میخواهم گفتوگو را از آخر شروع کنم، در حال حاضر شما چه نسبتی با آقای آوینی دارید، آیا در کار و زندگی شما حضور دارد؟
به نام خداوند قلم، زیبایی و عشق. نظر اطرافیان این است که مرتضی همچنان با من زندگی میکند، کسی که ارتباط عقیدتی با این شهید داشته است امکان ندارد از زندگیاش حذف شود. مگر عقیده برگردد. و چون عقیده برای ما مثل پیراهن نیست که آن را عوض کنیم و ناگهان متحول شویم چنین تغییری خیلی غریب است. مرتضی همانی بود که بود و در زندگی خود ادا نداشت. در مجلهی سوره آدمهای مختلفی بودند. گروهی بودند که نسبت عقیدتی با او نداشتند اما آقا سید مرتضی میخواست آنها را جذب کند و اتفاقا، امروز بیشترین نان را هم از این شهید آنها میخورند.
در مهمترین جلسات رسمی که در مجله داشتیم زمانی که صدای اذان بلند میشد، ایشان جلسه را قطع میکرد و میرفت که نماز اول وقت خود را بخواند. خب، اگر با کسی که چنین رویه زندگی و زیستی دارد زندگی کرده باشید از زندگی شما پاک نخواهد شد. من آرزو میکنم که در زندگیام همچنان متأثر از او باشم. اما این که خودم بگویم چهقدر هستم کمی سخت است.
قرار بود راجع به آقا سید مرتضی رمانی نوشته شود، ابتدا این پیشنهاد به من داده شد. به هزار و یک دلیل حاضر نشدم این کار را انجام دهم، اولین دلیلم این بود که استخاره کردم و بد آمد. علت آن هم شاید این است که سید، الان هوادارن بسیار زیادی دارد و همه مدعی ایشان هستند. اما همهی کسانی که با مرتضی زندگی کرده باشند و نسبت عقیدتی با او داشته باشند. میدانند، نمیتوان حقیقت را در مورد او گفت.
به اوایل آشنایی برگردیم، کمی از آن زمان توضیح دهید. چهطور با سید مرتضی آشنا شدید و چه زمان به سوره آمدید؟
اولین برخورد در دههی 70، دورهی دانشجویی من بود. ایشان را به دانشکدهی سینماتئاتر دعوت کردند و به خاطر نظراتش یک ترم بیشتر او را تحمل نکردند و اخراج کردند. در آن زمان به شدت در مقابل او موضع داشتم.
دومین برخورد من با ایشان در حوزهی هنری بود. شبهای خاصی در تالار اندیشه راجع به جبهه صحبت میشد؛ آقا مرتضی رفت که سخنرانی کند، صوتی از جبهه پخش شد و ایشان رفت پشت تریبون نشست. گفت من هیچ ندارم که بگویم. همین نواری که شنیدید حرف من است. و پایین آمد. بین ما جدل پیش آمد؛ گفتم شما را بالا فرستادند که صحبت کنید این ادا چه بود؟ ایشان مثل همیشه با ملاطفتی که داشت، خندید و گفت این را هم جزء روشنفکریها بپذیر! شما که اینقدر ادعا میکنید بپذیر. تا اینکه ایشان به مجله سوره آمد. سید مهدی شجاعی اوایل دبیر بخش تئاتر بود. توسط دو سید، به مجله دعوت شدم زیرا در حوزه تنها کسی بودم که در این زمینه کار کرده بود. از آن سال به بعد، پیوسته من با آقا سید مرتضی بودم تا شبی که رفت و برنگشت.
میخواهم کمی نحوهی کار در سوره را بدانم. موضوعاتی که انتخاب میشد، مسائلی که پرداخته میشد. چگونه تصمیمگیری میشد؟ فرایند کار چگونه بود؟ مثلا همین سرویس تئاتر که شما حضور داشتید؟
در مجله روال بر این بود که کار را سید مرتضی تأیید میکرد. باید به او طرح ارائه میکردیم و میگفتیم چرا در این مقطع و زمان و مکان به این موضوع پرداخته میشود. آن زمان و حتی بعد از آن در حوزه چندان روی خوشی به تئاتر نشان نمیدادند؛ در مجله هم چنین وضعیتی بود. ادبیات خیلی مطرحتر بود، سینما مطرح بود و تجسمی هم کم و بیش بود، موسیقی که خیلی کم مطرح بود زیرا اصلاً بخش موسیقی حوزه، بسیار محدود بود. تئاتر هم واحدی داشت که آدمی مثل من خیلی از آن دفاع میکرد. تئاتر جنجالیترین یا مؤثرترین بخش بود به تعبیر آقا سید مرتضی نقد حضوری بود. هر اجرایی که روی صحنه میآمد، من رو در روی کارگردان آن را نقد میکردم.
