چرخهی توخالی، حرکت علم جدید در ایران
جامعهی ما به علم توجه کرده است. یک بار در دورهی اسلامی از قرن 2 هجری به علم دنیا توجه کردیم، که مرکز این توجه خودِ نیاکان ما (ایرانیان) بودند. علم ممکن است از بیرون گرفته شود، اما طلب از درون است. اگر طلب از درون نباشد و همهی علم دنیا را یک جایی جمع کنند، غیر طالب از این علم بهره نمیبرد، نمیبیند و توجه نمیکند. چه توجهی، تعلقی و چه طلبی پیدا شده است که نیاکان ما به چین و هند و روم و یونان رفتهاند و همهی علوم زمان را فرا گرفتهاند؟ البته وقتی چیزی از خارج وارد عالم میشود با مخالفتهایی هم مواجه میشود، اما مخالفتها چنان نبود که اجازه ندهد آن علوم هضم و جذب بشود.
یک بار دیگر از حدود 150 سال پیش هم به علم توجه کریم. در دورهی جدید علم اروپایی را که گرفتیم، با طلب نگرفتیم؛ یعنی علم را نمیخواستیم. آن موقع که علم را گرفتند نتیجه و فایده نمیخواستند، علم میخواستند؛ و چون علم میخواستند به علم رسیدند. این بار ما علم نمیخواستیم؛ اسلحه، توپ، ساعت، پارچه و ابزار و صنایع و وسایل زندگی و به طور کلی کالاهای تکنیکی که اروپا ساخته بود، نظر ما را جلب کرده بود. ما اینها را میخواستیم و بین علم و تولید این کالاها یک پیوستگی بود.
مسئلهی عباس میرزا گرفتن علم نبود، سؤالش از افسر فرانسوی این بود که شما چه مزیتی بر ما دارید؟ شما چه ترجیحی بر ما دارید؟ چرا شما به کارهایی توانا هستید که ما توانا نیستیم؟ این سؤال، سؤال بدی نیست؛ اگر تعقیب میشد شاید به جاهایی بهتر میرسید. اما به هر حال مسئلهی عباس میرزا این بود که سلاحهایی میخواست که روسها و فرانسویها و اروپاییها داشتند؛ او فرمانده جنگ بود و وسیله میخواست. وقتی معلوم بود و معلومتر شد که این به هر حال مقدماتی و مقدمات علمی دارد از آن زمان اعزام محصل به اروپا شروع شد و کسانی را به اروپا فرستادند که فنون و تکنیکهای آن زمان را یاد بگیرند. کمی دیرتر کسانی فرستاده شدند که علوم را بیاموزند و تا دههها کسی برای فراگرفتن علوم انسانی به اروپا نرفت. بعد از مدتی امیرکبیر به فکر افتاد که به جای این که محصل به خارج فرستاده بشود، علم به ایران بیاید و مدرسهی دارالفنون را تأسیس کرد و البته کار مشکلی بود. تأسیس مدرسهی دارالفنون از عهدهی امیرکبیر برمیآمد و وقتی امیر کشته شد، مدرسه با همهی علاقهای که در اوایل ناصرالدین شاه به آن داشت، کمکم ضعیف شد و ضعیف شد تا جایی که تقریباً تعطیل شد. این چه سری است و چه معنایی دارد که ما در دورهی اول نهضت علمیمان از کوچک و ساده شروع کردیم و به تدریج پیش رفتیم و به کمال رساندیم. علوم چینی و یونانی و هندی و همهی اقوام آن زمان را گرفتیم و چیزی بر آن افزودیم و در آن تصرف کردیم و در آن علم صاحبنظر شدیم؛ اما در دورهی جدید با وضع بالنسبه خوب شروع کردیم و بهتدریج تنزل کردیم و تنزل کردیم تا بعضی مؤسسات به تعطیلی رسید. مثالهای بسیار در مؤسسات غیرآموزشی و غیرعلمی میتوان نام برد.
از منظر آنها اروپا از این راه به مقصود رسیده بود و گمان میکردند که تقلید میکنند و هیچ وقت به این فکر نکرده بودند که ممکن است شکست بخورند. ما و ژاپنیها و عثمانیها، تقریبا در یک زمان دارالفنون تأسیس کردیم. دارالفنون ما وعثمانی به دانشگاه مبدل نشد، اما در ژاپن به دانشگاه مبدل شد!
