تماشای «فرار از قلعه رودخان» در سالن سینما استقلال در ساعت 8 شب 17 بهمن ماه، آن هم بعد از 6 ساعت تدریس اندیشه و جامعهشناسی سیاسی برایم زیبنده بود. کودک یا بهتر بگویم نوجوانی درونم را زنده کرد؛ و خاطرات اردوهای دانشآموزی و گردشگریهای آخر هفته دوستانه در اوایل نوجوانی و جوانی را به یادم آورد. این یادآوری نشان از بازی صادقانه بازیگران جوان داشت که نه فیلم را بازی که بازی زندگی خود را در جلو دوربین سینما به نمایش گذاشتند. آن ها در فیلم بازی نمیکردند، بلکه یک روز در قالب رفتن به اردو در جلوی دوربین زندگی کردند. امید به آینده هنرپیشگی در ایران عزیز در دلم جوانه زد. همهی آن ها در فیلمی که به ظاهر ستاره نداشت، ستاره بودند.
شاید به همین خاطر بود که منِ عاشق دانشجویان و نسل جوان کشورم را به بازآفرینی ذهنی نسلی از دانشجویانم در قالب دانشآموزان مدرسهی میبدی کشاند. بازی نوجوانان بسیار باورپذیر بود و حضور همین بچهها کافی بود تا من معلم دانشگاه دانشجویانم را کمی آنسوتر از زمان، در قامت نوجوانان میبدی ببینم که تلاش داشتند پلی از سنت و مدرنیته را در قالب روایتی داستانی از «رقابت برای نمایش شجاعت»، و پیروزی «رفاقت در پرتو صداقت و صمیمیت» و «پشتیبانی و یاری یکدیگر» را که میتواند بیانگر فردای نسل امروز باشد در سطح حیات فردی و اجتماع کوچک مدنی در برابر دیدگانم قرار دهد.
این معنا اگر چه بافت متن یا textureاردو رفتن دانشآموزان میبد یزد را دستمایهی داستان فیلم قرار داده است، اما ناخودآگاه اندیشه ما را به جامعه ملی و رقابتهای مدنی و سیاسیای که در آن نیروهای اجتماعی بر آنند که با هم گام بردارند و از تقابل اتلافکننده انرژی به پیوند سازماندهیشده با یکدیگر، در پرتو استفاده بهینه از فناوریهای سخت و نرم رسانهای کوچ کنند را به ذهن نزدیک میکند.
داستان فیلم از روایتی غیرمستقیم برای کار گذاشتن یک دوربین مخفی از طریق گفتوگوی تلفنی برای دزدی، توسط رئیس دزدان شروع میشود؛ و با یک تیتراژبندی طنزگونه از همان آغاز نقش موبایل را در فیلم و نگاه نویسنده به فناوریهای جدید ارتباطی در لایههای گوناگون حیات اجتماعی به رخ میکشد.
روایتی در قالب دوربین موبایل به آن پیوند میخورد و ذهن بیننده را آماده میکند تا راوی از دریچه همان دوربینِ در دوربین موبایل راوی ـ بازیگر فیلم، با شخصیتهای گوناگون داستان آماده شود. لهجه میبدی راوی ناخودآگاه آدمی را به داستانی روان در قالبی خودمانی و ملموس در خاطرات زندگی همهی مخاطبان ما از حیات بخش وسیعی از مردمان ما در کویر هدایت میکند؛ و آماده میشوی که ساعتی لبخندی شیرین از رفتارهایی ناشی از ایام جوانی در بستر روایتی از مردمان سادهی شهرستانی و آرزوهای این دوران بر لب بنشانی؛ در طول دیدن فیلم و خندههای اطرافیانم به ویژه خانمی که به تنهایی آن سوتر غرق در دیدن فیلم بود؛ این احساس اولیهام را اثبات کرد. گاه همهی مخاطبان در این روایت خود و دوستان قدیمشان را در قالب شخصیتهای متفاوت فیلم میدیدند.
در همان جملات نخست راوی ـ مسعود ـ و شخصیتهای جلوی دوربین موبایل او، داستان سالها تمنای دیدن دریا نشانم میدهد که باید از کویر ایران به شمال سرسبز آن پای نهیم و گامبهگام با چالشها و درنگهای دوربین بر آنها و داستان فیلم از زوایای گوناگون دوربین فیلمبرداران و گاه از دریچه موبایل مسعود آشنا شویم.
روایت در کنار میل شدید کویرنشینان میبد یزد برای دیدار دریا و تنی بر آب زدن؛ آن هم با لهجهی زیبایشان، بر آن است تا زمینه ذهنی مناسبی برای فهم داستان فیلم و کششهای لازم برای دنبال کردن آن را فراهم آورد. برای همین است که بازیگران اصلی و حاشیهای داستان در روایت دست اول مسعود، قبل از سوار شدن به اتوبوس معرفی میشوند.
