مرگ ماهی فیلم بیارزشی است. فیلم در کوشش برای تبدیل شدن به یک فیلمِ بد سوخت و تمام شد و آخرش هم نتوانست بد باشد. فیلم با آمدن ماشینهای مدل بالا برای کفن و دفنِ ماهی آغاز میشود و با انجام کفن و دفن، و رفتنِ ماشینها تمام میشود. فیلم همین است. لابهلای این آمدن و آن کفنودفن، حرفهایی زده میشود، رابطههایی به گند کشیده میشود، خاطرههایی بازی میشود و سیگاری کشیده میشود و یکی دو دست هم رو میشود؛ نه قصّهای، نه منطقی، نه ایدهای، نه خطّی. کلاری هم سرش را گرم کرده به گرفتن نماهای خوب که بعدها بتواند با دیدنشان لذّت ببرد، ولی فیلم هیچ چیز نیست.
فیلم، فیلم شلوغ و پر از بازیگران اسمی است؛ ولی نبودِ قصه و رها شدن خردهروایتها، فیلم را از هم پاشاند و تمرکز را از کارگردان گرفت. به یاد بیاورید صحنهی بههمریخته شدنِ خانه را. به یاد بیاورید شک دوربین به برادر بزرگتر را که فراموش میشود. به یاد بیاورید فرار لیلا را که پیگیری نشد. به یاد بیاورید میو را که روشن نشد در داستان چه کاره است و چه نقشی دارد و قرار است گربهی دیده نشده چه کند. به یاد بیاورید روح یا شاید هم جنّی که در زیرزمین است. به یاد بیاورید علاقه نیکی کریمی به مادرش که روشن نیست از کجا آمده (جالب است دوربین و میزانسن او را علاقهمند به مادر نشان میدهد، ولی او اوّلین نفری است که به تصمیم مادر برای بخشش اموالش معترض است). به یاد بیاورید توی خانه آمدن علی مصفّا را و فاتحه نخواندنش بر جنازهی مادر را. به یاد بیاورید منگی و یولی طنّاز طباطبایی را که از منگی داستان میآید. به یاد بیاورید شکّش به خدا و هستی را که حتّی در نماهای فیلم تبدیل به یک کنش یا گفتوگوی حسابشده هم نشد.
فیلم حتّی فیلم سردی نیست؛ راوی هیچ سردی هم نیست. فیلم گنگ است. رابطه دختر با پدر گنگ است نه سرد. رابطه طنّاز با شوهرش، گنگ است نه سرد. حتّی رابطهی آن دو نفری که طلاق گرفتهاند هم. فیلم نمیتواند رابطه انسانی را توضیح دهد. فیلم انگار مشغول کار دیگری است خارج از نمایش قصهی این آدمها. فیلم متأسفانه برعکس عصر یخبندان حتّی ترسانگیز و هراسناک هم نیست. حتّی فریبنده هم نیست متأسفانه. فیلم دستش بدجور رو شده. آن قدر که نمیداند در جاهای سرد و مناطق کوهستانی و برفی، گلخانه جایی است که از جاهای دیگر گرمتر درست میشود تا گلها یخ نزند. اصلیترین عامل گرم شدن کره زمین، پدیدهای به نام اثر گازهای گلخانهای است. این را نوشتم تا کارگردان بداند.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
یادبازی بیمنطق با شبهای روشن
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.