علمی که ما آموختیم، راهی که ما رفتیم، چه بود؟ این علم نقصی داشت؟ این علم با ما و روح، فکر، ذکر و مقاصد ما نمیخواند، یا ما از آن بد استفاده کردیم؟ باید چه کنیم که نکردهایم و اکنون که به هر حال جهان به جهان توسعهیافته و توسعهنیافته، جهان شمال و جنوب، و امثال اینها تقسیم شده است، حالا چه باید کرد؟
اصالت آموزش و تقلید در علم جدید
مدرسه و دانشگاه و قبل از آنها دارالمعلمین که تأسیس کردیم و پیشتر از آن مدرسهی علوم سیاسی و قبلتر از آنها دارالفنون، کار همهی آنها آموزش بود. در دارالفنون آموزشهای خاص مانند آموزش مهندسی و توپخانه و داروسازی بود، و اینها البته مفید بود. اما علم (لا اقل علم جدید) تا در حد آموزش است، جامعه را ثابت نگاه میدارد و جامعه در حال سکون میماند. اصلا این علم، علمی نیست که کارش با آموزش تمام شود، این علم که در دورهی جدید به وجود آمده است، عین پژوهش است.
آموزش لازم است و پژوهش بدون آموزش ممکن نیست؛ تا مراتبی از آموزش نباشد، کسی مستعد پژوهش و توانای پژوهش نمیشود؛ اما تاریخ آموزش ما خیلی طولانی شده است. نه در دارالفنون و نه در مدرسهی علوم سیاسی و نه در دارالمعلمین پژوهش انجام نشد. در سالهای اول تا حدود 1340 دانشگاه تهران هم به پژوهش نپرداخت و دانشگاه دیگری هم که نبود؛ تا مدتها در کشور چند دانشگاه داشتیم، بعد از انقلاب عدد دانشگاهها افزایش یافت و آموزش عالی توسعه پیدا کرد و کمکم پژوهش پیدا شد. اقبال به پژوهش چند عامل داشت: تجربهی تاریخ، پیشرفت علم، توسعه و افزایش عدد متعلمان و دانشجویان. اما توجه به پژوهش هرگز درست محقق نشده است. مهمتر اینکه هرگز این فکر پیدا نشد که مانع چیست و چرا نمیشود این راه را طی کرد؟ از دههی 50 میلادی تاکنون 60 سال میگذرد و فاصله همچنان محفوظ مانده است، اگر نگوئیم بیشتر شده است که در مجموع اگر بسنجیم فاصله بیشتر شده است. وقتی مردمی 60 سال دری را میکوبند و جواب نمیشنوند، قاعدتا باید به فکر فرو بروند که مشکل چیست و چرا این در باز نمیشود، چرا مانع راه برداشته نمیشود؟
قضیه این است که علم و تکنولوژی چندان اهمیت دارد که هیچ قومی نمیتواند از آن صرفِ نظر کند. علم و تکنولوژی استوانهی عالم غربی و استوانهی عالم توسعهیافته است؛ توسعه با علم صورت گرفته است. هر مردمی به فکر توسعه باشند، ناگزیر باید علم داشته باشند و برای داشتن علم باید پژوهش داشته باشند. برای علمِ آموختنی و کاربردی همواره باید دست استاد را بوسید. اما اگر توسعه بخواهید، باید به پژوهش بپردازید. اما الحمدلله که کما بیش در این 30 ـ20 سال گذشته توجه پیدا شده است که ما چه نیازی به علم داریم و چرا و چگونه باید به سمت علم برویم و چه موانع و مشکلاتی در راه علم ما وجود دارد. (این توجه به تنهایی کافی نیست و راه پژوهش را باز نمیکند.)
