«فیلم» از حیث ظاهر، صورت تکاملیافتهی «عکس» است و دوربین فیلمبرداری، وجه غیابی دوربین عکاسی. آیا باطناً چنین نیست و نمیتوان فیلم را به «تصویر» تحویل کرد؟ تصویر چه در نقاشی و چه در عکاسی، در دسترس ماست و ما را برمیانگیزد تا به امری که در ماورای تصویر است بیندیشیم؛ اما در نفس و عقل ما تصرف نمیکند و اگر برانگیختگی را نیز نحوی تصرف به حساب بیاوریم، حدود آن را نفس و عقل ما معلوم میکند.
مسلماً نسبتی که ما با یک تابلوی نقاشی برقرار میکنیم، قابل قیاس با یک عکس نیست. فیالمثل فرد منتشر در برابر یک عکس واکنشی نشان میدهد که غالباً به وجه صوری عکس راجع است و از پسندیدن و نپسندیدن فراتر نمیرود؛ اما بعید است که آثار ونگوگ یا سزان و گوگن و ماتیس را بپسندد. تفاوت هنر و تکنیک در چنین جایی معلوم میشود.
البته بسیاری از عکاسان کوشیدهاند و میکوشند تا از وضع «تکنیک» فراتر بروند و تصاویری ارائه کنند که در زمرهی آثار هنری شمرده شود. اگر فیلم و بهویژه فیلم سینمایی بتواند هنر شمرده شود، چرا عکس را نتوان هنر به شمار آورد؟ آیا هنر شمرده شدن عکس و فیلم تأثیری در نسبت ما با آنها دارد؟
سالهاست که سینما را هنر هفتم عنوان میکنند و معدودی از عکاسان بزرگ را هنرمند به حساب میآورند. اما همچنان نسبت سینما با صورت غالب مردم، نسبت تصرف و غلبه است. این تصرف و غلبه در رسانههای فراگیر دیداری همچون تلویزیون و ماهواره به نهایت شدت رسیده و آدمی را از هرگونه هویت قومی و دینی منفصل کرده و به معافیت دائم از تفکر رسانده است.
بیگمان، برخی فیلمها را میتوان هنر به حساب آورد، اما سینما به معنای وسیع و فراگیر کلمه، هنر نیست؛ حتی اگر بتوان یکایک فیلمها را هنر شمرد. فیلم در نسبت با کلیتی به عنوان سینما، مسئلهای گذرا است، اکران میشود و پس از مدتی کاملاً از یاد میرود یا به صورت دیسک در آرشیوها، جا میگیرد؛ اما فیلم بعدی آمادهی اکران است و این تسلسل که بهظاهر پایانناپذیر مینماید، نشاندهندهی قدرت تکنولوژیک سینماست؛ قدرتی که در عرض یک قرن، تمام تمدنهای ماقبل مدرنیته را یکسره محو کرده و قدرت دین را به مبارزه طلبیده و در اغلب نقاط جهان، مآثر مذهبی و معنوی را از متن به حاشیه رانده و صورت غالب آدمیان را از مبدأ و معاد منفصل کرده است.
سینما و توابع آن (تلویزیون و ماهواره و اینترنت و...)، بزرگترین دستاورد بشر فاوستی است و تا همتراز کردن تمام مردم و تمام فرهنگها، جولان خواهد داد و از تصرف در نفوس و عقول منصرف نخواهد شد. عالم سینما «تسویل» است و هر اندازه ما بکوشیم که آن را به «تأویل» ببریم، پردهای دیگر آشکار میکند و «تأویل» ما را به «فیلم» ـ و نه سینما ـ محدود کرده و به آن، صورت تقویمی خواهد داد.
فیالمثل ما میتوانیم برگمان یا فورد را هنرمند بشمریم و آثار آنها را بهعنوان هنر در سینمای خانگی (ویدئو) یا سالن یک دانشکدهی هنری به نمایش بگذاریم و کلیّت و اجزای هر فیلم را براساس اسطورهشناسی، روانشناسی و... تأویل کنیم، اما سینما اعتنایی به فهم و تأویل ما ندارد و همچنان با دگرگون کردن سرشت تمام بشریت به پیش میتازد.
