به راهیان نور که میرویم یک حس نوستالوژیک به ما دست میدهد؛ شهید برای ما یک اسطوره است؛ اسطورهای ملی. یادمانها، نمادهایی برای یادآوری یاد و خاطرهی شهدا و مناطق جنگی است. اینها جملاتی است که در تعریف و تمجید شهدا و مشهدالشهدا میشنویم. اما جدا از پریشانی زبانِ زمانهی ما، آیا به این دقت کردهایم که مفاهیمی همچون نوستالوژیک، اسطوره و یادمان، چه نسبتی با حقیقت شهید دارد؟ و از طرفی دیگر وقتی به ما میگویند در راهیان نور اصل مسئله این است که راه شهید را باید ادامه دهیم، ادامه دادن این راه چگونه حاصل میشود؟ سعی بر آن است که بر این دو پرسش تأملی کنیم. حس نوستالوژیک، یادمان و اسطوره، هر سه با زمان در ارتباطند. پس اگر به این موضوع دقت کنیم که شهید چه نسبتی با زمان دارد، شاید بتوانیم این نوع نگاهمان را بشناسیم و بفهمیم در چه وضعیتی قرار داریم و رابطه و نسبت ما با شهدا چگونه است.
آیا شهید اسطوره است؟
اسطوره دانستن اهلبیتعلیهمالسلام و شهدا به چه معناست و این در چه عالمی معنا مییابد؟
وقتی از اسطورهها و ادیان سخن میشود، عالم اسطوره و عالم دین را یكی میانگارند و میگویند دین و اسطوره فرقی نمیكند؛ زیرا هر دو اولاً بیانکنندهی یك سری الگوها هستند و ثانیاً زبان در هر دو قوام نیافته و هنوز ابهام دارد. ولی در عقلانیت همه چیز وضوح دارد و زبانش هم زبان روشنی است، اما گزارههای دینی ـ اسطورهای در واقع تمثیلی و نمادیاند و باعث برداشتهای مختلفِ معانی میگردند، که خود وسیلهای است برای كوبیدن بر سر دیگری. فضای اسطورهها فضای مبهم و رازآلودی است. کسانی میخواهند بگویند فضای دین نیز فضای رازآلودیست. واقع مطلب این است كه اسطوره از دین جداست. یکی از راهها برای بیان این جدایی، معرفی دین از طریق فلسفه است تا دین به شكل عقلانی ارائه گردد؛ این كاری بود كه هگل به نحوی در قرن نوزدهم انجام داد. او معتقد بود دینِ دورهی جدید، عقلانیت است و اگر كسی میخواهد دیندار باشد باید با عقلانیت (مدرن) زندگی كند. ولی پاسخ دیگری برای تفکیک دین از اسطوره، آن است كه دین ابهام اسطورهها را ندارد و تمثیلی سخن نگفته است. اما ما براساس عقل مدرن، معتقدیم دین ابهام دارد. عقلِ دورهی مدرن، چون در گزارههای دینی وضوح و تمایز را نمیبیند، دین را مبهم میداند. همچنین ذیل عقل مدرن، دین را همانند تمام معارفی كه تاكنون به دست آوردهایم، ابژهی معرفت خودمان قرار میدهیم و تمنای استخراج معرفت از قرآن را داریم. اما اگر بتوانیم از ذیل عقل مدرن خارج گردیم و به محضر قرآن برویم و برای شنیدن سخن قرآن مهیا گردیم، سخن قرآن برای ما وضوح مییابد و دیگر به فضای اسطورهها هم کشیده نخواهیم شد.
اسطوره در اساس «میت» یونانی است؛ الگویی که امور دیگر ذیل آن قرار میگیرند و خودشان را با آن تطبیق میدهند و حقیقت خود را در نسبت با آن فهم میكنند. اسطوره، یك قهرمان تاریخی است كه دورهاش تمام شده؛ دورهای از تاریخ كه زمانش گذشته است. اسطوره دانستن شهدا در فرهنگ ما پشتوانه ندارد. قرآن کریم پیامبر عظیمالشان ما را به عنوان اسوه معرفی میکند.
