طرح دوگانه نیاز به علم و نقادی آن
مراد از علم در بحث ما، علم جدید است. یعنی آنچه در ترجمهی Science خلاصه میشود. وقتی از علم (این علم) سخن میگوییم، در وهلهی اول، علم پشتوانهی مهندسی و صنعت در ذهن نقش میبندد. البته علوم اجتماعی و علوم انسانی هم بیارتباط با این علم نیستند. البته میتوان پرسید که آیا علم جدید خوب است یا بد و سرانجام سرنوشت بشر را به کجا میکشاند؟ ما در این جلسه در باب این موضوع بحث نمیکنیم. اما نکتهای که مورد قبول همه است این است که ما محتاج علم جدید به همین معنا که مطرح شد، هستیم.
یعنی اگر موافق آن هم نباشیم، نمیتوانیم خودمان را از آن کنار بکشیم. البته ممکن است به لحاظ فلسفی، دیدگاهی داشته باشیم که با علم جدید منطبق نباشد و اصولاً علم دیگری را مطلوب بدانیم؛ اما احساس میشود که ما به عنوان یک ملت برای باقی ماندن در این دنیای فعلی، احتیاج داریم که برای دفاع از خودمان به این علم مجهز باشیم و با این علم آشنا باشیم. به طور مثال در طول هشت سال جنگی که بر ملت ما تحمیل شد، ناچار بودیم به فکر علم و مهندسی و ساختن جنگافزار باشیم تا از بین نرویم. پس علم به معنای جدید کلمه، چه خوب و چه بد، یک امر ضروری است. یعنی از داشتن علم ناگزیریم. البته این امر به این معنا نیست که دیدگاه نقادانهای دربارهی مبانی و آیندهاش نداشته باشیم.
علم جدید و اقلیم فرهنگی
علم جدید در زادگاه خودش یعنی اروپا متکی به مبانی بوده و در واقع همچون درختی بوده است که در اقلیم فرهنگی خاصی رشد کرده است. به اعتقاد بنده، مانع اساسی در سر راه به وجود آمدن توسعه و علم در ایران، این بوده است که فرهنگ متناسب با این علم در ایران وجود نداشته است. منظور بنده از فرهنگ، بستر وسیعتری است که این علم بهعنوان زادبوم و محیط زیست، از آنجا رشد کرده و پرورده شده است. بنده مایلمدر این بحث به اقتضای رشتهی تحصیلی خود، به فلسفه و همچنین به ارتباط میان علم جدید غربی و فلسفه جدید غربی توجه بیشتری کنم. شما ملاحظه کنید که تا چه اندازه مباحث فلسفی فیلسوفان جدید در نگرش متفاوتی در اروپا نسبت به طبیعت و همچنین پدید آمدن علم جدید مؤثر بوده است. به همان اندازه که دانشمندان با اکتشافات و اختراعات خودشان به فیلسوفان فکر و انگیزه تازه بخشیدند، فیلسوفان هم با افکار فلسفی خودشان به دانشمندان راه نشان دادند. ما نمیتوانیم تفکر لایب نیتس را در منادلوژی از حساب جامعه و فاضله و یا حساب دیفرانسیل و انتگرالی که لایب نیتس همزمان با نیوتون کاشف آن بوده است، جدا کنیم. آن بینشی که لایب نیتس در منادلوژی دربارهی کثرت جوهرها و معنی جوهر عرضه میکند و همچنین نظریهای که در باب اتصال در هستی بیان میکند، هرچند نظریهای فلسفی است در عالم ریاضیات به اتصال در تغییرات تدریجی و پیوستگی در حساب دیفرانسیل و انتگرال منجر میشود. چنین است بحثهای مفصلی که فیلسوفان اروپایی از دکارت به بعد در باب زمان و مکان کردند.
ما به خوبی میدانیم که ریاضیات، زبان علم جدید است. ریاضیات، اسکلت و استخوانبندی علم جدید است و این ریاضیات حول زمان و مکان دور میزند. یعنی موضوع این ریاضیاتی که طبیعت را با آن زبان بیان میکنند، زمان و مکان است. حرکت ترکیب زمان و مکان است. تفکری که نسبت به زمان و مکان تا این اندازه پیش رفته و نظریههای گوناگونی را همچون نظریهی کانت دربارهی زمان و مکان عرضه کرده، بستر فکری و فلسفی علم جدید است. منظور بنده این است که جهانبینی خاصی نزد حکیمان و فلاسفهی اروپایی رشد و توسعه پیدا کرد و این جهانبینی به وجود آورندهی اقلیم فرهنگی مناسب برای رشد این علم شد.