آقای فراستی نقل میکند که علت آمدن من و آشنا شدن با مجلهی سوره، نقدهای حضوری بود که من خواندم.
از طرحهای من این بود که مجلهی ویژه تئاتر در بیاید که در ابتدا کمی مشکل بود؛ زیرا رئیس حوزه در آن زمان نمیپذیرفت که ما ویژهنامه کار کنیم. آقا سید مرتضی کمک کرد دو ویژهنامه منتشر کردیم. سومی که به شهادت او برخورد و دیگر اجازهی چاپ ندادند.
وقتی من طرح کلی خود را دادم و دو شماره مجله کار شد، تعداد صفحاتمان بیشتر شد. نقل میکردند ایشان ضد تئاتر است، اما برای ویژهنامه ما سرمقاله زیبایی نوشت. گامبهگام و به مناسبت من طرح میدادم و با هم بحث و جدل میکردیم، اگر قانع میشد اجرا میشد. اگر به کسی اعتماد میکرد اجازه میداد که او کار خود را انجام دهد و این خلاف سردبیری بعد از سید مرتضی یا پیش از او بود. من از قبل، در مجلهی سوره بودم و مینوشتم، در آن دوره در ویراستاری کلا مطالب از نو نوشته میشد، اما آقا سید مرتضی این طور نبود. ایشان بسیار راحت آن چیزی را که ما انجام داده بودیم با یک ویراستاری که رسمالخط بود، نهایی میکرد.
فکر میکنم ایشان یک بار راجع به تئاتر مطلب نوشتهاند، ظاهرا تخصص نداشتهاند و به همین خاطر در این مورد کمتر مطلب نوشتهاند؟
سرمقالهی ویژهنامهی تئاتر را ایشان نوشته، آشنایی نداشتن با تئاتر را من بیانصافی در حق او میدانم. او بیشتر حوزهی فعالیت خود را در سینما متمرکز کرده بود.
قبل از سید مرتضی برادر ایشان آقای محمد آوینی سردبیر بود؟
بله. و بعد هم باز سید محمد بود.
تصور من این بود که زمان محمد آوینی هم خود آقا سید مرتضی کار را انجام میدادهاند؟
اصلاً آن زمان سید مرتضی در مجله نبود. وقتی که سید مرتضی سردبیر شد وضعیت فرق کرد؛ فضا خیلی بازتر شد، نگاهها خیلی راحتتر شد، نگاه ژورنالیستیتر شد. ژورنالیسم را به مفهوم روزمرهگی و مصرفی نمیگویم. یعنی تأثیر مجله و فروش آن بیشتر شد. جنجالها در مجله همه تأثیرات مرتضی در سوره بود.
اگر با موضوعی مخالف بود، موضوع کلا حذف میشد؟
اینگونه نبود که نظر خود را دیکته و تحمیل کند؛ این قدر بحث میکرد که یا ما او را قانع کنیم یا او ما را. اگر قانع میشدیم و میپذیرفتیم آن را حذف میکرد. گاه اتفاق افتاده بود در را ببندیم و کتککاری هم کنیم اما بعد با هم بنشینیم و گریه کنیم.
«پدرخواندهی ادبیات ایران»مطلبی در بخش ادبیات راجع به تئاتر نوشته بود؛ من نقدی برای آن نوشتم. در آن مطلب گفتم، آقای محترم شما اصلا تئاتر را نمیشناسید و چیزهایی هم که گفتید به این دلایل غلط است. آقا سید مرتضی آن را خواند و تأیید کرد؛ صفحهبندی هم شد و رفت تا مدیر مسئول آن را ببیند. حاجی زم گفتند که این مطلب حذف شود. آقا سید مرتضی من را خواست و گفت این از حوزهی فعالیت من خارج است؛ با حاجی زم طرف شدن دردسر دارد. فکر میکنم پنج روز مجله نگه داشته شد، زیرا ما داشتیم بحث میکردیم. در آخر ایشان گفت: چاپ این مطلب مساوی با بسته شدن مجله است. زیرا خود مدیر مسئول مخالف است، اگر شما میخواهید مجله بسته شود برای چاپ برود. من قانع شدم زیرا من نمیخواستم به خاطر یک مطلب مجله بسته شود. اما هرگز به یاد ندارم که مرتضی در مجله حداقل به من که دبیر بخش تئاتر بودم چیزی را تحمیل کرده باشد.
