چیست که باعث میشود این ادعا که سینما و تلویزیون ما، غیرِواقعنمایی دارند به گوش ما منطقی بیاید و به آن فکر کنیم؟ آیا سینمای ایران و آنچه که بر پرده میآید با آنچه مردم زندگی میکنند نسبتی ندارد؟ در این صورت این قصهها و آدمها از کجا میآیند؟ چیزی هست که به شخصیتها و داستانهای درون فیلم در هر جامعهای امکان ظهور میدهد. فیلمنامهنویس زمانی که به شخصیتهایش میاندیشد، بهرغم آنکه تخیل میکند، در دامنهی امکانات همین اجتماع که در آن حاضر است، تخیل میکند. او چارهای جز این ندارد؛ چراکه در نهایت ناگزیر است داستانش منطقی به نظر آید. داستان او را آدمهای فیلمنامهاش پیش میبرند که لاجرم آنها نیز باید منطقی باشند. پس فیلمنامهنویسان و فیلمسازان از درون این جامعه راهی به بیرون ندارند. بدین معنا که هرچه میکنند، درون مرزهای امکانات فرهنگی، روانی و انسانی همین جامعه است که در آن میزیند.
فیلمها نمیتوانند نسبتی با واقعیت نداشته باشند. سینما در میان هنرها و رسانههای جدید، شبیهترین و نزدیکترین چیز به زندگی است. اغلب مردم در دیدن فیلم، به دنبال شکل دیگری از واقعیت میگردند. شکلی که با زندگی آنها، آنگونه که میفهمند و حسش میکنند، همخوانی داشته باشد و از سوی دیگر، امکان فرار را برایشان فراهم آورد. فیلم دیدن به این معنا، عملی پیچیده است. انسان از واقعیت عینی روزمره که با آن درگیر است، به سالن سراسر تاریکی پناه میبرد تا دوباره از واقعیتها و دربارهی آنها چیزهایی بفهمد. بدینترتیب، خواست سینمایی که منطبق با واقعیات باشد دشوارتر و حتی غیرِممکن مینمایاند. فیلم، نمیتواند و نباید واقعیت داشته باشد. اما به ناگزیر پای در واقعیت دارد.
با این بحث، انگار باید بهصورتی متفاوت، سراغ واقعیت را از سینما بگیریم. واقعیت انگار در فیلمها به شکلی دیگر، خود را عرضه میدارد. پرسش «واقعیت چیست؟» برای من پرسشی دشوار است و این را که از کجا وارد حیات فکری بشر شده است، نمیدانم. اما گمان میبرم انسان مدرن به شکلی منطقی، ناگزیر است فکر کند آنچه او درست میاندیشد، همانا واقعیت دارد. به عبارتی دیگر، آنچه به باور ما میآید، واقعیت است. ما فیلمها را همانقدری به واقعیت خود نزدیک میدانیم، که باورشان میکنیم. فیلمها انگار برای بشر واقعیتی دوباره میسازند. هیچ چیز برای این انسان، قویتر از سینما عمل نمیکند. این سینما است که در روزگار ما تکلیف واقعیت را مشخص میکند.
با وجود این چیزها که گفتم، هنوز ما از سینما بهصورت رایج، انتظار داریم واقعیت را به ما بنمایاند. این همان دعوی مشهوری است که فیلمها باید آنچه را هست، نشان دهند یا آنچه باید باشد. نکتهی قابل توجه آن است که این بحث جز در سطح نخست که محدود در همین گزارهی ذکرشده، مانده است، سرانجامی آنچنان برای ما نیافته است. در واقع که قوم ما، بهنحو تأملبرانگیزی، در برابر هجوم واقعنمایی سوبژکتیو مدرن مقاومت میکند و به خواست ایدهآلی آن تن در نمیدهد. با آنکه سینما و عظیمتر از آن تلوزیون، تمام ساحات زندگی انسان ایرانی را به خود میخواند و دمی او را تنها نمیگذارد و بیتردید حیات فکری و فرهنگیاش را بهشدت متأثر ساخته، اما انسان ایرانی، که مسئولان و داعیان سینما در ایران هم جزوشاناند، هنوز، خواستهی مکرر و دلمشغولی نزدیکی تلوزیون و سینما به «واقعیت زندگی مردم» را دارند. این به معنای ماندن میان خواست وضع ایدهآل و خواست واقعیت با همدیگر است.
«واقعیت زندگی مردم» چیست؟ آیا میتوان چنین چیزی را خارج از تفکر مدرن فهم نمود؟ تفکر مدرن، سینما و تلوزیون را تجویز میکند و سرسختانه در تکثیر و توسعهی آن پای میفشارد. اصل این خواسته که از تعارض ناشی از دوری رسانهها از تصوری که ما از واقعیت زندگی مردم داریم، میآید، نشان از سرناسپردگی ما به وضعیت مدرن است. سینما اکنون تقریباً در حیات فرهنگی ما جایی ندارد.
زمانی که از سید مرتضی آوینی دربارهی بیمخاطبی فیلمهایی که دوست دارد و آنها را با فطرت انسانی یکی میداند میپرسند، میگوید: سینما جزو فرهنگ ما نشده است. آن سخن مربوط به بیش از بیست سال پیش است. دور نیست اگر بگوییم سینما هنوز هم وارد فرهنگ زندگی مردم نشده است. این سخنِ بهظاهر ساده، میتواند ابعاد عمیق و وسیعی داشته باشد. چهچیز باعث میشود چیزی وارد فرهنگ قومی بشود و چیزی نشود؟
سینمای ایرانی تاکنون تلاشی آنچنان برای این نزدیکی نداشته است و گویا که اصلاً چنین فکری در سر ندارد. اما به نظر میآید این جدایی، بیش از آنکه به دلایلی چون بالانشین بودن و متمایز بودن جماعت روشنفکر و هنری مربوط باشد، ناشی از فاصلهی عمیقی است که این انسان با زندگی و داستانهای خود یافته است. ناواقعگرایی که ریشه در تمارض و ظاهرگرایی دارد، از بیجان بودن و تکه تکه بودن زندگی و فکر میآید. فیلمساز به ظاهر، تکرار، و مدلهایی بی روح پناه میبرد، تا جای خالی نبودن حس و تجربه و زندگی را پر کند. و فیلم غیرِواقعی آن است که مردم نتوانند آن را باور کنند.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.