حتی اگر بتوانیم تمام متفکران جهان کنونی را فراهم آورده و از آنها بخواهیم در باب فرجام سینما به ما پاسخ بدهند و بگویند که تصرف سینما در نفوس و عقول به زوال بشریت خواهد انجامید یا فرهنگی خاص ایجاد خواهد کرد؛ باز هم تأثیری در سیر سرسامآور سینما و رسانههای سینماوار نخواهد داشت. پس چگونه میتوانیم تصویر را به معنایی خاص تحویل کرده و سینما را به قبول آن وادار کنیم؟
مسلماً صورت اشیا در عالم واقع، تداعیکنندهی مفهومی خاص است و میتوان در بعضی فیلمها از نیروی این تداعی برای القاء مفاهیمی ویژه استفاده کرد ـ فیالمثل پارهشدن نایلون محتوی گوجهسبزها در فیلم «آواز گنجشکان». اما سینما صرفاً از اینگونه تصاویر پدید نمیآید و اینگونه مساعی، حتی در دایرهی سینمای خود ما، همچون قطرهای است در یک دریا، تا چه رسد به سینمای فراگیر و جهانی، که نهتنها اینگونه تلقیها را از یادها میبرد، بلکه بهسادگی، خلاف آنها را در ذهن و ضمیر انسانها رسوخ میدهد.
اینکه ما گمان میبریم با انتزاع تصویر از سینما و با تحمیل تصاویر انتزاعی بر سینما، خواهیم توانست در برابر تصرف و تأثیر اهریمنی آن مقاومت کنیم یا راهی نو در عالم سینما بگشاییم، از آنروست که اولاً تکنولوژی را نشناختهایم و از نحوهی استقرار آن در زندگی انسان فلکزدهی کنونی بیخبریم، ثانیاًَ از نسبت سینما و تکنولوژی پرسش نمیکنیم. شاید هم به چنین نسبتی قائل نیستیم و نمیتوانیم ببینیم که سینما سرشت بشر را دگرگون کرده و از انسان چیزی جز فرد منتشر باقی نگذاشته است.
تصویر را به هر وجهی که تأویل کنیم، سینما از آن عبور میکند؛ زیرا نه به عهدی خاص متعهد است و نه جز نیستانگاری غایتی میشناسد. مسلماً میتوان فیلم ایدئولوژیک و حتی فیلم دینی ساخت، اما در حاشیهی سینمای فراگیر. آنکه مؤمن است برای حفظ ایمان خود نیازی به توسل و تمسک به سینما نمیبیند و آنکه مستغرق در نیستانگاری است با سینمای دینی، متدین نمیشود و حتی با دیدن عمیقترین فیلمهای ملتزم به دیانت و اخلاق، از عالم بیعالمی خود دست برنمیدارد.
ملزم کردن سینما به ایدئولوژی نیز کاری از پیش نمیبرد؛ نهتنها از آن رو که عصر ایدئولوژیها به پایان رسیده است، بل از آنرو که سینما بهعنوان مظهر تمدن تکنولوژیک حد و مرز نمیشناسد و حتی احکام خودبنیادانهی بشری را برنمیتابد (کشتی سینمای ایدئولوژیک سالها پیش در اروپای غربی و کشورهای بلوک شرق به گِل نشست و به سرنوشت رئالیسم سوسیالیستی در ادبیات دچار شد).
ما سینما را نشناختهایم؛ زیرا از ماهیت مدرنیته بیخبریم. ما نمیدانیم که مدرنیته حوالتی مقاومتناپذیر است و تا محو تمام تعلقات مذموم و ممدوح و عام و خاص و فردی و جمعی و قومی و دینی و عقلی و عاطفی پیش میرود و تا انسان را به اسفل سافلین در نیندازد ـ الّا ما رحم ربّی ـ از بسط و گسترش باز نخواهد ماند.
کدام تصویر و در کدام یک از هنرها صورت ثابت و لایتغیّر دارد تا بتوانیم صناعت فیلم را به تصاویر خاص تحویل کنیم؟ تا انسان دگرگون نشده بود، میشد او را به قبول تصاویر ثابت ملزم کرد. در غرب از رنسانس یا لااقل از عصر روشنگری به این طرف، تصاویر نهتنها معانی خود را از دست دادهاند، بلکه به یکدیگر تبدیل میشوند و هیچ قرار و ثباتی ندارند. در شرق نیز از صد سال پیش، این وضع اندکاندک غلبه کرده و در حال تعدی به حدود تصاویر دینی و مذهبی است.