در آن زمان هدف شما در بخش تئاتر چه بود؟ میخواستید چه کار کنید؟ آیا مثلاً یک نوع مبارزه با جریان روشنفکری در تئاتر داشتید؟
نمیدانم چرا اینطور جا انداختهاند که مجلهی سوره ضد جریان روشنفکری بود. به نظر من روشنفکر واقعی مرتضی آوینی بود؛ به همین دلیل هم هست که تمام تیپها به مجله میآمدند. از کیومرث پوراحمد تا نادر طالب زاده در مجله بودند تا آدمی مثل مسعود فراستی.
اگر ضد روشنفکری بود، نمیتوانست طیفهای مختلف را به مجله بیاورد و با آنها کار کند. مجلهی سوره ضد شبهروشنفکری بود، شک ندارم. همانطور که ضد شبهمسلمان یا مسلماننما بود.
رابطه شما با سید مرتضی چهطور بود؟ مختص به محیط کار بود یا برنامه تفریحی یا خانوادگی و... هم داشتید؟
میگویند سرمایهی اهورایی هر کس حرفهایی است که برای نگفتن دارد. البته کسانی بعد از شهادت ایشان حرفهایی زدند که من آنها را هرگز در دفتر سوره ندیده بودم، بسیاری هم خوابنما شدند و... . من به یک اتفاق اشاره میکنم که گویای رابطهی ما است و شاهدانی هم دارم. زمانی چند دانشجوی پزشکی به بهشت زهراسلاماللهعلیها رفته بودند و در قبر خوابیده بودند. از آنها پرسیده بودند که امام اول شما کیست؟ اداهایی در آورده بودند و دچار جنونی شده و در تیمارستان بستری شده بودند. آقا سید مرتضی گفتند برو ببین آیا این ماجرا واقعیت دارد یا شایعه است. من برای پیگیری رفتم. در آخرین شبی که ایشان در سوره بود و رفت و دیگر برنگشت، آمدم به او گزارش دهم. آقای تاجدینی و دکتر ایرانی هم حضور داشتند. حاج علی هم بود. ایشان غروب چیزی میآوردند و عصرانهای میخوردیم. حاج علی گفت عصرانه بیاورم؟ آقا سید مرتضی گفت: خیر ما داریم نور میخوریم. جلسه که تمام شد، خواستیم خداحافظی کنیم، سید مرتضی من را نگه داشت؛ گفت با شما کاری دارم، گفتم میدانم میخواهید چه بگویید در حضور آقایان بگو! من هم برای شما یک خبری دارم. گفت خبری که دارید چیست؟ گفتم همان خبر شما. شما میخواهید بگویید که نامهای در جیب بغل شماست که حکم اخراج من توسط رئیس حوزه است. گفت بله میخواستم این را به شما بگویم. گفتم حکم اخراج شما هم در جیب بغل سید مهدی شجاعی است. گفت طبق معمول اگر به شما بگویم با من به این سفر بیا، میگویید مامانم گفته به چنین جاهایی نرو لباسهایت خونی میشود. گفتم صددرصد. من با شما نمیآیم اگر برگشتی یک کاری میکنیم. گفت چه کار میکنیم. گفتم شما یک پیکان دارید، نصف روز را شما مسافرکشی کنید، نصف روز را هم من.
پیکان هم که برای حوزه بود.
متأسفانه این طور بود. با تمام موقعیتی که مرتضی داشت، وضعیت مالی خوبی نداشت. مقداری پول از من قرض کرده بود، پول خیلی کمی هم بود، گفت اگر من برگشتم، پول را با شما تسویه میکنم و اگر نشد من را حلال کن. پول را بعدا در جایی به تو میدهم. من با مرتضی رفت و آمد خانوادگی نداشتم، در روایت فتح مطلقا نمیرفتم. اما در مجله خیلی ساعتها در را بسته و از وقایع با هم صحبت میکردیم.