شکاف اقلیم ما و علم جدید
متأسفانه ارتباط میان کشور ما و اروپا در این دورهی حساس، تقریبا صفر بوده است. نه اینکه در ایران علم و عالم و مدرسه نبوده است؛ بلکه در ایران همیشه چراغ علم بوده است. حتی در دوران قاجار، مدارس سنتی و علم سنتی وجود داشته است. اما خبر اتفاقی که در اروپا به وقوع پیوسته بود، نه از حیث فلسفی و نه از حیث علمی به ایران نرسیده بود. گویی اینچنین اتفاقی نیفتاده بود. به عنوان نمونه، بیش از پانصد سال از زمان کپرنیک میگذرد. کپرنیک نظریهی خورشیدمرکزی را جانشین نظریهی زمینمرکزی بطلمیوس کرد. شما میبینید یک فیلسوف و متفکر و دانشمردی همچون مرحوم حاج ملا هادی سبزواری که تمامی عمر خود را وقف علم و حکمت کرده است و در حدود صد و پنجاه سال پیش در ایران زندگی میکرده، حتی اشارهای به این نکته که حدود سیصد و پنجاه سال قبل از زمان آن حکیم در اروپا اثبات شده و با استفاده از ریاضیات، صاحب قدرت پیشبینی شده، نکردهاست. بدین ترتیب مشخص میگردد که خبر این تحول به ایران نرسیده بود. ارتباط در آن زمان صفر بوده است. در مسائل اجتماعی وقتی میگوییم صفر بوده است، به معنای صفر ریاضی نیست. در صد و پنجاه یا دویست سال پیش ما سراغ نداریم که یک دانشمند ایرانی ولو بهعنوان مطرح کردن شق دیگری از طبیعیات گفته باشد که در اروپا به این صورت فکر میکنند.
شاید بتوان گفت که جامعهی آن زمان خیلی بسته حرکت میکرده است. چرا که بعضاً ممکن است جهانگرد یا سفیر اروپایی میآمده است و میرفته است و بیان میکرده است که در آنجا چه تحولاتی صورت گرفته است. اما این امر بهعنوان یک انگیزه و دغدغه، ذهن اهل علم را به خود معطوف نمیکرده است. این نکتهی مهمی است که ما فضای متناسب با علم جدید را در کشورمان به وجود نیاوردیم.
اصولا در فلسفه اسلامیِ ما، بحثهای مربوط به طبیعیات و رابطهی الهیات با طبیعیات، تحت تأثیر تحولی که در مغربزمین پدید آمد، به چالش فرا خوانده نشد. یعنی بعد از ملاصدرا، نسلی که در دامن حکمت متعالیه در ایران به وجود آمد و بزرگانی همچون ملا اسماعیل واحد العین و آخوند ملا علی نوری، آقا محمدرضا قمشهای و زنوزی و حتی آقا علی مدرس حکیم که سؤالاتی از او در بدایع الحکم شده است، فلسفه اسلامی را به مباحث مجاور طبیعیات جدید نبردهاند و در طبیعیات ارسطویی در مدارس حکمای ما، تجدید نظری که در اروپا نسبت به زمان و مکان و کمیت و نیرو صورت گرفته، انعکاسی پیدا نکرد. این نکته، نکتهی قابل تأملی است.
علم جدید به صورت کاربردی وارد ایران شده است نه ریشهای. یعنی نظر بر میوه داشتهاند و میخواستند عجولانه ثمرهی آن را بچینند؛ نه آنکه بهطور طبیعی در بستر فرهنگی و فلسفی رشد طبیعی کرده باشد. ما میدانیم امیر کبیر قبل از آنکه این لقب را بگیرد، امیر نظام بود. گرچه او مرد مدبّر با سیاستی بود اما در آذربایجان سمت امیر نظامی داشت آن تجربههای تلخ دوران فتحعلیشاه و شکستهای عهدنامههای ترکمانچای و گلستان و شکست هرات، سبب شد که عباس میرزا به فکر آوردن علم جدید یعنی اسلحهی جدید و نظام جدید یعنی ارتش جدید در ایران بیفتد و بدین ترتیب مدرسهی دارالفنون بیشتر برای این تأسیس شد که در ایران در درجهی اول از لحاظ نظامی تحولی به وجود آورد. یعنی علم از مسیر ریشهای خود وارد ایران نشد.