20 سال پیش که فرهنگستان علوم تأسیس شد، پیشنهاد کردم برای شروع کار لازم است که بدانیم ما در علم چه راهی را رفتهایم و الان کجا هستیم و کجا میتوانستیم باشیم؟ هماکنون که کار را شروع میکنیم باید به کدام سمت برویم و چه کارهایی مهم و مقدم است؟ تصور این بود که مطلب و طرح سؤال خیلی ساده است؛ بعد به تجربه فهمیدم که خیلی پرتوقع بودهام. از دانشمند نباید توقع داشت که به تاریخ علم و شرایط پیشرفت علم بپردازد؛ فیزیکدان در فیزیک تحقیق میکند و زمینشناس، پژوهش زمینشناسی میکند و آموزش زمینشناسی میدهد. اما از شیمیست نباید توقع داشت که بگوید شرایط پیشرفت در علم شیمی چیست؛ این کار، کار دانشمند متخصص نیست؛ کار هیچ متخصصی نیست. این کار مجموعهای از دانشمندان و اهل نظر و اهل عمل است؛ یعنی کسانی که صاحب فرونسیس[1] و فضیلت عملی هستند. یعنی میدانند که کی و کجا چه باید کرد؛ کسانی هستند که این فضیلت و این درک و شم را دارند. هر وقت به جد بپرسیم که کجا هستیم و چه میتوانیم بکنیم و چه باید بکنیم، این سؤال اثر خوب دارد و زمینهی رشد تحقق و پژوهش را ایجاد میکند.
توهمات از پژوهش در ایران
چند سال پیش مقالهای توسط شخصی که رئیس یکی از این مراکز فهرستکردن مقالات است، نوشته شده بود که سرعت رشد علم در نقاط مختلف جهان متفاوت است. طبق این مقاله در آسیا و به نسبت در همهی جهان سرعت رشد علم ایران در ردهی نخست است و بعد از آن چین و ترکیه قرار میگیرند. توجه کنید نگفته است که علم ایران و چین و ترکیه از علم همه جای جهان بالاتر است، بلکه سرعت رشد علم در ایران و ترکیه و چین بسیار زیاد است. این سرعت در آمریکا بسیار کم است. معنای این حرف این نیست که علم چین به بالاتر از علم آمریکا رسیده است. البته نویسنده مدعی است که احتمالا در سال 2025 علم چین از علم آمریکا بالاتر خواهد بود. اگر حقیقتاً به ملاکهای درستی توجه کرده باشد، برای ما میتواند جای امیدواری باشد که علم ما به علم جهانی برسد؛ اما این ملاکها چیست و تا چه اندازه اعتبار دارد؟ بهترین و مشخصترین شاخص و ملاک آنها مقالهشماری است. ما در دهههای اخیر، آموزش عالی را توسعه دادیم. دانشجویان ما موظفند که مقاله بنویسند و آن را در مجلات رسمی داخلی و خارجی و بیشتر خارجی چاپ کنند؛ این الزام البته مؤثر بوده است. مقالهای که با الزام نوشته و چاپ میشود، مقالهای نیست که به صرافت طبع نوشته شده باشد؛ در جامعه کارهایی مهم و اصیل و مؤثر است که به صرافت طبع انجام شده باشد. اگر من موظف و مکلف باشم که روزی 10 ساعت کتاب بخوانم، نتیجه 10 ساعت کتاب خواندنم به اندازهی نتیجه 1 ساعت کتاب خواندن با تعلق خاطر نیست. هیچ بحث و مشکلی نیست که مجلهی علمی ـ پژوهشی و تخصصی داشته باشیم؛ اما الزام اینکه مقاله باید در مجلهی علمی ـ پژوهشی باشد، این الزام اگر نتایج خوب دارد، همان اندازه نتایج بد دارد. مجلهی علمی ـ پژوهشی درست میکنیم و به آنها اعتبار و ارزش میدهیم، اما بگذاریم اگر کسی خواست مقالهاش را در روزنامه بنویسد؛ نتیجه این میشود که کسانی از تکلفاتی که مقررات برایشان فراهم میکند، آزاد میشوند. مقررات باید باشد، اما نباید آنچنان باشد که همه را گرفتار کند و در قید بیاورد.
چند سال پیش مقالهای نوشتم که این تعداد مقالات نشانهی پیشرفت علم نیست. سوء تفاهمی هم ایجاد شد که چهطور تعداد مقالات نشانهی پیشرفت علم نیست. مقاله، نوشته و کتاب اگر نشانهی پیشرفت علم نباشد، پس نشانهی پیشرفت علم چیست؟ پاسخ این سؤال خیلی ساده است. کتاب بد و تکرار حرف که نشانهی پیشرفت علم نیست. در میان کتابهایی که در بازار کتاب ما وجود دارد، کتابهای تکراری، خطابی وکتابهای بیمحتوایی که وقتی غربال شوند چیزی در غربال باقی نمیماند، کم نیست. نه اینکه بگوییم که تعداد کتاب زیاد نباشد، بلکه تعداد کتاب و مقاله هر چه بیشتر بهتر، اما به صرف اینکه تعداد مقاله بیشتر است، ما نباید رضایت دهیم.