مثلا چه میگفتید؟
از مشکلات زندگی بگیرید تا بلاهایی که سر مرتضی میآمد تا احضارهایی که برای پاسخ میشدیم تا جنجالهایی که علیه او ساخته میشد، تا سینمایی که من قبول داشتم و او قبول نداشت و اینکه چگونه میتوانیم در جامعه اثرگذار شویم، در خانواده چگونه باشیم، تا ریزترین مسائل، همین نخی که الان به عینکم بند است. میگفت من خوشم نمیآید چنین چیزی شما استفاده کنید اما شما این طوری هستید، خب باشید. برای من مثل برادر بزرگتر بود، مثل یک پدر که میتوانستم با او درددل کنم و او خیلی راحت خیلی از چیزهایی که خیلی خاص است را میگفت.
بیشتر چه وجهی از او در خاطر شما مانده است و برای شما جذاب بوده است؟
بیشترین چیزی که در سید مرتضی بود، صداقت او بود و اینکه خودش بود. خیلی مهم است که آدم خودش باشد و ماسک و نقاب نداشته باشد؛ بسته به جایی که میرود ماسک خود را عوض نکند، مثلا در دفتر رهبری یک طور باشد، در حوزه یک طور باشد، در روایت فتح یک طور باشد، در دانشکدهی سینما تئاتر یک طور باشد، با من یک طور رفتار کند، با مسعود فراستی یک طور رفتار کند. این طوری نبود. و این مهمترین عاملی بود که روی من و جمعی که آن جا کار میکردیم تأثیر داشت.
یاران سورهای سید مرتضی چه شدند چرا نماندند؟
در دورهی جدید تمام یاران سید مرتضی را از حوزه به بیرحمانهترین شکل اخراج کردند. بعید است بتوان یاد مرتضی را زنده کرد بدون توجه کردن به کسی که حداقل با او کار کرده و تا روز آخر هم اخراج نشده است. و وقتی که حکم اخراج هم دادهاند، قبول نکرده، آدمهایی که نزدیکترین آدمها در مجله به او بودند، اخراج شدند.
من نمیگویم ما میراثخوار مرتضی هستیم، اگر ما نباشیم راه مرتضی ادامه پیدا نمیکند. قطعا چنین نیست. من امروز به عنوان یک معلم در دانشگاه میبینم که دانشجویانی که فهیم هستند و صاحب اندیشه، مخصوصا در دورهی کارشناسی ارشد، همچنان دنبال میکنند که مرتضی کیست. و به از این شکل و شمایل بیرونی که از او ساخته میشود توجه ندارند. بارها در کلاس به عنوان کسی که با مرتضی کار کرده، مورد سؤال قرار گرفتم. مخصوصا در حوزه درسی که میدهم، که چرا این نوع نگاه را داشته و نوع سینمایی که کار کرده چیست. کتابهای او را میخوانند، پایان نامهای که راجع به او نوشته میشود، ارجاعاتی که به کتاب او داده میشود. باور ندارم که آقا سید مرتضی از بین خواهد رفت. قطعا مرتضی ماندگار است؛ حتی اگر آقایان نخواهند و در ظاهر شعار دهند که ما میخواهیم.
ما چند نفر بودیم که هم در سوره می نوشتیم و هم در کیهان. آقا سید مرتضی یک دستخطی نوشت و آن را درِ مجله زد ـ اگر پیدا کنم به شما میدهم ـ آن را تایپ کرده و امضا زده بود نوشته بود، انتخاب کنید یا این جا یا آن جا. خیلیها هر دو را خواستند؛ ظاهرا گفتند ما در سوره هستیم اما باطنا آن طرف بودند.
چهطور با خبر شدید که ایشان شهید شد؟
آن زمان در کانون پرورش فکری بودم، سید مهدی شجاعی خواسته بود که در بخش تئاتر فعالیت کنم. آقای شمسالدین رحمانی که معاون تولید کانون بود از خیابان وزرا تماس گرفتند و من را خواستند و بعد خیلی ساده گفتند، آقا سید مرتضی شهید شد. از پا افتادم و یک ساعت و نیم طول کشید تا من را به هوش آوردند.
