اگر «سایه روشن» فرزاد مؤتمن را دیده باشید، این فیلم غافلگیری خاصی برای شما نخواهد داشت. این داستان بازخوانی همان فیلم است (اگر بنا دارید این فیلم را ببینید این بخش را نخوانید). داستان با محوریت زنی پیش میرود که مرده است و فردی زنده با او ارتباط روحی دارد. فیلم ماجرای مردی را روایت میکند که از اتهام یک قتل جنجالی تبرئه شده اما جامعه و اطرافیانش هنوز او را مجرم قلمداد میکنند. مرد درگیر رابطهی عاطفی خود با همسرش نشان داده میشود که در یکسوم پایانی فیلم نشان میدهد که او وارد رابطه عاطفی با همکارش میشود و کارگردان تلاش میکند که مخاطب به مرور متوجه این مسئله شود که همسر مرد فوت کرده و مرد در خیالش با او ارتباط دارد و با وارد شدن زنی جدید به زندگی خود به دنبال اتمام آن رؤیاست. درباره این فیلم نکاتی را به اشتراک میگذارم.
اول:فیلم با روایتی کند همراه است؛ به نحوی که بیش از دو سوم فیلم به ذهن مخاطب نکته تازهای در مورد شخصیتها و سیر داستان اضافه نمیکند. صحنههای طولانی نگاههای بازیگران به یکدیگر، دیالوگهای غیرقابل فهم، راه رفتنهای ممتد و بیهدف همگی از نشانگان این کندی هستند تا جایی که در یافتن گره اصلی، مخاطب دچار سرگردانی در صحنههای ممتد و تکرارشونده است. مخاطب در صحنهای متوجه میشود ماهرو (با بازی ساره بیات) مدتهاست که مرده است و این درک منجر به مفهوم شدن بخش عمدهای از اتفاقات فیلم میشود؛ اما در نهایت این آگاهی به جذاب شدن داستان کمک نمیکند؛ بلکه تعلیق به صورت آزاردهندهای ادامه دارد.
دوم:عموم صحنههای فیلم اعم از عاشقانه و اکشن آشکارا ضعیف هستند. صحنههای دعوا و درگیری در سطح دعواهای ساختگی و تصنعی است. (فضای درگیریهای شبهای برره را به خاطر بیاورید.) رفتارهای عاشقانه در سطح نگاههایی خیره به دوربین خلاصه میشود.
سوم:کارگردان برای ایجاد جذابیت داستان اقدام به نمایش روابط عاشقانه یحیی و همسرش، ماهرو میکند و برای این کار به نمایش کلوزآپهای مکرر از چهره ماهرو در حالی که به دوربین خیره شده است، میپردازد. ماهرو تمام تلاش خود را میکند که حس برانگیختگی را در مخاطب ایجاد کند (سکس پنهان) که البته به نظر نمیرسد چندان موفق بوده باشد.
چهارم:پرداختن روابط علی در فیلم ضعیف و فیلم سراسر ابهام است. مثلاً مشخص نیست در حالی که مرگ همسر یحیی به دلیل قطع کردن لوله اکسیژن در بیمارستان توسط یحیی بوده و جز پرستاران و یکی از مردان شهر شاهدی در صحنه وجود نداشته است، چرا مردم شهر علیه او شهادت دادهاند و در نتیجه او از آنها دلگیر است. مشخص نیست چرا یحیی با عشقی که به همسرش در خیال دارد (و حتی با وجود تمسخر مردم، از آن ناراضی نیست) به ناگهان عاشق طلعت (با بازی میترا حجار) میشود؟ مشخص نیست با وجود اینکه نشستن در ایستگاه یک رفتار تکرارشونده از سوی یحیی و ماهرو بوده است، چرا هر بار سوزنبان از آنها میپرسد که اینجا چه کار دارند؟ (و یک دیالوگ تکرارشونده را بیان میکند.) گویا انگار یحیی و ماهرو همواره افرادی ناشناس برای سوزنبان هستند. یا کارآگاهی (قاضی، بازپرس؟) که مسئول پرونده یحیی است پس از تبرئه او از خود یحیی میخواهد که بگوید واقعاً ماهرو را کشته است یا نه، تا دلش آرام شود (چرا و به چه علت).
