مقدمه
در سالهای اخیر، دو روند متناقض در تفکرات مرتبط با پژوهش و نظریهی علوم انسانی کشور به وجود آمده است؛ پژوهش و نظریه علوم انسانی بومی ـ شرقی پژوهش و نظریهی علوم انسانی جهانشمول.این پرسش که آیا جهان را باید به صورت نوعی واحد اجتماعی یکپارچه تصور کرد، یا به صورت مجموعهای از واحدهای اجتماعی محلی جدا از هم، نزاع و مناقشهی جدیدی نیست؛
اما، دو محرک متقابل، حل این مناقشه را برای دانشمندان علوم انسانی ما مبرم ساخته است:
محرک پسااستعماری و بومی پژوهش علوم انسانی
وضع فرهنگی ما تحت فشار نگاه حقنهگر و «استعماری» فرهنگ غربیاست. همانطور که منتقدان پسااستعمارگرا مدلل داشتهاند، «استعمار» غربی، بهویژه از طریق تأثیر دیرپا بر روشنفکری کشورهای شرقی که به نام آرمانهای روشنگری خود را شوالیه متعهد به پیشبرد نفوذ فکر «برتر» غربی در ممالک متبوع خود میدانند، تحمیل میگردد. این فشار «استعمار» غربی، برخی از فیلسوفان علمالاجتماع ما را به این واکنش دفاعی سوق داده است که اساساً علم غربی را غریبه بینگارند، و خواهان ساخت علوم انسانی کاملاً خودی شوند. آنها استدلال میکنند که علوم انسانی غربی بر مبنای یک «حیث التفاتی» ویژه برساخته شده است، و مآلاً، ضمن آنکه این حیث التفاتی برای خودِ «غربی»ها خوب و مناسب است، برای ما که حیث التفاتیمان «شرقی» است، مناسب نیست و ما باید از حیث التفاتی خودمان یک «خودشناسی» و یک «غربشناسی» علی حده البته در موقعیت مقتضی که آن هم «هنوز فرا نرسیده است» ایجاد کنیم.
محرک بنیادین و جهانشمول پژوهشعلوم انسانی
در مقابل این گریز از استعمار غربی، اقبال گسترده به فکر اسلامی در یک مقیاس جهانی، و بروز مسائل عالمگیر برای دنیای اسلام، این الزام را به وجود میآورد که پدیدههای جهانی، نزد متفکران علوم انسانی مسلمان، در چارچوبهای مرجع جهانی مورد کاوش قرار گیرند. به عبارت دیگر، با گسترش عظیم اسلامگرایی در سراسر جهان، مسائل فراروی امروز اسلام هم بیش از پیش، جهانشمول شده است. نیاز به چارچوبهای مرجعی هست که بتوانیم در آن مسائل و متغیرهای مختلف جهانی را در ارتباط با هم قرار دهیم. این الزام، یک دیدگاه متکی بر «روششناسی بنیادین» و «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را نزد شماری از صاحبنظران فلسفهی علم مطرح ساخته است که براساس آن، ضمن اینکه بر وحدت جهانی حقیقت تأکید میشود، نه تنها علم غربی را از علم شرقی و علم دینی جدا نمیکند، بلکه مدعی است که هر نحو علم معتبری، لزوماً «علم اسلامی» است. هر نحو علم معتبری باید بر وفق یک هستیشناسی توحیدی، معرفتشناسی توحیدی، منطق و زیباییشناسی توحیدی، و یک بایدشناسی توحیدی قابل مدلل شدن باشد؛ تمام یافتههای دانش در طول تاریخ با بازتعریف بر این مبنا، قابل «طلب» است، حتی اگر در «چین» باشد. از این دیدگاه، اسلام و آیین ابراهیم خلیل، یک دین با ادعای جهانی است، و صرف نظر از یک موضع اصولی معرفتشناختی و عقلی، اسلام با ادعای جهانی نمیتواند داعیهی نسبیتگرایی شرقی/غربی را برتابد.