بنده میخواهم در اینجا این نکته را اضافه کنم که موانع اجتماعی دوران قاجار و نبودن ثبات و فکر منجمد و هوسبازیهای سلاطین قاجار در این بیخبری و بیارتباطی مؤثر بودند. بنده در دو سه سال اخیر سه جلد سفرنامهی ناصرالدینشاه را در سفر سوم به فرنگستان مطالعه کردهام. ما میبینیم که ناصرالدینشاه در حدود صد و ده سال پیش به اروپا سفر کرده و اروپا در آن زمان دوران تحول عجیب علمی را میگذرانده است، اما او به فکر چیزهای دیگری بوده است که با زبان و قلم از بیان آن شرم دارد. بعد از دوران قاجار، دوران پهلوی پیش آمد و اوضاعی همچون غربزدگی و نبودن اعتماد به نفس که از موانع پیشرفت علم در ایران بوده است.
فقدان پشتوانه علم جدید و حرکت به سمت پژوهشهای پوشالی
با طرح مسئله شکاف اقلیمی ما و علم جدید سؤالی مطرح میشود که آیا فلسفه اسلامی با علم به معنای دانایی و نظریهی مدلّل و دانش انتظامیافته(systematic knowledge) مخالفتی دارد؟ البته به نظر میرسد حتی الهیات فلسفه اسلامی و وجودشناسی و هستیشناسی حکمای ما هم بهگونهای نیست که مانع داشتن طبیعیاتی متفاوت با طبیعیات ارسطو باشد. بحث بر سر این نیست که فلسفه اسلامی ذاتا تضادی با علم جدید نداشته است، بلکه سخن بر سر این است که این فلسفه در بخش طبیعیات خود رشدی نکرده است تا بدین ترتیب با علم جدید تناسب داشته باشد. گاهی صحبت بر سر این است که آیا تضادی وجود دارد؟ در جواب میگوییم، نه. اما گاهی ممکن است چیزی با چیزی تضاد نداشته باشد، اما وجود هم نداشته باشد. مقصود بنده این نیست که طبیعیاتی در میان حکمای ما به وجود نیامد که متناسب با این نگرش علمی جدید باشد. این طبیعیات رشد نکرد که پشتوانهی سؤالهای فلسفی دانشمندان باشد. لذا ما با مشکلات جدی در پژوهش مواجه شدهایم.
یکی از مشکلات ما در وضعیت اخیر این بوده است که علم و پژوهش بیش از آنچه به خاطر نفس علم طلب شده باشد، به خاطر رفاه مادی و درآمد طلب شده است. یعنی جامعه و اشخاص به دنبال رشتههایی رفتهاند که پولساز باشد. اما متأسفانه رشتهها در ایران، به هراندازه که پولسازترند، غیراصیلترند. یعنی رشتههایی پولساز است که به واردات یک صنعت جدید از خارج وصل باشد. رشتههایی که در آنها علم تولید نمیشود، بلکه مصرف میشود و به کار میرود. فیالمثل فیزیک در مقایسه با الکترونیک مظلوم واقع شده است؛ در حالی که فیزیک رشتهی الکترونیک است. اما الکترونیک در ایران بازار خوبی دارد. از آنجا که در رشتهی الکترونیک، شاهد خرید دستگاههای گرانقیمت و اجرای پروژههای عظیم هستیم، بازار مهندسان الکترونیک گرم است. اما در رشتهی فیزیک افراد باید معلم و یا استاد دانشگاه بشوند. افراد دارای استعداد درجهی یک، پرداختن به علوم پایه را ظلم به خود میدانند و ترجیح میدهند به دنبال رشتههایی بروند که به ریشهی علم مربوط نمیشود؛ بلکه به بازار سرمایه و صنعت و تولید و واردات مربوط میشود. به طور مثال معدلهای بالا در سی سال گذشته به تدریج از رشتههای علوم پایه به سمت رشتههای مهندسی و کاربردی و پزشکی رفتهاند. در حالی که در اروپا دانشمندانی که سبب رشد علم میشوند افرادی زاهدصفت و درویشمسلک هستند و به فکر گسترش سرمایه و ظواهر زندگی نیستند؛ بلکه دقیقا مانند دانشمندان اهل علم سنتی و حوزوی خودمان هستند.