فراموش نکنیم که آنچه در نزد ما تصویری دینی به شمار میرود ممکن است در نزد دیگران تصویری دنیوی باشد. من از وحشت اینکه مبادا سرود یاد مستان بدهم، جرئت نمیکنم حتی به سادهترین تصاویر دینی و مذهبی خودمان اشاره کنم، زیرا تهور فرد منتشر، حتی در میان قوم ایرانی به جایی رسیده است که از تطبیق این تصاویر بر وجه باژگونهی آنها پروایی ندارد.
البته دین بهعنوان امر مقدس، فراتر از هرگونه تصویر و تصور است؛ اما داعیهی ایجاد «هنر مدرن دینی»، مدام امر مقدس را به تصاویر سینمایی و تلویزیونی تحویل میکند و از آنجا که هنوز پروای امر مقدس وجود دارد، تحویل امر مقدس به تصویر سینمایی و تلویزیونی، گاه نارساست و گاه مضحک. ما پیش از آنکه بتوانیم جامعه را دینی کنیم و «حب دنیا» را که به تعبیر رسولاللهصلواتاللهعلیه مصدر همهی خطاها و گناهان است، در دلها بمیرانیم ـ در حالی که شرایط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و رسانهای و اخلاقی روزبهروز غربیتر میشود ـ عَلَم «هنر مدرن دینی» را برافراشتهایم و میخواهیم سینما را دینی کنیم.
هر سال شعار سال گذشته را سرمیدهیم که سینما باید دینی شود، اما سال به سال دریغ از پارسال. در جامعهای که مبانی «تمدن غرب را پذیرفته و رسماً به مصرف و استغراق در «لهو و لعب و زینت و تفاخر و تکاثر» دامن زده میشود، حتی اگر سینمای دینی متحقق شود، کاری از پیش نخواهد برد. اگر ما از «اقامهی عدل» اعراض نمیکردیم و به بهانهی توسعهی سیاسی و خصوصیسازی، اقتصاد سرمایهسالار را باز نمیگرداندیم، نهتنها سینمای دینی شکل میگرفت، بلکه...؛ اما دریغا که در اگر، نتوان نشست.
به هر حال هنر دینی از نتایج مدینهی دینی است و هرگاه مدینهی دینی از حدود داعیه و شعار فراتر نرود، هنر دینی علیرغم تکاپوی اهل استعداد، در حاشیه خواهد ماند. از این حرفها که بگذریم پرسش اصلی و اساسی من این است: «دین به سینما نیازمند است یا ما برای پیشبُرد کار و کیای خود در پی آنیم که سینما و دیگر مظاهر تمدن تکنیکی را با دین همتافت کنیم؟»
مسلماً دین به عنوان امر مقدس، به هیچ چیز و هیچ کس نیازمند نیست. این حقیقت اندکاندک در غبار سیاستزدگی و مصلحتاندیشیهای سیاسی مستور شده است و ما که سیوچند سال پیش، رویاروی غرب قد علم کردیم، گرفتار این استدراج شدهایم که میشود هر چیزی را، حتی اگر ماهیتاً منافی دین باشد، به دین نسبت بدهیم و غافلیم که این کار، امر مقدس را به ایدئولوژی بدل خواهد کرد.
هر مکتب و مذهبی که به ایدئولوژی بدل شود، در خدمت اهواء و آراء «ازدحام نفوس» قرار خواهد گرفت و اهل سیاست برای حفظ وضع موجود، مدام در آن تصرف خواهند کرد تا سرانجام چیزی جز مشتی شعار از آن بر جای نماند. ما در اقتصاد و علم و آموزش و شهرسازی و معماری و پوشاک و بسیاری دیگر از مناسبات زندگی از غرب تقلید میکنیم. آیا بر آنیم که العیاذ بالله با دیانت مقدس اسلام و مذهب برومند تشیع همان کنیم که در اروپا و امریکا با مسیحیت کردهاند؟
من از همان سالی که سریال «ولایت عشق» از تلویزیون پخش شد، عطای این رسانه را به لقایش بخشیدم؛ زیرا برای نشان دادن چهرهی حضرت ثامنالحعلیهالسلام، تمهیدی اندیشیده و تصویری ارائه کرده بودند که باورهای دینی من، نه تنها آن را برنمیتافت و موهن تلقی میکرد، بلکه سرآغاز تحویل ساحت قدس به واقعیت سینمایی (تصویر) میشمرد.