آقای جمالزاده، معاون مدرسه، خودمحور، برتریخواه، نصیحتکننده توجیهگرای کارها در پرتو جایگاه خود و دور زدن دستورات مقامهای فرادستی است که به ظاهر با تابش معلم، بیش از او در تماس هستند!!!. او تصویری از یک معاون نهچندان راضی از جایگاه خود را با تأکید بر 23 سال سوابقش و تصمیمگیریهای آمرانه ی فردیاش در رَدّ پیشنهادات معقولانهی آقای تابش معلم محبوب و منطقی بچهها با سه سال خدمت نشان میدهد. کیوان مبصر زیرک، و مورد احترام بچهها است. او دارای اقتدار مشروع و در همان حال قدرت برنامهریزی و مدیریت بچهها در حالت بحرانی است که در مرز اقتدار کاریزماتیک و دمکراتیک در میان بچهها سیلان شخصیتی دارد؛ اما نشان میدهد که قدرت مدیریتی بالایی در همراه بحرانها به همراه دارد.
بزنگاه دوم روایت با واقعیت تلخی از حیات امروز جامعه ما شروع میشود. دروغ گفتن بعضی از بزرگان مسئول به پیروان معصوم خود. داستان این فیلم از دروغ شکل میگیرد. جزامی که اندامواره جامعه و آینده حیات اجتماعی ما را با مخاطرات جدی روبهرو میکند؛ و در زمین ریاکاری در حال رشد روزافزون است.
این امر متاسفانه در آینده و بیش از هر جا در برخورد و تعامل با جوانان نتایج بدی به بار میآورد. بسیاری از خواستههای آنان نادیده گرفته میشود و عواقب ناپسندی به بار میآورد. با همان بیان دروغین تصمیم جمالزاده از زبان مسئولان بالادستی است که تقابل با آن در قالبِ زمزمههای تابش معلم درگوش جمالزاده و سخن چالشهای پی در پی با آقای جمالزاده میکشاند. همین جا است که مقاومت آشکار و پنهان در برابر خواستهی تعریفشده و هدفگذاری منظور شده برای اردو ـ یعنی رفتن به دریا و جایگزینی آن با بازدید از قلعه رودخان ـ در میان جمع فعال نوجوانان شکل میگیرد و با رفتن دوربین به آسمان و گرفتن تصویر از بالای جاده شمال و عبور اتوبوس در جاده از دریچهی دوربینی که گویا از چشم خدا این عبور را میپاید، به نمایش گذاشته میشود و از همان زمان گسترهای از وقایع را وعده میدهد.
در این بخش از فیلم که مسعود راوی داستان از دلهدزدی یک عضو تیم دزدان به ظاهر حرفهای با سرکردهای دردسردار!! برای ربودن بستهای از نوشابههای زرد خانواده و انداختن در صندوق عقب ماشینی پر از پلاکهای ماشین و ابزار دزدی بود که من ناآگاه به فکر مجموعه فیلم تنها در خانه، فیلم کمدی آمریکایی افتادم که محصول سال ۱۹۹۰ است.
ماجرای اولیه رودررویی معاون مدرسه با بچهها در ارتباط با تغییر برنامه سفر با مجموعه تحت رهبری مبصر فعال کلاس و رهبریکننده همگرا و معقولانه اعضا را به دنبال دارد. او بسی شجاعانه نصیحت تابش به بچهها که خواهان برگشت به میبد هستند را میپذیرد.
تابش در ضمن مخالفتهای درگوشی با جمالزاده در غیاب وی با حمایت ضمنی از وی، بچهها را به استفاده از این فرصت برای دیدار قلعه رودخان فرامیخواند و کیوان نیز بچهها را با مهارت به قبول این پیشنهاد فراخوانده و در جلوی دروبین راوی داستان، تیم خود را نه در استفاده از این فرصت برای دیدار قلعه که برای استفاده از این فرصت برای دیدار دریا و شنای در آن فرا میخواند.
دوربین مسعود باید از آنها دور شود چرا که یکی دو تن از سنتگرایان!! جریان کیوان، او را بد قدم میدانند؛ در حالیکه همواره شعار «مثبت باش پسر، مثبت» فیلم را نیز فریاد میزنند؛ شعاری که در آخر فیلم من و شما را به مثبتاندیشی در برابر موفقیت حتمی بچهها در خارج کردن موبایل مسعود راوی با برنامهریزی و رهبری موفق مجموعه بچههای گروه و حمایت دیگر همکلاسیها در برابر حسادتهای یکی از همکلاسان لجوج ـ دارای مشکل حسادت شخصی با کیوان ـ و اقتدارطلبیهای معاون مغروری میاندارد که با یک ترفند فلاح عطارزاده دانشآموز گروه کیوان و با اشاره او، در بازی به بازی گرفته میشوند.