اسوه به معناست؟
اما تفاوت اسوه و اسطوره در چیست؟ اسطوره الگوست ولی شهدا به عنوان یک اسوه، الگو و مدل نیستند؛ اسوه به جهت برداشت حاکم امروزه، تبدیل به مدل و الگو شده است. مثلاً از مدل ایمانی حضرت ابراهیمعلیهالسلام (آنگونهای كه كییركگور مطرح میكند) یا مدل ایمانی حضرت ایوبعلیهالسلام (آنگونه كه داستایوفسكی مطرح میکند) سخن می گوییم. اما پیامبر اکرمصلیالله علیه و آله مدل ایمانی نیستند. مدلِ ایمانی كردن ذیل فرهنگ غرب شكل میگیرد. مدل ایمانی كردن تقریباً رفتن به سمت پارادایمیك نگاه كردن است؛ نگاهی که حاصلی جز ذبح کردن دین ندارد. براساس این نگاه است که به دین، نگاه فرهنگی میشود و دین تبدیل به مدلهای متفاوتی مانند دین اسلام، یهود، مسیحیت و... میشود و هر كدام هم حرف خودشان را میزنند. اما حقیقت دین اسلام، ادیان دیگر را دربرمیگیرد و حقیقت واسعهای است كه برای تمام انسانها در تمام اعصار میتواند وجود داشته باشد.
بنابراین اسوه به معنی الگو و مدل نیست. نگاه الگویی به اسوه به این معنی است که در عرضشان میتوانید مدل دیگری داشته باشید. مثلاً در کنار مدل كییركگور كه حضرت ابراهیمعلیهالسلام را معرفی میكند و مدل داستایوفسكی كه حضرت ایوبعلیهالسلام را مطرح کرده ما هم میتوانیم حضرت پیامبرصلیالله علیه و آله را معرفی كنیم. حال این مدلها چه تفاوقی به هم دارند؟ این فضا، فضای اسطورهای است؛ یعنی اگر بخواهیم به دین، پیامبر، اهلبیت و شهدا به عنوان مدل نگاه كنیم، در نگاه غربی و اسطورهای باقی ماندهایم. ایمان مدل نیست، بلکه عین زندگی است. وقتی دین را مدل میکنیم به این معنی است که یك مدلی را هزارو چهارصد سال پیش به شما دادهاند و عناصر فرهنگی هم در آن دخالت میكند و اینگونه میشود که مسجد میرویم، دعای كمیل میخوانیم، نماز جمعه را هم ترک نمیکنیم، اما ایمان نداریم. ایمان نسبتی است كه اکنون میتوانیم با حضرت پیامبرصلیالله علیه و آله و سلم داشته باشیم.
پس اگر اسوه به معنای مدل و الگو نیست پس به چه معناست؟ معجم لغت عرب، ریشهی اسوه را «آسی» میداند و «آسی» نیز به معنی طبیب است. اگر هر انسانی، در هر فرهنگ و شرایطی با غربت حضرت پیامبر همنوا باشد كه فرمودند «المؤمن غریبٌ و طوبی للغرباء» و همچنین طبق آیهی قرآن كه میفرماید «قل هو أُذُنٌ خیرٍ لكم»، پیامبر گوش بسیار نیكی برای شماست كه این سعه را دارد که سخنان شما را بشنود، نسبتی با پیامبر داشته باشد؛ طبیب و اسوهاش حضرت هستند. برعکسِ اسطوره و مدل که متعلق به گذشته است و به تاریخ پیوسته، اسوه زنده است. وقتی صحبت از «و لقد كان لكم فی رسول الله اسوةٌ حسنه» میکنیم، نه به این معنیست كه حضرت پیامبر بودند، بلکه حضرت پیامبر هستند. خاتمیت قرآن، ابدی بودن دین اسلام و تمام تعالیم اسلام، زنده بودن حضرت پیامبر را نشان میدهد. اسوه اگر طبیب است باید امروز هم زنده باشد. به دلیل اینکه دردمندیای وجود ندارد از طبیب خبری نیست و الا پیامبر اکنون هم حاضرند. اسوه به معنای طبیب، راهنما و راهبر است؛ حال اگر كسی نمیخواهد در این مسیر باشد و نسبتی با این امر ندارد، پیامبر نمیتواند طبیب او قرار گیرد.
در مدل ایمانی همه میتوانند از این مدل پیروی كنند؛ در صورتی که اسوه اینطور نیست. شاید پیامبر برای هیچ یک از ساکنان مكه و مدینه اسوه نبوده باشند، ولی برای انسانی كه امروزه در عصر ما زندگی میكند، اسوه باشند. در اینجا بحث زمان و مكان مطرح نیست. این نسبت، «زمانی» نیست و زمان در آن معنا ندارد. طبیب منحصر و مقید به یك زمان نمیماند. یقیناً آن شهیدی كه سال شصتودو از دنیا رفته است، اسوهی كسانی خواهد بود كه امروز با فرهنگ شهادت نسبتی دارند و در آن فضا میاندیشند.