آقای سلامتمنش و ایرانی و شیری شاهدند؛ زمانی که آخرین لحظه از دفتر بیرون آمد و آخرین لحظهی خداحافظی که در راهرو ایستاده بودیم، سید مرتضی همه را نگاه کرد و یک طوری با همه خداحافظی کرد که آقای سلامتمنش به او گفت این چهطور خداحافظی کردن است! گفت احساس میکنم آخرین خداحافظی من است و همان شب هم رفت و برنگشت.
اگر لازم میدانید مطلبی گفته شود، بفرمایید.
دو فاجعه در زندگی مرتضی اتفاق افتاده که هیچگاه راجع به آنها صحبتی نشده است. در طبقهی چهارم تقاطع خیابان سمیه و نجات اللهی ـ دفتر مجله سوره آن جا بود ـ روزی برادران از جای خاصی تشریف آورده بودند؛ گفتند یا توبه کن! یا ما شما را از طبقهی چهارم پایین پرت میکنیم... جالب است که بعد از شهادت او همین آقایان برای او مراسم بسیار بزرگی گرفتند و کسی که یقهی مرتضی را در دفتر گرفته بود و او را به دیوار میکوبید، مجری آن برنامهها و جلسات شد.
دوم. خون جگری که برای مجله سوره و انتشارات کتاب خورد. از یک عکس بسیار کوچک جودی فاستر که روی جلد زدیم و جنجالی که روزنامهی خاص به پا کرد و هزار پاسخی که باید مرتضی میداد، تا این که بعد از شهادت که به دو ماه هم نکشید تنها یک ویژهنامه برای شهادت او بیرون آمد و بعد تمام کاری که سید مرتضی کرده بود پاشیده شد. مجلهی سوره در بخشهای مختلف مستقل شد، ادبیات داستانی برای خود، سینما برای خود، تمام دستاوردی که سید مرتضی با خون جگر توانسته بود به دست بیاورد همه از بین رفت و بعد تمام مجلات سوره منحل شد، تعطیل شد، کارهایی که در انتشارات کرده بود، همه از بین رفت.
اینکه بخشهای مختلف مستقل شدند، چه مشکلی داشت؟
مجلهی سوره را تعطیل کردند، دلایل اقتصادی برای خود داشتند، دلایل بیرونی داشتند. هر کدام از اعضا طرفی رفتند و کاری را که او برنامهریزی کرده بود و قرار بود به جای مشخصی برسد، منحل شد. ادبیات داستانی ما آن زمان تأثیرگذار بود؛ درست به اندازهای که مثلا آدینه و دنیای سخن در ادبیات، حرف داشت. بعد از مدتی دوباره شکل منحط شدهی آن در بخشهای دیگر آمد و دوباره منحل شد و هیچ وقت با تمام عظمتی که از مرتضی ساختیم برنگشتیم که ببینیم چه طرح و برنامهای داشته است. به ضرس قاطع میگویم تمام برنامههای مرتضی برای آینده مکتوب بود زیرا در جلسات کاغذ جلوی او بود و با ما صحبت میکرد.
کمکم این شد که باید خصوصیسازی شود؛ همه چیز باید پول خود را در بیاورد. بعد شهادت مجله را به دست کسی دادند که اصلا دنیای این آدم و اندیشه و کار او مخالف سید مرتضی است. در بخش ادبیات مجله به سوی دیگری رفت و بعد در مراسمهای مختلفی که این جا و آن جا گرفتند و حرفهایی که نوشتند، او را دور از دسترس کردند. او را به آسمان بردیم تا نتوانیم به او دسترسی پیدا کنیم. هرگز نگفتیم چرا این همه مجله را متکثر کرد؟ چرا با آدمهای مختلف کار کرد؟ چرا ناگهان در بخش سینما آدمهای آن کاملا دو دسته شدند، دستهای شدند کاملا راست و دستهای کاملا چپ. چه اتفاقی افتاد؟ آیا به این خاطر بود که مرتضی نتوانسته بود بر این آدمها تأثیر بگذارد؟ یا آدمهای به نرخ روز خوری بودیم؟
من امیدوار هستم سوره به سبکی که مرتضی داشت برگردد و دست از تجارتپیشگی که باب شد و مجله باید فروش داشته باشد و تأثیر بگذارد و ضد روشنفکری عمل کند، برداریم. باید برگردیم و یک دوره مجله سوره آن زمان را مرور کنیم. حداقل سرمقالههای آن را مرور کنیم.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.