افزون میشود، امکان نظارت مردم بر انرژی کاهش مییابد.
این عقیدهی همهجاگیر که انرژیِ پاک و فراوان چارهساز بیمارهای جامعوی است یک تزویر سیاسی میباشد، مبتنی بر اینکه عدالت و انرژی حداقل در شرایط سیاسی ایدهآل، برای ابد به هم پیوسته هستند. با چنین استدلالی ما میخواهیم محدودیت رشد و مصرف انرژی را نادیده بگیریم. اگر متخصصان محیطزیست باور دارند که انرژی غیربدنی محیط را آلوده میسازد، در واقع باید گفت که وراءتر از این آستانه، مصرف انرژی مکانیکی موجب نابودی میشود. آستانهی تفوق جامعوی ناشی از مصرف زیاد انرژی از آستانهی تبدیل انرژی که منجر به نابودی فیزیکی میشود جدا میباشد. اگر نیروی اسب را «اندازه» قرار دهیم بهراستی آستانهی انرژی، بیشتر از آن است. این واقعیتی است که میبایستی پیش از اینکه یک راهحل سیاسی برای تعیین مصرف سرانهی انرژی افراد جامعه ارائه شود به دیدهی بررسی و پذیرش قرار گیرد.
حتی اگر انرژی بهحد وفور وجود داشته باشد و محیط را نیز آلوده نکند، باز هم زیادهروی در مصرف انرژی از دیدگاه جسمی اثرات زیانبخش همانند مواد مخدر را دارد و از دیدگاه روحی اسارتگر است. هر جامعهای میتواند بین متادون[iii] و بوقلمون یخزده یکی را برگزیند، یا باید اعتیاد خویش را به انرژی بیگانه حفظ کند و یا با عضلاتی دردناک بدان پشتپا بزند؛ جمعیت هیچ جامعهای نمیتواند در یک آن هم آزادی فعالیت خود را محفوظ نگه دارد، هم بهطور فزایندهای به انرژی بردگان وابسته باشد.
در گفتوگوهای پیشین من خاطرنشان ساختم که وقتی تولید ملی ناخالص از حد معینی وراتر برود، هزینهی کنترل جامعوی میبایستی سریعتر از مجموع تولید افزایش یافته، به یکی از عمدهترین فعالیتهای نهادی در اقتصاد تبدیل شود. درمانی که توسط مربیان، روانشناسان و مددکاران جامعوی تجویز میشود باید با طرحهای برنامهریزان، مدیران، و نمایندگان فروش کالاها همنوا شده توسط خدمات قوای ارتشی و پلیسی تکمیل گردد. حالا میخواهم دلیلی ارائه دهم که چرا افزایش مصرف انرژی ایجاب میکند که کنترل روی کارکنان زیادتر شود. سخن من در این است که وقتی متوسط مصرف سرانهی انرژی از حدی وراتر میرود، نظام سیاسی و «درونمایهی فرهنگی» جامعهی مربوط ناچار فاسد میشود. هنگامی که مصرف انرژی از آستانهی بحرانی تجاوز کند تعلیم هدفهای مجرد دیوانسالاری (بوروکراسی) جای ابتکارات شخصی و اجرایی را که توسط قانون تضمین شده است، میگیرد. این مقدارِ انرژی است که اندازه و ترتیب جامعه را تعیین میکند.
به محض اینکه درصد نیروی مکانیکی نسبت به نیروی بدنی از آستانهی معین و قابل شناختی وراتر رفت، قدرت مدیران صنعتی (تکنوکراتها) باید فزونی یابد. محدودهی آستانهی مصرف انرژی در سطح تکنولوژی مورد استفاده جدا میباشد و هماکنون وجود آن در نقطهی کور تصور جامعوی کشورهای غنی و نیز کشورهای نیمهثروتمند جا گرفته است. دو کشور ایالات متحدهی آمریکا و مکزیک از آستانهی مطلوب گذشتهاند. در هر دوی این کشورها مصرف انرژی زیاد، نابرابری، ناکاری و ناتوانی را شدت میبخشد. گرچه یکی از این کشورها 500 دلار و دیگری نزدیک به 5000 هزار دلار درآمد سالانه داراست. ولی توجه بسیار آنها به زیرساخت صنعتی سبب شده است که هر دوی این کشورها به تشدید باز هم بیشتر مصرف انرژی رانده شوند. در نتیجه: اندیشمندان آمریکایی و نیز مکزیکی برچسب بحران انرژی به سرخوردگی خویش میچسبانند و هر دو کشور غافل از این نکته هستند که تهدید تشنج جامعوی نه به کمبود مواد سوختنی مربوط است و نه به اسراف آلودهکننده و مصرف نابخردانهی انرژی موجود؛ بلکه مربوط است به اقدامات صنایع که جامعه را از مقدار زیادی انرژی لبریز کردهاند و در نتیجه مردمان را محروم، سرخورده و منحط گردانیدهاند.
