عصر یخبندان، فیلمی است دروغین، پرمدعا، رادیکالنماـ بیخطر و بیاثر ـ و فریبکار، عوامزده و عوامفریب.
یخبندان، بدترین فیلم امسال است؛ حداقل تا اینجای کار. میشود درباره مهمترین مفاسد و ناهنجاریهای اجتماعی ـ فساد مالی، اعتیاد، خیانت، طلاق و فساد اخلاقی ـداد سخن داد.
میشود خیلی هم تند و رادیکال گفت و انتقاد کرد و بهزعم گوینده «هشدار» هم داد، اما طوری که به هیچ کس برنخورد. نه سیخ بسوزد، نه کباب. نه دولت عصبانی شود، نه ملت ناراحت. نه ظالم و فاسد بترسد، نه قربانی و مظلوم به خود آید و قدمی بردارد. میشود علیه فاسدهای دولتی و آقازادهها و غارتگران یکشبه میلیاردر شده نفتی شعار داد، بهگونهای که همهشان هم تأیید کنند و لبخند بزنند. ما هم بگوییم: آفرین، حرف ما را زدی! اما طوری حرف زده شود که آب در دل کسی تکان نخورد.
حتی میشود شعارهای رادیکال سیاسیـ مرگ بر ـ داد اما بیهیچ کارکردی. میشود با تندترین الفاظ، همه را خواب کرد؛ از آن نوع حرف زدن و آماردادنی که بعضی دولتیها ـ اصولگرا، اصلاحطلب، اعتدالیـ میزنند و میدهند درباره فقر، اعتیاد، فساد، طلاق، خیانت و... دوستان طوری حرف میزنند که گویی ما مقصریم و آنها، بیگناه. طوری میگویند که عملی نکنند. ما را میفریبندـو حتی خود را ـ و راحت به خانه میروند و آسوده میخوابند. ما هم میگوییم چه خوب، دولت همه چیز را میداند. پس برویم و ما هم آسوده بخوابیم و فردا، روز از نو، روزی از نو.
پس چه گفتن مهم نیست؛ اصلا مهم نیست. چگونه گفتن مهم است. درباره موضوعهای بزرگ حرف زدن، ما را بزرگ نمیکند ـو اثرمان را ـ حرف کوچک میشود زد اما عمیق. حرف بزرگ میشود زد و سطحی و حتی خوابآور. اندازه دهان حرف زدن اصل است و بلد بودن.
یخبندان، به قول خودش و سازندهاش خیلی حرفهای ملتهب اجتماعی میزند. حتی هشدار میدهد. البته فکر میکند که حرف زده و هشداری داده! که نه زده و نه داده. این نوع گفتن نان خوردن است و تخدیر کردن. فیلم، سر سوزنی به درد نمیآورد. اصلا درد و رنجی در کار نیست، آشفته نشوید. چیزی نیست، انشاءالله گربه است.
فیلم اصلا آدم بد و آدم خوب ندارد. به قول فیلمساز شخصیت منفی ندارد، «همه محصول شرایط اجتماعیاند» هیچ کس مقصر نیست. پس کاری به کارشان نداشته باشیم. اوضاع چنین است، کاریش نمیشود کرد. اوضاع را که نمیشود تغییر داد؛ پس خوشحال ـ از گفتن و شنیدن ـ از نقد کاذب رادیکال برویم و تعریف کنیم. عصر یخبندان که چه عنوان بیربط و پرطمطراقی دارد، یک فیلمفارسی مبتذل تمام عیار امروزی است اما شبهمدرن ـ هم در تفکر و هم در اجرا ـ هم در قصهگویی و نوع روایت و دیالوگنویسی، هم در شخصیتپردازی و فضاسازی.
فیلم، دو خط قصه ندارد و سعی میکند جای خالی آن را با مثلا چرخهای گنگ، ادایی و بیمعنا یا بازگشت به ابتدای فیلم، پر کند و قیافه مدرن بگیرد. آدمها جملگی مقواییاند، کاریکاتورند، نه شخصیت و نه اغلب حتی تیپ.
دقت کنید به طیف آدم بدهایش: «رادان» یا دوست دخترش، «کرامتی» و... بدتر از همه ـ و مبتذلتر از همه ـ مثلا «گردنکلفت» اصلی، رئیس باند عینکی در حال ساختن مواد مخدر که بیشتر قیافه معلمها را دارد تا گنگستر و بزهکار.
آدم خوبها چه کسانیاند؟ «اصلانی» منفعل و بیچاره و گاهی مضحک که به دلیل میزانسن بد و غلط، حتی دلمان به حالش نمیسوزد و زن فامیلی که کمکش میکند چه مسخره است و تلویزیونی با آن شوهر ابله بیاصولش و اما قهرمان فیلم که مصلح اجتماعی است، یک نیمهبزهکار اجتماعی است که به دلیل فقر چنان میکند اما مثلا علیه آدم بدهاست. در آخر هم دست به قتل میزند. یک «قیصر» امروزی است؟ و همدستش، آن دختر بدجوری سطحی و تلویزیونی است ـ و فیلمفارسی ـ از آن صحنه با موسیقی و دوربینی که کرامتی را در ماشین میگیرد بگذریم که اوج فیلمفارسی است و تطهیر آن زن خیانتکار معتاد. از حرکت دوربین از بالا به سبک فیلم قبلی که برای مرعوب کردن مخاطب خاص است هم بگذریم که بهشدت بیمعناست و لوس.
فیلم، لحن ندارد؛ نه تراژدی است نه کمدی. چندپاره است و بارها میتواند تمام شود که ادامه مییابد.
لازم است به این نکته هم اشاره کنم که تفکر فیلمساز ما درباره انسانها: «همه محصول شرایطند» درکی عقب مانده و نیمه مارکسیستی است و بیتوجه به این اصل که هم انسان محصول شرایط است و هم شرایط، محصول انسان. انسان اصل است و میتواند شرایط را تغییر دهد و نه صرفا محصول آن باشد. آدم بد و فاسد موجود است و آدم خوب و فاسد نشده در همین اوضاع نیز وجود دارد.
طبقه متوسط هم برخلاف نظر فیلمساز موجود است که اقشار مختلفی دارد. آدمهای یخبندان کاریکاتوری از قشری از طبقه متوسط شهریاند؛ محصول سرازیر شدن پول نفت ناگهان گران شده ـ و به جامعه سرریز شده ـ اواسط و اواخر دهه 80 که یکشبه میلیاردر شدهاند و چنین بیهویت و بیاخلاق. میلیاردرهایی با آخرین مدل اتومبیلهای سوپرگران و خانههای سوپرقیمتی با فرهنگی هم لمپنی و هم غربی. خوب است که در همین جا به«من مادر هستم» فیلم متوسط اما بسیار بهتر و راستگوتر از فیلمهای اجتماعینمای این جشنواره اشاره کنم که آسیبشناسی این قشر از طبقه متوسط شهری ما بود.
حرف آخر اینکه یخبندان، برخلاف نظر مسئول دولتی که با افتخار آن را، راهحل سینمای ایران میداند، فیلمفارسیای مخدر است دوستان، نه راهحل.
وبگاه مسعود فراستی
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
یادبازی بیمنطق با شبهای روشن
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.