هرچند که، نگاههای متمایل به پسااستعمارگرایی و پساساختارگرایی که متضمن نحوی نسبیتگرایی معرفتی هستند، در ریشه، تضادها و تناقضهای مخربی را مانند هر نوع نسبیتگرایی دیگر با خود حمل میکنند، اما مقصود این یادداشت طرح آن معضلات معرفتی نیست؛ بلکه میخواهیم به اتکاء الزامات عملکرد جهانی امروز دنیای اسلام و بهویژه نقش محوری ایران اسلامی در این تحولات، بر «ضرورت عملی» نگاه جهانشمول بر علوم انسانی ابرام ورزیم.پس، قضیه چنین است: صرف نظر از آن که نگاه رئالیستی به علم، یک ضرورت اجتنابناپذیر فلسفی و عقلی است، و تنها شیوهی جهانبینی مصون از تناقضهای درونی است، از آن بیش، برای پروژهی انقلاب اسلامی، در شرایط فعلی یک ضرورت فوری «عملی» است، تا علوم انسانی بتوانند نقش خود را در تثبیت این مسیر جایگزین که هم اکنون اقبال جهانی را برانگیخته است، ایفا نمایند.
مسیر مسائل جهانی و پژوهش علوم انسانی
انکارناپذیر است که ما در قبال رویدادهای بیداری اسلامی بهویژه در مصر منفعل بودیم؛ و دانشمندان ایرانی نتوانستند به نحو مؤثری با مردم جهان اسلامی و مردم مصر تعامل داشته باشند. انکارناپذیر است که تحلیلگران علوم انسانی در ایران اسلامی، در قامت رویداد بزرگی مانند انقلاب اسلامی، مهیا برای پاسخگویی به مسائل جهانی نیستند. عالمان علوم انسانی ما، منفعلانه و در موضع دفاعی، به درون قلعهی خود پناه بردهاند، و در پی ارائهی تحلیلهای اجتماعی بومی هستند؛ در حالی که هم اکنون، نه فقط مسلمانان جهان، بلکه مستضعفان عالم که در اتحاد موسوم به «غیر متعهدها»، معلوم میشود که بهراستی «جامعهی جهانی» هستند، چشم به راهحلهای ایرانی ـ اسلامی برای توسعهی عادلانه دنیا دارند.
وقتی رئیس جمهور اسلامی ایران در مجمع عمومی سازمان ملل متحد سخنرانی میکند و میلیونها مخاطب در سراسر جهان دارد، وقتی رسانههای ملی ما مخاطب جهانی مییابند، و ناگهان رسانههای ما مأموریت ابلاغ پیام جهانی اسلام را متحمل میشوند، پژوهش علوم انسانی اسلامی، در قبال یک طرح مبحث جهانشمول قرار میگیرد و باید تعیین کند که در عمل، قادر به پاسخ گفتن به این نیاز در قبال نهاد دانش هست یا نه.
در این فرض و دیدگاه، واحدهای اجتماع جهانی، به صورت یک واحد اجتماعی متحد و یکپارچه درمیآیند که لازم است با شیوههای استاندارد و کلی به سراغ آنها رفت. بر این اساس، باید سعی شود تا تمام یا بخشی از فعالیتهای پژوهش علوم انسانی، به صورت هماهنگ در سرتاسر واحد اجتماعی جهانشمول عملیاتی شوند. مثلاً لازم است پیمایشهای جهانی با گویههای واحد و قابل مقایسه طراحی و اجرا گردند، و سپس تحلیل و تفسیر و اجراییشدن آنها هم در یک چارچوب جهانی صورت پذیرد.
معالوصف، در برخی حیطههای پژوهش علوم انسانی، نه تنها لزومی به نگاه جهانی نیست، بلکه باید موضوعات به بخشهای مختلف و ناهمسانی خرد گردند که هر یک از این بخشهای کوچک به صورت مداوم، در حال گذر و تغییر تلقی شوند، و بنابراین توجه به نیازها و خواستههای انفرادی مردم در موقعیتهای محلی و ارائهی آمیختهای از اقسام پژوهش علوم انسانی، با توجه به ویژگیها، ارزشها، طرز تلقیها و... الزامی است. در هر حال، هر دو این روندها، از همان توسعهی تاریخی در جهت ایجاد فرهنگ جهانی ناشی شده است؛ و به ناچار هرگونه تلاش برای ایجاد پژوهش علوم انسانی اسلامی پویا و جهانشمول، بایستی با یک نگاه هماهنگ به فرایندهایی چون مسائل جهانی اسلام، و در عین حال، چندگانگی فرهنگی دیده شود.