نقش همیاری دیگر اعضای گروه با کیوان در قالب حمایتهای "بابالنگ دراز" کلاس و دوستانش از کیوان نمایانگر همگرایی کلاس با نیروهای پیشرو کلاس برای جامه عمل پوشانده به آرزوی همگانی آنها میباشد.
مراجعههای مکرر و خندهدار جمالزاده به واسطه مصرف داروی مسهل فلاح عطارزاده با بازی خوب بازیگر در بالا کشیدن شلوار و... آدمی را قلقلک داده و گاه کودک درون را در احساس این چالشی که همه گاه دچار آن شدهاند، میکشاند!!
بخش مهمی از این فیلم به تدابیر کیوان و مدیریت بهینه و در نهایت بازیگری هر کدام از اعضای گروه و همراهان پیرامونی آنها در داخل کمپِ دانشآموزان و افراد بیرونی مانند راننده ماشین پرایدی است که آنها را در رفتن به دریا و در تقابل با دزدان یاری میدهد.
نقش موبایل و ارتباطات، و صحنههایی چون برخورد کاپیتان دانشآموز تپل گروه با دختربچه کوچک دستفروش، دیالوگ صادقانه دختر و پسر با یکدیگر و ردوبدل کردن صمیمانه واژگان پربار از محبت ولی کوتاه بین آنها در جامعهای که در نگاه رسمیاش این ردوبدل واژگان را مقدمهای بر فساد معرفی میکند تلنگری ذهنی در بزنگاههای فیلم است که ماهرانه در حاشیه پیامهای زیرپوستی مهمی را به مخاطب ارسال میکند. رفتار کاپیتان در بازگرداندن سیخ جوجه و نان به جای نان و پنیر تقدیمی دختر بچه، اگرچه کوتاه ولی زیبا و به موقع بود. از هر دست بدهی بهترش را از آن دست پس میگیری. ابجی کوچولوی کاپیتان اثر بخشش صادقانهاش را باز پس میگیرد.
گاه هم در بزنگاههایی ضعفهایی در فیلمنامه بروز میکند؛ مثلا تعقیب ماشیندزدانی که در تعقیب پراید حامل کیوان و دوستانش است. در این صحنه پلیس بسیار منفعل است. رفتن برق در کافینت و... آنچه در آن رخ داد به نظر میرسید کوتاه شده باشد؛ نقش تابش و پردازش آن نیز تا حدودی بازیگری چون او را که نقشی صادقانه در هیئت مدیره اردو بازی میکند، کمرنگ نشان میدهد. هرچند این بازیگران در جامعه واقعی ما نیز این اندازه کمرنگ شدهاند!! و باید این واقعیت را پذیرفت.
در جاهایی از فیلم جملاتی کلیدی بیان میشود: راننده اتوبوس در جایی که میگوید:«اول صبح همه چیز مثبت بود، الان همه چیز منفی است»، یا واکنش جمالزاده که ژامبون مرغ را در هر وعده غذا برای همگان بر تمامی غذاها ترجیح و سفارش میدهد و با نفی کباب دیشب آن را به واسطه سوءهاضمه خود مورد تردید و اتهام فاسد بودن قرار میدهد؛ یا آنجا که از زبانِ یکی از بچهها در کنار دریا بعد از دزدیدن لباسها و موبایلهای بچههای گروه گفته میشود:«آن که زیاد حرف میزند، وقت فکر کردن ندارد»؛ بار معنایی بالایی را حمل میکند. گفتن "دماغ سوخته به قیمت دولتی خریداریم"، پس از بازگشت پنهان و مورد حمایت کیوان و گروهش به اردو، در مقابل دانشآموز لجوج و مسئلهدار گروه!!! کوتاه ولی بس نیشدار است.
فیلمبرداری از بالا در دو صحنه آغاز فیلم، جاده شمال و در پایان از قلعه رودخان و بازگشت بچهها در پرتو دستور جدید کیوان برای بازپسگیری موبایل مسعود از جمالزاده و ارجاع بقیه داستان به ذهن مخاطب نیز موثر است. صحنههای شنا و خشنودی بچهها در کنار دریا و مهمتر از آن ورود آنها در قابی از گیاه و درخت که به صورت دریچهای که به دریا گشوده میشود؛ و دویدنِ از سر صدق و صفا با بازی خوب بچهها در این دویدنها و بازیکردنها به همراه نشان دادن شنای قدرتمندانه کیوان در میان امواج و سر از آب در آوردنهای او و یارانش در میان آب که نشان و استعارهای از پاکی را با خود به همراه دارد را در سینما حس کردم.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
یادبازی بیمنطق با شبهای روشن
گازهای گلخانهای خطرناکند آقای کارگردان
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.