چندین سال پیش در یک جلسهی رسمی یک کتاب را زیر سؤال بردند و گفتند این کتاب، مقاله نیست. برای بنده ابتدئاً مفهوم نبود که چرا یک کتاب 500 صفحهای ارزش مقالهی 10 صفحهای را ندارد. بعد فهمیدم که مدعی درست میگوید، ولی در هپروت درست میگوید. مدعی میگوید که این کتاب که گردآوری و تألیف است، مؤلف مطالب موجود علم را، خوب یا بد کنار هم گذاشته و یا مخلوط کرده و یک کتاب فراهم کرده است. اما مقاله پژوهش نویسنده است و مطلب تازه دارد. کتاب علم موجود است و علم دیگران است که من فراهم کردهام، جمع کردهام و مقاله مطلبی است که من خودم با پژوهش به آن مقاله رسیدهام. اگر مقاله این باشد، مرتبهی بالایی دارد، اما اگر قرار باشد که مقاله ساختهگی باشد و حرفی در آن نباشد، خوب انصافاً آن کسی که 500 صفحه نوشته است از کسی که 10 صفحه فراهم میکند، قدرش بالاتر است و زحمت بیشتری کشیده است. اگر مقاله با تعریف اول (پژوهش نویسنده بودن و سخن تازه داشتن) باشد و دانشمندان ما سالانه 16 هزار مقاله نوشتند، آن کار بزرگ و قابل تحسین خواهد بود. اما از این 16 هزار مقاله، باید 160 مقالهای باشد که در عالم جلوه کند و در جهان علم به آن توجه و اعتنا بشود؛ اگر از این 16 هزار مقاله 100 یا 20 و یا حداقل 10 مقاله در مجامع علمی مورد توجه قرار نگیرد، این مقالات مانند همان کتابی است که میگوییم به درد نمیخورد و جای مقاله را نمیگیرد، منتها یک دهم یا یک بیستم همان کتاب است!
آنچه من گفتم و اسباب سوء تفاهم شده است، این است که علم به تکنولوژی پیوسته است. (به خصوص در این 30 سال اخیر) مقالات مهمی که در جهان علم و تکنولوژی نوشته میشود، همهاش وارد بازار میشود؛ این مقالات، مقالات تکنیک و مهندسی است. ما امروز نه اینشتین داریم و نه هایزنبرگ؛ مقالات امروز پژوهش تکنولوژیک است. اما آیا واقعا آنچه مینویسیم پژوهش تکنولوژیک است؟
مسئله پژوهش و افق آینده علوم انسانی
استادان شیمی که در پی نوشتن مقالات من (مقالهی فوق الذکر در باب رشد علم)، همصحبت شده بودیم، گفتند که ما مسائل شیمی که در عمل با آنها مواجهیم را مطرح نکردیم؛ ما به مسائلی پرداختیم که مسائل مشهور جهانی است. اگر کمی ملموستر بگویم، مسئلهی ما در پژوهش این است که مثلاً دانشجویانی که رسالهی فوق لیسانس یا رسالهی دکتری میگیرند، آیا واقعا همه مسئله دارند؟ آیا همه مطلبی دارند که میخواهند راجع به آن تحقیق کنند و بدانند که آن مسئله را چگونه باید حل کرد؟ اگر این طور باشد که هرچه نوشته شود خوب است، هر چه بنویسید خوب مینویسید.
حرف بنده این است که مقاله بنویسیم، اما مقاله نسازیم. مقاله بنویسیم و در مقاله مسئلهای را که داریم مطرح کنیم، یا مسائلی که دیگران دارند را دوباره طرح کنیم، طرحش را توجیه کنیم و به آن مسئله پاسخ دهیم. آنگاه این 16 هزار مقاله نه فقط ما را به جایی میبرد که سرعت رشد علم کشور بیشتر از دیگران باشد، بلکه علم ما را به مرتبهای میرساند که در مرتبهی علم جهانی قرار میگیرد.