پژوهشعلوم انسانی
پژوهش علوم انسانی جهانشمول را میتوان فرایند تمرکز منابع و اهداف پژوهشی ما بر فرصتهای واحد در اجتماع جهانی تعریف کرد. جهانشمول شدن، چیزی بیش از «چند ملیتی شدن» است. نکته آن است که برخی مسائل امروز جهان مرزهای ملی و منطقهای را درنوردیدهاند و راه حلهای جامع میطلبند؛ راه حلهای جامعی که نگاه ملی و منطقهای به آنها، تنها سوءتفاهمها را میافزاید.منحصراً در این دست موضوعات است که پژوهش، اختلافات فرعی میان ملیتها و واحدهای محلی را نادیده میگیرد و استراتژی پژوهش در سرتاسر جهان را به صورت استاندارد، متمرکز و یکپارچه در نظر میگیرد.
بنا به دلایلی چون همگرایی مخاطبان، انتقال فراملی و فرامرزی ایدهها، رقابتهای سیاسی شدید در موضوعاتی مانند تحولات اخیر مصر، لزوم توسعهی برنامهریزی و کنترل، و ضرورت صرفهجویی در هزینههای تحقیق، بنا به همهی این دلایل، استاندارد شدن در تحقیقات علوم انسانی بنا به مقتضیات عملی افزایش خواهد یافت. در این دست حیطههای نو و پویای تحقیقات علوم انسانی جهان مقیاس، ابزارهای تحلیلی متعدد و سهلالوصولی مانند گوگل انالیتیک، یا دادههای نشانگر روندها در شبکههای اجتماعی جهانی، میتوانند کمک فوقالعادهای برای تحرک بخشیدن به سیاستهای اسلامی باشند.
این روزها و با امکانات مستقر در شبکه، پژوهش علوم انسانی جهانشمول از طریق شبکههای ارتباطی و کانالهای توزیع اطلاعات در مقیاس جهانی بسیار منعطف گردیده است. البته در این راستا، باید به عوامل محدودکنندهای چون تفاوت در واحدهای اجتماعی و خصوصیات ملتها، و محدودیتهای حقوقی و عملیاتی در دسترسی به اطلاعات جهانی هم توجه کرد. از این گذشته، روند جهانشمول شدن مسائل اجتماعی پیش روی ما فقط به شماری از مسائل اجتماعی محدود میشود، که البته این شمار رو به افزایش است. بنا بر این، ادعای ما، اساساً به معنای کم اهمیت شمردن پژوهشهای محلی نیست، بلکه تأکید بر آن است که فیالمثل، ناتوانی نسبی ما در فهم و تحلیل تحولات اخیر مصر، به یک نارسایی زیربنایی در ساختار پژوهشی علوم انسانی ما مربوط میشود، و در یک سطح عمیقتر، به نارساییهای فلسفی ما ارتباط دارد که منفعلانه ما را به پیلهی «شرق» یا «ملیت» فرو میبرد.
بنا بر این، هر چه جوامع و نسلها، در سایهی ظهور جامعهی شبکهای، بیشتر و بیشتر به سمت همگرا شدن پیش میروند، در حیطههای بیشتری نیاز به پژوهش و نظریهی جهانشمول علوم انسانی داریم. در عین حال، شیوهی عاقلانه این است که اختلافات محلی که در هر زمینهای وجود دارد را هم به حساب آوریم.در اینجا سؤال مهم این است که یک پژوهش علوم انسانی جهانشمول که حساسیتهای لازم محلی و بومی هم داشته باشد، در عمل چهطور مدلسازی و عملیاتی میشود؟ با یک مثال ساده از مسئلهی سبک زندگی این بحث بهتر مشخص میشود.