برگرداندن امر مقدس به تصویر سینمایی و تلویزیونی کار دشواری نیست و به همان سادگی صورت میپذیرد که تحویل دین به ایدئولوژی؛ اما در آن صورت، قرار و ثبات از نسبت ما با دین و دیانت رخت برخواهد بست. ما مقهور تقدیر تکنولوژیک شدهایم و چون در خود نیروی رهایی از قهر تکنیک نمیبینیم، گمان میبریم با نسبت دادن مظاهر خرد و کلان تکنولوژی و تمدن تکنولوژیک به امر مقدس، هم دین خود را حفظ کردهایم و هم دنیای خود را از دست ندادهایم؛ اما این وضع فرساینده است و آنچه اندکاندک خواهد فرسود، نسبت ما با امر مقدس است.
بسنده است وضع موسیقی را در اوایل انقلاب به خاطر بیاوریم: تحریم محض. رسانههای فراگیر شنیداری و دیداری نمیتوانستند بدون موسیقی جلوه کنند، بهویژه در ایام دفاع مقدس؛ آرامآرام موسیقی با عنوان سرود انقلابی به رسانهها و فضای جامعه برگشت و امروز صورت غالب آنچه بهعنوان موسیقی پاپ داریم، با موسیقی لسآنجلسی پهلو میزند و گاهی نیز از حیث ابتذال بر آن سبقت میگیرد.
آیا سینمای کنونی ما با سینمای اوایل انقلاب نسبتی دارد؟ فرو ریختن هر بنایی ـ هراندازه مستحکم باشد ـ اندکاندک و بهآرامی صورت میگیرد. کاش تسلیم شدن ما به اقتضائات مدرنیته، توأم با خودآگاهی و هشیاری باشد تا لااقل خود، صدمهی کمتری ببینیم.
تحویل امر مقدس به تصویر ـ اعم از سینمایی یا ادبی ـ یکی از اقتضائات تجددطلبی است که هراندازه با احتیاط و ملایمت و ملاحظه صورت بگیرد، نخواهد توانست از تأویل و تسویل مخاطب در امان بماند و از آنجا که صورت غالب مخاطبان سینما و ادبیات، مصادیق فرد منتشرند، آنچه در نهایت زیان خواهد دید و بیمقدار خواهد شد، تصویر امر مقدس است؛ ورنه امر مقدس فینفسه در دسترسها نیست که زیان ببیند یا العیاذ بالله بیمقدار و خوار شمرده شود.
شاید من در آستانهی پیری و فرسودگی، محتاط و ترسو شدهام که به خود اجازه نمیدهم از مصادیق تصویر امر مقدس سخن به میان بیاورم. اما کلام حضرت ختمی مرتبتصلواتاللهعلیه را به خاطر میآورم که فرمود: «بداء الاسلام غریبا و یسعود غریبا و طوبی للغربا» و بر خود میلرزم که علاوه بر کبایر و صغایری که در نامهی سیاه اعمال خود سراغ دارم، در ایدئولوژیک شدن امر مقدس نیز شریک شوم.
بهراستی اگر قرار باشد میان سینما ـ حتی سینمای دینی ـ یا دین یکی را انتخاب کنیم، کدامیک را انتخاب خواهیم کرد؟ ای کاش قبل از جُربزه به خرج دادن و با تهور به سراغ ایجاد نسبت میان امر مقدس و مظاهر تمدن تکنولوژیک رفتن، به اخبار و احادیث ائمهی اطهارارواحنا لهم الفدا رجوع میکردیم و حال و مآل خود را از ثقلین میپرسیدیم. ای دل بیا که تا به پناه خدا رویم.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.