زیادی نیروی ابزارها، همانند بیشبود کالری مواد غذایی، میتواند بهحد خطرناکی ملتی را بیش از اندازه نیرومند سازد و در چنین حالی اعتراف به اسراف انرژی در سطح ملی دشوارتر از اقرار به یک رژیم غذایی بیماریزا است. میزان مصرف سرانهی انرژی مضر برای رفاه جامعوی برحسب جوامع فرق میکند. برای جمعیت جهان که بیش از نیروی اسب انرژی مصرف نمیکنند مقدار آن خیلی بالا است در صورتی که نسبت به انرژی تحت فرمان یک رانندهی فولکس واگن خیلی پایینتر است. رفاه جامعوی با مصرف کم انرژی، همانند زیادهروی در مصرف آن منافات دارد. هیچکدام نمیخواهند با حقیقت روبهرو شوند. برای بدویان نابودی بردهداری و مزدوری در گرو بهکارگیری تکنولوژی مدرن و مناسب است و برای ثروتمندان احتراز از یک تنزل وحشتناکتر مربوط است به پذیرش مسلم آستانهی مصرف انرژی که در صورت تجاوز از آن جریانات تکنیکی تعیینکنندهی روابط جامعوی میشود. کالری، هم از دیدگاه زیستی و هم از دیدگاه جامعوی، سودمند است بهشرطی که در میان کمترین و بیشترین قرار گیرد.
این بهاصطلاح بحران انرژی در واقع یک مسئلهی پیچیدهی سیاسی است. تمایل مردم به مقدار انرژی و سهم هریک در نظارت بر کنترل مصرف انرژی ممکن است به دو راه کاملاً متضاد ختم شود؛ از سویی مسائلی که طرح میشوند ممکن است سبب پیدایش یک اقتصاد عادلانهتر، مبتنی بر مصرف کم انرژی و بهکارگیری زیاد نیروی انسانی در مرحلهی ورای صنعتی بشود که در پی خود تجدید بنای نظام سیاسی را پدید میآورد. از سوی دیگر، این هیستری مربوط به تأمین خوراک ماشین ممکن است رشد نهادی سرمایهبر کنونی را تشدید کرده ما را از آخرین فرصت رستگاری گذرانده، به کام اهریمن صنعتزدگی بیندازد. تجدید بنای سیاسی مشروط به پذیرش این حقیقت است که مصرف انرژی سرانه اندازهی معینی دارد و وراتر از این اندازه دیگر جریانات سیاسی توانایی کنترل آن را ندارند. آشفتگی جامعوی نتیجهی گریزناپذیر محدودیتهای محیط زیستی خواهد بود که بهخاطر نگهداری تولید صنعتی در حداکثر مقدار مورد نظر توسط برنامهریزان صنعتگرا به مجموع مصرف انرژی تحمیل خواهد شد.
کشورهای «دارا»، مانند ایالات متحدهی آمریکا، ژاپن یا فرانسه، شاید هرگز به حدی نرسند که تحت تأثیر نابودی انرژی نتوانند نفس بکشند؛ ولی با تمام این چیزها جوامع آنها بیشتر در یک سردرگمی جامعوی ـ فرهنگی، زاده از زیادهروی در مصرف انرژی فرو خواهند رفت. برعکس، کشورهایی مانند هند، برمه و نیز چین، حداقل برای مدتی، هنوز در موقعیتی هستند که میتوانند کمبود انرژی خود را با نیروی عضلانی جمعیت خود جبران کنند. این کشورها هماکنون میتوانند بپذیرند که در همین اندازهی خویش بمانند: محدودیتی که کشورهای «دارا»، پس از تحمل اثرهای بد آزمندی خود ناچار خواهند بود بدان بازگردند.