ارتفاع از دوگانهی جهانشمول و بومی برای پژوهش در مسئله «سبک زندگی»؛ یک نمونه
روندهای جاری در شبکه، برخی سمت و سوهای جهانی را محرز میدارند؛ یک نمونهی مهم از این سمت و سوهای جهانی، مسئلهی «معنای زندگی» است. معنای زندگی انسانی و زندگی اجتماعی، در شرایط گسترش زیستشبکهای به یک پرسش مهم و مشترک در سراسر جهان تبدیل شده است. تا پیش از وقوع تردیدهای شبکهای، بسیاری از مردم جهان با معنای معهودی از زندگی بینش و روش زیست خود را تنظیم میکردند، ولی شبکه این امکان را فراهم کرده است که «معنای زندگی» به نحوی «مسئله» و موضوع تأمل برای بسیاری از مردم و کاربران شبکه تبدیل شود.
از این گذشته، مدهای جهانی، جایگزین مدهای محلی شده است؛ و از این حیث، سرگشتگی بیشتری را در میان مردم به مثابه مصرفکنندگان فعال سبکها، و اغتشاش بیشتری در «معنای زندگی» پدید آورده است. انتخاب سبک زندگی به یک معضل مستمر و توأم با تجدید نظرهای متوالی تبدیل شده است. این مسائل مرتبط با معنای زندگی، خصوصاً در طبقهی متوسط جهانی که بیشتر درگیر شبکه است روی میدهد؛ و در نهایت، به عزلتنشینی و انزوای افزونتر منتهی میشود و رفتارهای ضد اجتماعی را تقویت میکند که جهت و شدت آن ابداً قابل پیشبینی نیست.
در عین حال، و ضمن آن که ما نیازمند پاسخهای عمومی قابل عرضه و قابل رقابت جهانمقیاس، در محیط شبکه در موضوع «معنای زندگی» هستیم، معالوصف، حفظ و استمرار این «معنای زندگی» در حال حاضر که هنوز زندگی محلی بخش عمدهای از زندگی افراد حاضر در شبکه را میسازد، مستلزم پشتیبانیهای محلی هم هست. تمام تفاوتها و ناهمگونیها، عدم قطعیتها و جزیینگریها باید ملحوظ شوند؛ و لازم است که مدام، راهحلهای «معنای زندگی» را پاسخگوی موقعیتهای زندگی متغیر نگه داشت.
هرچند که کلیت موضوع مسئلهدارشدن «معنای زندگی» و تبدیل «معنای زندگی» به یک کالای با مطلوبیت جهانی مستمر، به سوژهی مشترک جهانی برای پژوهش علوم انسانی تبدیل شده است، ولی دیگر ممکن نیست که بتوان به سادگی افراد را به بخشهای ثابت از مخاطبان تقسیم کرد، بلکه هریک از این افراد، قسمتی از یک سیستم زودگذر و پیچیدهی جهانشمول هستند. ایدهها و آروزها و ایماژهای جدید، مستمراً چارچوب تأمین «معنای زندگی» را وادار به پاسخگویی میکنند، و گسترش مکتب اسلام، منوط به این پاسخگویی مستمر در موقعیتهای محلی بر مبنای چارچوب کلی و جهانشمول مکتب اسلام است. امروزه یکی از اصلیترین تکالیف کاوشهای علوم انسانی اسلامی، علاوه بر شناسایی اصل و اساس چارچوب مرجع «معنای زندگی» توحیدی، تعیین جهت و سمت و سوهای آینده در مصادیق «معنای زندگی» توحیدی است. انجام این تکالیف، با یک موضع منفعل بومینگر محض حاصل نمیشود، بلکه با تعهد بر یک موضع رئالیستی، باید به شناخت تفاوتها، و تولید راهحلهای متناسب با تفاوتها، البته بر مبنای یک چارچوب کلی تأکید شود.
*عضو هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
معادله بین ثروت، کارایی و حقیقت
پژوهشهای سرگردان و سرگردانی پژوهشگران
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.