در زمان فعلی انسان از این رو که انسان است ارزش، حرمت و کرامتی ندارد. انسانها اکنون یا تبعه، یا شهروند، یا مشتری، یا متهم یا مجرم هستند و با این عناوین است که احترام و حقوقی بر آنان بار میشود و انسان بودن هیچ حرمت و احترام و حقی را بر انسان بار نمیکند؛ چنانچه شما در بسیاری از کشورهای جهان کنونی اگر مجرم یا متهم باشید شناخته شده و دارای حقوق و جایگاهی هستید اما اگر مجرم یا متهم نباشید و تابعیت کشوری را نداشته باشید، انسان بودن حتی جایگاه و حقوقی به اندازه مجرم بودن نیز برای شما ایجاد نمیکند.
انسان چیز تعریفشدهای نیست. این تنها وضعیت نظام حقوقی برخی کشورها نیست؛ این اصیلترین آموزه در زندگی ساری و جاری ما انسانها حتی در کشوری مثل ایران است. ما با انسانهای دیگر ذیل انواع و اقسام عناوین مناسباتی داریم؛ اما هیچ مناسبات مهم و تعاملات ارزندهای را در پرتو عنوان انسان با هم نداریم. ما بیشمار رفتار و اقدام در طول هر شبانه روز در قبال دیگران داریم؛ در پاسخ به اینکه چرا این رفتار یا اقدام یا تعامل را داشته و این کار را ارائه کردهایم، پاسخهایی داریم: چون او مشتری است، چون او مدیر است، چون او همکار است، چون او راننده است، چون او مالک است، چون او... و در طول سالیان سال در میان هزاران رفتار در هر روز هیچ گاه پاسخ ما این نیست که چون او انسان است.
در این میان وضعیت سالمندان بهخوبی نشان میدهد که حتی رفتارهای ما با نزدیکان مثل همسر یا پدر و مادر و اقوام و دوستان نیز بهواسطهی این پیوند نیست. بهعبارت دقیقتر این پیوندها ماهیتی متفاوت یافتهاند و بیشتر تبدیل به یک داد و ستد شدهاند. از اینرو انسان با همسر خود زندگی میکند؛ زیرا صرف هزینه و توان مالی و عاطفی و اجتماعی در این رابطه بازدهی دارد و یک داد و ستد متقابل است. اگر کسی با پدر میانسال خود در خانه زندگی میکند، این بهواسطهی آن نیست که او پدر است؛ بلکه به واسطهی این است که او توانایی لازم برای ارائهی خدمات در قبال آنچه دریافت میکند را دارد. در نتیجه اگر همین پدر پیر شود باید بهخانهی سالمندان برود؛ چراکه دیگر در قبال زحمتی که برای او کشیده میشود و توان و هزینهای که صرف او میشود او بازدهی ندارد. در اینجا دیگر تفاوتی نمیکند که ما پدر پیر خود را به خانهی سالمندان میسپاریم یا اینکه انسانهایی اخلاقی هستیم و او را مورد شفقت قرار میدهیم و حاضر میشویم او را در خانه نگهداری کنیم و زحمتهای مربوط به او را انجام دهیم. وقتی پدر پیر موجودیتش زیرسؤال رفته است و جایگاه موجه و محکمی ندارد، چه تفاوتی میکند که به خانه سالمندان سپرده شود و یا در خانه تحمل شود!؟ اتفاق اصلی اینجاست که پدر یا مادر پیر تبدیل به موجودی شده است که دیگران باید او را «تحمل» کنند و اگر او را به خانهی سالمندان نمیسپارند به او مهر ورزیدهاند. اتفاق اصلی اینجاست که او از این حیث که انسانی است و در نظام هستی حرمتی دارد، مورد توجه و احترام و دارای کرامت نیست. او دیگر کسی نیست که وجودش در خانه موجب جلب رحمت الهی باشد، او دیگر ارزش ذاتی ندارد؛ چرا که انسان ارزش ذاتی ندارد. او از موجودیت انسانی طرد شده است و دیگر تفاوتی نمیکند که او را به خانه سالمندان بسپاریم یا گوشهای از خانه را خانهی سالمندان او بسازیم. او دیگر تمام شده است، چون بازدهی و بهرهوری ندارد. مقصود از این بازدهی و بهرهوری صرفاً اقتصادی نیست، اما بهرهوری و بازدهی در فضایی است که اقتصاد و نگرش اقتصادی محور آن است. از اینرو اگر چه همه چیز اقتصادی نیست، اما همه چیز و همه کس به بهرهی ما از آنها تقلیل یافتهاند. مبنای چنین رابطهای با تمام امور را باید در انسانهای یک نفره یافت. امروزه ظرف وجودی انسانها یکنفره است. سابق بر این انسانها حتی آنان که چندان اهل اخلاق و معنویت نبودند، تا حدی ظرفیت وجودی بیشتری داشتند؛ معمولاً انسانها با ازدواج دونفره میشدند و با بچهدار شدن سهنفره و چهارنفره. اما اکنون حتی ازدواج نیز انسانها را از یکنفره بودن خارج نمیسازد. من پس از ازدواج همان یکنفری هستم که با یک نفر دیگر وارد یک رابطه شدهام؛ نه اینکه سعهی وجودی من بیشتر شده باشد و انسان دیگری در دائرهی وجود من قرار گرفته باشد که سرنوشت و موجودیت او عین سرنوشت و موجودیت خودم باشد. من یک نفرم و او یک نفر و برای همین، مسئله این است که من حرف او را قبول کنم یا او حرف مرا گوش کند. اینکه اکنون مردانی هستند که بسیار نگران این هستند که عنوان «زن ذلیلی» بر آنان بار نشود و یا زنان نگرانند که آزادیهای فردیشان توسط شوهر محدود نشود، حکایت از این دارد که ازدواجی اتفاق نیفتاده است. مردی که یک نفر است و همسرش از نظر وجودی یک نفر در عرض اوست، خواه خواستهی همسرش را گوش کند و خواه گوش نکند، از جایگاه مرد بودن در رابطهی خانوادگی تنزل کرده است. همهی آنچه دربارهی طلاق گفته میشود، اگر هم درست باشد، تا توجه به بنیان اصلی یعنی یکنفره بودن انسانها نداشته باشد راه به جایی نخواهد برد. انسانها یکنفرهاند؛ چون انسان اساساً به وجود حقیقیاش معتبر و محترم نیست؛ بلکه به نقش و کارکرد و کارش انسان است. در این صورت حتی اگر ما پدران پیر خود را به خانهی سالمندان نبریم آنان را طرد کردهایم، اگرچه با آنان مهربان باشیم، سهل است ما پدر جوان یا میانسال خود را نیز از اینرو به خانه سالمندان نمیبریم که خود از عهدهی خویش بر میآید. پس اینقدر خانهی سالمندان را سرزنش نکنیم و توجه کنیم که ما نه تنها سالمندان را در خانههای خود به گوشهی سالمندان سپردهایم؛ بلکه همسر و دیگر اعضای خانواده را نیز طرد کردهایم و صرفاً با کارکردهای آنان ارتباط داریم. در زمانهی کنونی انسان بخش حقیقی وجود خود را گم کرده است و حتی خود را به خویش راه نمیدهد و روشن است که این ظرفیت یکنفره را هیچگاه برای راه دادن دیگری ذیل پرتو وجود خود نمیگستراند.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.