دانشمند حوزوی ما، شأن خود نمیداند که از طریق علم خودش سرمایه کسب کند و رفاه مادی برای خود ایجاد کند. در اروپا یا امریکا هم شما فراوان میبینید یک استاد درجهی یک دانشگاه با اتومبیل ساده یا دوچرخه به دانشگاه میآید و ممکن است شصت سال در یک آپارتمان زندگی کند و اصلا به ذهنش خطور نمیکند که مظلوم واقع شده است. بلکه او شأن خود را در این میداند که آلوده به این مسائل نشود. به نظر بنده ما باید این تحول را در بین جوانان ایجاد کنیم. بنده معلمی داشتم که همیشه ما را اینگونه نصیحت میکرد و میگفت همهی وجود خود را به علم بدهید تا علم بخشی از وجود خودش را به شما بدهد. الان چه تعداد از دانشجویان ما، همهی وجود خود را به علم میدهند؟ برای ما تأسفآور است که دانشجویان ما چهقدر آسان، کلاس درس خود را تعطیل میکنند و از ده روز مانده به عید نوروز به بهانههای واهی به کلاس نمیآیند.
بنده میخواهم بگویم در جامعهی بعد از انقلاب، باید روحیهای در دانشجو و استاد ایجاد بشود که خود را با تاجر بازار و ملاک و فئودال مقایسه کند. از طرف دیگر دولت هم وظیفه دارد که حداقل معیشت را برای استاد دانشگاهی فراهم کند. یعنی هم باید دولت، حداقلی را برای استاد دانشگاه تأمین بکند تا او تمامی وجودش را به علم بدهد و هم باید در عالم درون اهل علم حرص و آز نابود شود و از بین برود.
امر دیگری که بنده آن را مانع اصلی در راه گسترش علم در ایران میدانم، وضع آموزشی و پرورش و وضع کسانی است که داوطلب شغل معلمی میشوند. تفکر علمی باید در دوران دبستان و راهنمایی در نوجوانهای ما ایجاد بشود. اگر معدل کسانی را که داوطلب شغل معلمی میشوند با افرادی که وارد سایر رشتهها میشوند، مقایسه کنیم، میبینیم این طور است که اگر کسی احتمال بدهد در رشتهی مهندسی یا پزشکی قبول میشود، هرگز معلم نمیشود. نسل جوان ما معلمهای شایسته کم دارند. معلمی شغلی شده است که آخرین انتخاب جوانهای ما محسوب میشود. اگر وضع به این منوال باشد، آن تفکر علمی در گستردهترین جای خود که آموزش و پرورش باشد، تعلیم داده نمیشود و تربیت علمی و نگرش علمی در جوانهای ما ایجاد نمیشود.
ضرورت ایجاد جامعهی علمی پویا
ما باید توجه کنیم که چگونه میتوانیم قلههای علمی ایجاد کنیم. تا آنجایی که بنده اطلاع دارم، زمان فارابی و ابن سینا و غزالی، عالم اسلام متناسب با علم همان روزگار [و در هرجای دیگری که اندیشمندان بزرگی ظهور کرده اند]یک محیط علمی وجود داشته است. یعنی یک جامعهی علمی وجود داشته است. تعداد مدرسهها، تعداد مدرسان و تعداد کتابها گویای وسعت علمی در آن روزگار است. (گفتهاند کتابخانه نیشابور حدود چهارصد هزار کتاب داشته است.)
در این فضا، تعدادی هم بلند قدتر از بقیه به ظهور میرسیدند والا یک درجه پایینتر، شاید ده برابر آدم وجود داشته است و یک درجه پایینتر از آن صد برابر. برای بنده قابل تصور نیست که یک دانشمند بزرگ به طور اتفاقی در محیطی که اقتضای علم نداشته باشد، به وجود بیاید. ممکن است استعدادی درخشان حتی در یک قبیله یا روستای دورافتاده پیدا بشود، اما این استعداد تا زمانی که به یک نظام علمی و جامعهی علمی وصل نشود، به یک دانشمند بالفعل مبدل نمیشود. لذا یکی از ضروریات جامعه ایجاد شور و نشاط در جامعه علمی است.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
معادله بین ثروت، کارایی و حقیقت
پژوهشهای سرگردان و سرگردانی پژوهشگران
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.