خوشبختانه امروز یکی از مسائل مهم جامعهی ما این است که با علوم انسانی چه باید کرد؛ ما با این علوم انسانی چه سروکاری داریم و این علوم انسانی به چه درد ما میخورد؟ اولا باید گفت که علوم انسانی با علوم دیگر از حیث علمیت هیچ تفاوتی ندارد؛ ممکن است از حیث دقت تفاوت داشته باشد؛ اما از این حیث که علمند و از روش علم پیروی میکنند، هیچ تفاوتی با هم ندارند. علوم همیشه اینطور نبودهاند که اکنون هستند؛ علم قرون وسطی یک علم بود و علم دوران اسلامی هم علم دیگری بود؛ این علم جدید هم یک علم است. اینها طبیعتی دارند، تحول هم در آنها به وجود میآید. علم قرون وسطی به علم دورهی جدید متحول شده است و علم دیگری شده است. علمی که علم تصرف نبوده، علم تصرف شده است؛ اگر بخواهیم این علم، علم تصرف نباشد، چگونه این امکانپذیر میشود؟ پاسخ این است که شما متصرف نباشید، بشر متصرف، علمش علمِ متصرف میشود.
همچنین باید مشخص کنیم که چه نظمی و چه جامعهای با چه روابط و مناسباتی میخواهیم. قوانینمان را چون قوانین شرع است کمابیش میدانیم، و بفهمیم این قوانین چگونه متحقق میشود. اگر این سؤالات را مطرح کردیم و از خودمان پرسیدیم، آنگاه به پاسخهایی میرسیم که آن پاسخها از آنِ ماست. این علم برای ماست؛ حال میخواهیم اسمش را اسلامی یا دینی بگذاریم یا نگذاریم. مگر به علم ابوریحان بیرونی، اسم علم اسلامی میدهیم؟ آن علم مناسب عالَمِ (اسلامی) خودش است. هیچکس نمیتواند علم را با بخشنامه درست کند و از بیرون علم بگوید که این علم را به آن صورت درآورید و یا به این صورتی که هست نباشد. شما چه میدانید که علم صورتش چه باید باشد و صورت علم چگونه تغییر پیدا میکند.
وقتی شما میگویید که من نوعی جامعهشناسی میخواهم که با جامعهی اسلامی و با نظام اسلامی متناسب باشد، این خواست درستی است و من خواست شما را تصدیق میکنم. این خواست درست است، اما این کاری نیست که هر کس از عهدهی آن برآید. اگر کسی بگوید که ما جامعهشناسی یا اقتصاد نمیخواهیم، این میتواند حرف صحیحی باشد، اما نمیتوان گفت که ما اقتصاد میخواهیم، اما اقتصاد آدام اسمیت را نمیخواهیم! باید بررسی کردکه اقتصاد آدام اسمیت چیست و چه عیبی دارد؟ چه بخشهایی از آن به درد این جامعه نمیخورد؛ بالاخره هر چیزی به درد هر جامعهای نمیخورد. اگر بخواهید جامعهشناسی غربی را اینجا پیاده بکنید، این امکانپذیر نیست. ماکس وبر معلم جامعهشناسی است، اما معلم عمل اجتماعی ما نیست. نباید این دو را با هم خلط کنیم، بسیاری از بحثها و نزاعهایی هم که شکل میگیرد از این خلط به وجود میآید. آن جوانی که میگوید من جامعهشناسی متناسب با جامعهی اسلامی می خواهم، مقصودش همین است. از منظر او خواندن آراء دورکیم مانعی ندارد، اما آراء دورکیم دستور عمل اجتماعی ما نیست؛ شاید آراء او دستور عمل اجتماعی جامعهی فرانسوی در اول قرن بیستم بوده است.
ما اگر میگوییم که برای زندگی، نظام زندگی و عالم زندگی خودمان تصمیم میگیریم و یک نوع زندگی خاص و دینی زندگی کردن را به عهده میگیریم، راه دیگری داریم. در این صورت روابط و مصرف و نگاه ما متفاوت میشود؛ نه فقط نگاه ما به همدیگر، نگاه ما به عالم، اشیاء، اشیاء مصرفی، تکنیک و علم متفاوت میشود. آن وقت مستعد میشویم که با تصرف علم اقتصاد را بخوانیم و با قوهی تصرف، جامعهشناسی را یاد بگیریم و با جامعهشناسان بحث کنیم. اگرنه، ما هم در جریان عالم قرار داریم و همراه عالم میرویم.
1- φρόνησις
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
معادله بین ثروت، کارایی و حقیقت
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.