سری که درد نمیکند، فانی است
طبیب وقتی معنا مییابد كه انسان دردی داشته باشد. آن زمانی كه ما دردی نداشته و نسبتی با پیامبر و اهل بیت و شهدا نداشته باشیم، آنها تبدیل به اسطوره میشوند. در این صورت چه بگوییم اسطوره و یا اسوه تفاوتی ندارد، با عوض كردن الفاظ كه اتفاقی نمیافتد. كسی كه درد داشته باشد، این بزرگان طبیبش هستند. حال این درد به چه معناست؟
مدل، به نسبت انسانی كه به آن نگاه میكند بلاشرط است. به این معنا که برای همهی انسانها با اختلافات فراوان روحی، جسمی ، ذهنی، در شرایط مختلف و زمانهای متفاوت، یک شکل و یک صورت را نشان میدهد و همه در برابر آن باید به یک گونه عمل نمایند؛ لذا مدل به تفاوتها اعتنا نمیكند، ولی اسوه اینطور نیست. نگاه اسوهای ارتباط طبیب و بیمار است؛ از یک طرف اسوه ـ طبیب ـ هر انسانی را متناسب با خودش درمان میکند و از طرف دیگر ما ـ بیمار ـ اولاً باید دردمند باشیم و ثانیاً باید احساس حضورش را داشته و به اینجا برسیم که در هر لحظه از زندگیمان نمیتوانیم گام از گام برداریم مگر... . اساساً وقتی نسبتِ ایمانی برقرار شد دیگر چون و چرا وجود ندارد؛ هر چه معشوق ( اسوه) میگوید همان درست است و عاشق در هر لحظه از زندگی چشمش به معشوق است که چه انتظاری از او دارد؛ این انسان دردمند است. (آیا تا به حال شده که از ترکیبات دارویی که برای ما تجویز میکند، سؤال کنیم؟ ولی در مورد دین این سؤال را میپرسیم. بحث، بحث اویس و پیامبر است، كه میگوید من از قرن و یمن بوی پیامبر را میشنیدم. اصل، دردی است که اویس داشت و البته بدانیم که اینگونه نیست که این دردمندی را خود بتوانیم به دست آوریم؛ بلکه عطا کردنی است و شاید بتوان با دردِ این درد، به دردمندی رسید و آن نورِ راهیان، فرصتی است که به ما، درد دهند.
پس وقتی اهل بیت و شهدا برای ما اسوه هستند به این معناست كه ما لحظهبهلحظه با آنها زندگی میكنیم و در هر زمان از آنان کمک میخواهیم؛ نه به آن معنا كه مدلی هستند و جوابی از قبل مشخص و آماده است. اما وقتی اسوه را هر لحظه حاضر و ناظر بر اعمال و رفتارمان ببینیم، دیگر پرسشی نداریم و هر لحظه سعی میکنیم خودمان را به او نزدیكتر كنیم و این خشیت در ما وجود دارد كه نكند خواستهی او انجام نشود.
هر امری که در زمان بماند، مبتلا به فنا و نیستی است؛ مگر آنكه بتواند از چنبرهی زمان نجات پیدا كند تا ابدی شود. وقتی شهیدآوینی میگوید شهید در واقع ماند و ما رفتنی هستیم، ما به جهت اینكه گرفتار زمانیم، روزی تمام میشویم؛ اما شهید نسبتش را با یك امر ماندگارِ ابدی برقرار كرده كه ورای زمان قرار گرفته و الیالابد باقی خواهد ماند. آنچه كه ناظر به همهی زمانها شود، خودش «زمانی» نیست؛ بلكه با زمانها هست و در زمانها نیست. شهید چون حی است لذا فرازمانی میشود و همین باعث میگردد اسوه و طبیب باشد ودر همهی دورانها به عنوان طبیب حضور یابد.
به نظر بنده، یادمان در مناطق، امر بیمعنایی است؛ زیرا یادمان برای چیزی است که متعلق به گذشته است؛ در صورتی که آنچه یادمان میخواهد مایِ فانی هستیم که برای خود سنگ قبری میگذاریم؛ و حسی نوستالژیك نسبت به چیزی است كه تمام شده است. اتفاقاً ما با شهید به آینده نگاه میكنیم، نه به گذشته. كانّه شهید در پایان مسیری ایستاده و ما را به سمت انتهای راه میكشاند؛ یعنی او افق همهی امكانات ماست و ما خودمان را با آن تعریف میكنیم و همواره خودمان را به سمت آینده میكشانیم. پس او ما را به آینده متصل میكند. این حس، نه حس نوستالژی بلکه حس شعف به انسان دست میدهد و انسان را به رقص میآورد.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
محل شهادت شهید، محل ارادهی الهیه است
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.