پنجم:اساساً باورپذیر نیست که در یک شهرستان کوچک و در یک کارگاه که یحیی از 15 سالگی در آنجا کار میکرده است و همه داستان زندگی او را میدانند، طلعت و یحیی چگونه میتوانند مکرراً پشت دستگاهها به یکدیگر خیره شوند و با هم غذا بخورند یا در مغازه با یکدیگر بستنی بخورند و در خیابان با هم قدم بزنند، بیآنکه مردم به آنها اعتراضی کنند. یا چرا طلعت که در صحنههای مکرری بر رفتار همراه با حجب و حیاء او تأکید میشود، ناگهان در هنگام غذا خوردن با رفتاری لمپنی سبزی میخورد و میگوید حرف مردم اصلا برایش مهم نیست.
ششم:شاید مهمترین نکته این داستان (اگر نکته مهم دیگری داشته باشد)، مقایسه تلویحی زندگی پدر طلعت و یحیی است. یحیی کسی است که همسرش را در شرایط کما به کام مرگ فرستاده و پدر طلعت در حالی که تنها نشانه حیات همسرش بخار نفس او بر آینه است، نگهداری از همسرش را وظیفه خود میداند.
هفتم:اگر این فیلم را نبینید چیزی را از دست ندادهاید.
ارتباط با ما:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
مطالب مرتبط:
یادبازی بیمنطق با شبهای روشن
گازهای گلخانهای خطرناکند آقای کارگردان
حیث التفاتی شناخت ما ناظر به موضوعی جزئی و بخشی نیست؛ بلکه ناظر به کلیت جامعه است. شناخت کلنگر ما با حرکت از ظاهر به باطن جامعه حاصل میشود و لذا منطق حاکم بر محتوای ما اینگونه شده است:
مجلهی سوره نیز سرنوشتی پیوند خورده با سرنوشت انقلاب و فراز و فرودهای آن داشته است و او نیز تنها زمانی میتواند خود را از گرفتار شدن در دام زمانه برهاند و انقلاب اسلامی را همراهی کند که متوجهی باطن و همگام با تحولاتی از جنس انقلاب باشد. تلاشمان این است که خود را از غفلت برهانیم، برای همین به دور از هرگونه توجیه و تئوریپردازی برای توسعهی تغافل، میگوئیم که سوره «آیینه»ی ماست. از سوره همان برون تراود که در اوست. تلاشمان این است که بهجای اصل گرفتن «ژورنالیسم حرفهای»، یعنی مهارت در بهکارگیری فنون، تحول باطنی و تعالی فکری را پیشه کنیم. نمیخواهیم خود را به تکنیسین سرعت، دقت و اثر فرو بکاهیم. کار حرفهای بر مدار مُد میچرخد و مُد بر مدار ذائقهی بشری و ذائقه بر مدار طبع ضعیف انسان و این سیر و حرکت، ناگزیر قهقرایی است.
شماره 87-86 مجله فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه منتشر شد
شماره جدید مجله سوره اندیشه نیز بهمانند پنجشش شماره اخیرش، موضوعی محوری دارد که کل مطالب مجله حولوحوش آن میچرخد. موضوع بیستویکمین شماره سوره اندیشه، «نقد» است؛ موضوعی که شعار بیستویکمین نمایشگاه مطبوعات نیز قرار گرفته است. نقد، موضوع مناقشهبرانگیزی است که بسیاری از مجادلات سیاسی و فرهنگی ما، از روشن نبودن مفهوم آن ناشی میشود؛ تا جایی که منتقد را به جرم مفسدهانگیزیاش خاموش میکنند. کار منتقد، حرف زدن است ولی نقد، منتظر شنیده شدن نیست. اینجا است که تفاوت منتقد با معترض و مخالف و مصلح و مفسد روشن میشود.