پذیرش اقتصاد کمترین مصرف انرژی که کشورهای فقیر را وا میدارد خواستههای آیندهی خود را رها کنند و نیز کشورهای دارا را مجبور میسازد که منافع درست خود را مانند مسئولیت ترسناک بپذیرند. هردو گروه باید تصویر هراسناک انسان بردهدار را که امروزه در اثر ایدئولوژی بیشخواهی انرژی پدید آمده است از خود دور کنند. در کشورهایی که در اثر رشد صنعتی پیشرفت کردهاند، بحران انرژی مانند شلاقی است که برای افزودن مالیاتها به کار گرفته میشود. سپس این مالیاتها در چنان جریان صنعتی سرمایهگذاری خواهد شد که از دیدگاه جامعوی برای کسانی که در اثر رشد بیشازحد و کمبهره ناکار شدهاند بیرحمانهتر و مرگبارتر خواهد بود. برای مردمی که در اثر همین جریان صنعتی شدن حق حاکمیت خویش را از دست دادهاند، بحران انرژی بهانهای است تا بهخاطر به چنگ آوردن قدرت بیشتر، تولید، آلودگی محیط و کنترل آنها را در دست رهبران خود متمرکز سازند. با صدور بحران خویش و با موعظه دربارهی پرستش انرژی به عنوان آئین مقدس، کشورهای ثروتمند چنان لطمهای به کشورهای فقیر میزنند که اثرهای بد آن بیشتر از فروش محصولات بنجل آنهاست. هرگاه کشور فقیری این نظریه را بپذیرد که استفادهی دقیق از انرژی زیاد کالاهای بیشتر برای مردم پرشمارتری پدید میآورد، ناچار خود را در چنگال مسابقهی اسارتگر جهت افزایش هرچه بیشتر محصولات صنعتی گرفتار میکند. به هنگامی که کشورهای فقیر به جای بخردانه کردن تکنولوژی خود، وابستگی خویش را به انرژی افزون میسازند ناچار راه مدرن کردن فقر خویش را برمیگزینند و نیز با رد امکان پذیرش تکنولوژی رهاییبخش و سیاست مشارکت مردم در حکومت، با تسریع در مصرف انرژی زیاد، اِعمال کنترل جامعوی بیشتری را بر خویشتن میپذیرند.
بحران انرژی را نمیتوان با تزاید مصرف انرژی مهار کرد. چنین بحرانی هنگامی نابود میشود که دیگر رفاه جامعوی به انرژی تعداد بردگان تحت فرمان یک انسان وابسته نباشد. برای چنین منظوری لازم است آستانهای که وراتر از آن قدرت منحط میشود و نیز آن فراشد سیاسی که جامعه را وا میدارد در جستار راه تجدید انرژی برآید، مورد شناسایی قرار گیرد. چنین جستاری برخلاف اقداماتی است که امروزه توسط کارشناسان در مورد نهادهای جامعوی اعمال میشود. من نام این کار را تحقیق در خلاف جریان میگذارم. برای تحقق این امر سه گام باید برداشته شود: یکم، بهطور تئوریک محدودیت مصرف سرانهی انرژی به عنوان یک الزام جامعوی مورد پذیرش قرار گیرد. دوم، اندازهی این محدودیت باید در دامنهی نقطهی بحرانی تعیین شود. سوم، هر جامعهای باید بداند که در برابر تن دادن مردم به بتوارگی دستگاههای قدرت و شرکت در آیینهایی که توسط متخصصان، کارگردانی و کنترل میشوند، حاضر به تحمل چه اندازه بیعدالتی، جور و ستم میباشد.
*برگرفته از کتاب «بحران انرژی ترافیک و نابرابری در جامعه»، ایوان ایلیچ، ترجمهی داور شیخاوندی، نشر گیسا
[i]. من از ترافیک به منظور روشن کردن جنبهی کلی حد مطلوب مصرف انرژی از دیدگاه جامعوی حرف میزنم و خود را فقط به حرکت اشخاص و بارهای آنان، نفت، مواد تجهیزاتی که برای وسایل نقلیه و راه تخصیص مییابد محدود میکنم. دراین مقال از وارد شدن به بحث دو نوع دیگر حملونقل خودداری میکنم که عبارت است از نقل و انتقال کالاهای تجاری و پیامها، برای هردو نوع بحث مشابهی میتوان کرد، ولی این امر نوع دلیل دیگری را میطلبد که من آن را به فرصت دیگر وا میگذارم.
[ii]. [آکاپولکو شهری است در جنوب غربی مکزیک که در کنار اقیانوس آرام قرار دارد و یکی از مراکز تفریح و استراحت آمریکاییان به شمار میآید.]
[iii]. متادون یک مادهی شیمیایی است که برای درمان معتادان هروئین به کار میرود.(م)
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.